نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





یه احساسی به تو دارم


یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم
یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم
 

 

یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی
تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی

 

 

 

تا دستای تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم
تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشم

 

 

مث گلهای بی گلدون هنوزم مات بارونی
تو از دلتنگی دریا توی توفان چی می دونی؟

 

 

نمی دونم کجا بودم که رویاهامو گم کردم
که می سوزم که می میرم اگر که از تو برگردم

 

 

خودم بودم که می خواستم همه دنیای من باشی
ببین غرق توام اما هنوز می ترسی تنها شی

 

 

یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم
یه کم این حسّو باور کن که بی وقفه دوست دارم

یه احساسی به تو دارم شبیه عشق و دل بستن
تو هم مثل منی اما یه کم عاشق تری از من


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:14 | |







مردانگی ات را

مردانگی ات را

با شکستن دل دختری

که دیوانه ی توست

ثابت نکن

مردانگی ات را

 
با غرور بی اندازه ات
 
به دختری که عاشق توست

ثابت نکن

مردانگی را

زمانی میتوانی نشان دهی

که دختری

با تمام تنهایی اش

به تو تکیه کرده

که دختری

با تکیه به غرور تو

به قدرت تو

در این دنیای پر از نامردی

قدم بر میدارد.
 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:10 | |







چشمانم

چشمانم

همچنان تو را می خواند...

تو را

که عاشقانه ای

هستی

در

این روزها

که عشق رنگ خود

بر

هوس

باخته

است.

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:9 | |







چقدر خوشبخته اونی

چقدر خوشبخته اونی که تورو داره

تو دوسش داری و دستاشو میگیری

میتونی تکیه گاهش باشی هر لحظه

با رویاهات داری دنیاشو میگیری

چقدر خوشبخته و اینو نمیدونه

که با تو زندگی کردن چقدر خوبه

تو اونجا شادی آرومی پر از عشقی

من اینجا تو دلم تردید و آشوبه

همه دنیای من مال تو بودن بود

حالا دیگه تورو داشتن یه رویائه

باید باور کنم سهم من این بوده

دلم بی تو چقدر خاموش و تنهائه

تو اونقدر خوبی که هر کی تورو داره

کنار تو براش دنیا بهشت میشه

همیشه توی این عشقای نافرجام

مقصر دست سرد سرنوشت میشه

تورو هرگز نداشتم اما میدونم

اونی که پیشته خوشبخت ترین میشه

براش با درد و غصه موندنم کم کم

با لبخند تو دیگه سخت ترین میشه

چقدر خوشبخته اونی که تورو داره

چقدر تلخه من اینجا بی تو آواره م

تو خوشبخت باش و من اینجا بدون تو

میشینم تا ابد روزامو میشمارم

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:36 | |







دل سوختن

 


دل سوختن؟ رسم عاشقی اين نيست که تک و تنها بسوزی و ديگر

 

نمانی، ... کاش می دانستيم که زودتر از ما، عشق ماست که برای

 

دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهميديم که قدر بودن، قدر

 

عاشقی، قدر عشق چيست و چقدر است، کاش بيراه نمی رفتيم و می

 

مانديم چون روز اول، عاشق، عاشق، ...

بازی با کلمات قشنگ است، بازيگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ،

 

که حقيقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازيسازی را بی نياز از دروغ

 

و نيرنگ می سازد...

نمی دانم! بلد نيستم! من نمی دانم دل سوختن برای چيست؟ مرا سوختنی

 

نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او،

 

می سوزم، آری، اما نه به درد اين بازيگر قهار و خوشرنگ زندگی،

 

نه به سختی و دل تنگی نمادين اين دنيای پوشالي...

آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی،

 

می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برايم ديگر نمانده است، نمی

 

خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می

 

سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد

 

از عشقم،

و می بوسم، می بويم، می جويم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی

را، هر نسيم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزديک سازد


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:34 | |







رویای با تو بودن

 

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:33 | |







پنجره های مه گرفته دلتنگی راکنار میزنم

 

پنجره های مه گرفته دلتنگی راکنار میزنم و به اسمان بارانی خیره میشوم  اه باران همان که تجلی

 

هزاران هزار خاطره در روز عشق است باران؛ من عاشق چک چک قطره های تو هستم من عاشق ان

 

هنگامم که من و معشوقم زیر تو دستدر دست هم خیس خیس شویم و در شرشر باران در کوچه پس

 

 کوچه های دلتنگی و انتظارقدم بزنیم هر جا رویم معشوقان را بینیم که در کنار دلداده خود از ان روز

 

احساسی غرق در شادیند

 

برای هم از عشق بگویم و از درددوری کنیم شکی نیست که ان روز ثانیه ها  زودتر از همیشه درگذرند

 

 ومیرویم و میرویم و میرویم

 

از ان کوه به این کوه از ان رودبه این رود و ما چنان در لذت باهم بودنیم که نمیبینم باران احساسیمان

 

کوله بارش را بست و خورشید تابانامد اری ان روز یک بار دیگر خاطره ای بانام روز بارانی در دفتر

 

خاطراتم حک شد

 

امروز برایتان تا در توان دارم ازباران و عشق دل انگیزش میگویم  به خاطر بسپار زندگی با عشق زیباست

 

  و بی عشق رویاست و در بهترین جمله زندگی بی عشق حصاری است که غم ها میله های ان

 

حصارند و تو گرفتار انی

 

من امروز و امشب کوله بار درد رامیبندم غرق در شگفتی باران میشوم میروم و پشت پنجره تنهایی ها

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:31 | |







وقتي چيکه چيکه اشکات روي گونت مي ريزه…..

وقتي چيکه چيکه اشکات روي گونت مي ريزه…..

وقتي مي گردي اوني رو پيدا کني که مي خواي …

بعد يه لحظه خودتم گم مي کني وقتي مي خواي بخندي

اما اشک امانتو بريده .… وقتي مي خواي گريه کني

اما غرور بهت اجازه نمي ده .…اونوقته که تازه مي

فهمي بغضت داره داغونت مي کنه….. اونوقته که مي

فهمي کساني رو کم داري … اونوقته که مي فهمي هر

کسي رو رها کردن راحت نيست ….. آره خودتم اينو

خوب ميدوني که اگه صداقت رو قبول نکني خدا بهت

پشت مي کنه…… وقتي نمي دوني براي آروم شدنت

بايد چيکار کني ….. وقتي هنوز تو لحظه هات صداي

نفس هاي ؟ جاري ….. اون زمان که اشک از چشمات

حلقه حلقه پايين مياد ؛ اون زمان که دل اشک هم شکسته

؛ مثه دل تو !!! آروم که چشاتو ببندي ؟ مي بيني همون

گوشه ي متروکه ي ذهنت که رهام کردي به اميد خدا و

خودت راه افتادي تا به آسمون برسي …. خودت راه افتادي

تا سفر رو به پايان برسوني…. بدون ؟ ...بدون پاهاي

؟.... اما بين سفر احساس کردي که يه چيزي کم داري

برگشتي که ؟ با خودت ببري !!! ؛ حالا … حالا

اون ديگه نيست … اون ديگه وجود نداره

ديگه حرفي ندارم 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:27 | |







غم که می‌آید در و دیوار ، شاعر می‌شود


غم که می‌آید در و دیوار ، شاعر می‌شود 

 

 

در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود 

 

 

می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی 

 

 

خط‌کش و نقاله و پرگار ، شاعر می‌شود 

 

 

تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی ؟ 

 

 

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود 

 

 

تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم 

 

 

از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود 

 

 

باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت ؟ 

 

 

تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود ! 

 

 

گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم 

 

 

از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:20 | |







گاه دلتنگ میشوم

 

گاه دلتنگ میشوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها

 

گوشه ای مینشینم و حسرت ها را میشمارم

 

و صدای شکستها و خنده ها را

و وجدانم را محاکمه میکنم!

من کدام قلب را شکستم؟

و کدام امید را ناامید کردم؟

کدام خواهش را نشنیدم و کدام احساس را له کردم؟

و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:14 | |







به ستایش روی آوردم


به ستایش روی آوردم …… گفتند خلاف است 

 

به عشق روی آوردم ………. گفتند گناه است 

 

خندیدم ……………….. گفتند کودکانه است 

 

گریستم ………………… گفتند دیوانه است  

 

و حال که در عزای عشق نشسته ام و هیچ نمی گویم

همه گویند که ….. هی !! فلانی عاشق است 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:32 | |







عروسک

عروسک ها هم برای خود سرنوشتی دارند ...
یکی عروسک کنار بالش می شود روی تخت!
یکی عروسک لب طاقچه..
یکی هم مثل من از بخت بد ،
عروسک خیمه شب بازی

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:24 | |







جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد

کارت پستال درخواستی طراحان

جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد  ------- یاری که تحمل نکند یار نباشد
گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت ------- بسیار مگویید که بسیار نباشد
آن بار که گردون نکشد یار سبک روح ------- گر بر دل عشاق نهد بار نباشد
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی ------- تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق ------- با آن نتوان گفت که بیدار نباشد
از دیده من پرس که خواب شب مستی ------- چون خاستن و خفتن بیمار نباشد
گر دست به شمشیر بری عشق همانست ------- کان جا که ارادت بود انکار نباشد
از من مشنو دوستی گل مگر آن گاه ------- کم پای برهنه خبر از خار نباشد
مرغان قفس را المی باشد و شوقی ------- کن مرغ نداند که گرفتار نباشد
دل آینه صورت غیبست ولیکن ------- شرطست که بر آینه زنگار نباشد
سعدی حیوان را که سر از خواب گران شد ------- دربند نسیم خوش اسحار نباشد
آن را که بصارت نبود یوسف صدیق ------- جایی بفروشد که خریدار نباشد


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:18 | |







ببین دستای سردم رو

ببین دستای سردم رو... چرا از من جدا میشی؟ نرو سهمم جدایی نیست... تو که با من صدا میشی... می‌بینی التماسم رو... من از این قصه دلگیرم... بمون تقدیر ما این نیست... که من از غصه می‌میرم... بجز تو از سکوت من، کسی چیزی نمی‌دونه... بدون تو، تو این دنیا... واسم چیزی نمی‌مونه! ببین دست نگاهم رو... به راهت داره می‌لرزه... نگو دیگه نمی‌تونی... که از تنهایی می‌ترسه... نمی‌خوام سرنوشت ما... بگیره رنگ خاموشی... بشینه روی قلبامون... غبار این فراموشی... دیگه جرم و گناه من... همین بوده تو رو خواستم... تقاصش شاید این باشه... جدایی و تو رو باختن... تو رو باختن! ببین دست نگاهم رو... به راهت داره می‌لرزه... نگو دیگه نمی‌تونی... که از تنهایی می‌ترسه... دیگه جرم و گناه من... همین بوده تو رو خواستم... تقاصش شاید این باشه... جدایی و تو رو باختن...! برو  باشه نمی‌گم من... خدایا از چی دلگیرم... دلش شاید جای دیگست... که دستاشو نمی‌گیرم... نمی‌گیرم... نمی‌گیرم!

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:12 | |







تو را گم کرده ام

تو را گم کرده ام
انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی
پس بگو چرا نمیکنی از من یادی
من برایت شده ام لحظه ای،گه

گاهی

فکر نمیکنم از دوری ام آرامی
در حسرت منی و پریشانی
تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،
قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.
آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،
آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام.
بشنو صدایم را ،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست
ببین حالم را،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست
تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،ای غم تو دیگر به سراغم نیا
نیستی و خیالت با من است،از خیال تو یادت در قلب من است،
از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار،بیش از این مرا بیقرار نگذار.
تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده،
قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده،
این خاطره هاست که در خاطر پریشانم به جا مانده.
میخواهمت ای جواهر گمشده ام،
اگر بودی و میدیدی حالم را ،میفهمی که چرا دیوانه شده ام.
فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است ،
من میبارم و تو فکرت پیش ساحل است هنوز هم باور نداری که قلبم عاشق است.
تو را گم کرده ام و پیدایت میکنم،اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم

 

کارت پستال درخواستی طراحان

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:6 | |







رفیق من سنگ صبور غمهام

رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام

هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم

مجنونم و دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا

نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم, پیر تو ای جوونی

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست 
موندی و راه چاره نیست

اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست



اگر بیای همونجوری که بودی
کم میارن حسودا از حسودی

صدای سازم همه جا پر شده
هر کی شنیده از خودش بیخوده

اما خودم پر شدم از گلایه
هیچی ازم نمونده جز یه سایه

سایه ای که خالی از عشق و امید
همیشه محتاجه به نور خورشید

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست


اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست...


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:39 | |







میدانم کجایی ؟

 


نمیدانم کجایی ؟ بیداری یا خوابی؟ هنوز مرا بخاطر داری یا نه... 

 

اما من بیدارم مانند همیشه در شبان غم تنهایی خویش در سکوتی بی پایان. 

تو همیشه در قلبم جای داری و هرگز تو را فراموش نخواهم کرد زیرا تو تنها رفیق منی  

افسوس ...که پل دستانمان به دیوار و نگاه امیدوارمان به یآس .قلبهای عاشقمان به سکوتی شکننده و 

پاهای پر از توانمان به ایستادن محکوم شده اند 

دیر زمانی است که هیچ خبری از تو ندارم و پر از تردیدم اما تو را همیشه احساس میکنم .  

در خیالم به جز تو سودای هیچ کس نیست و در قلبم به جزتو میل وصال با دگری نیست . 

 

همیشه تو را در کنار خویش احساس میکنم و با تو زندگی میکنم .آیا تو هم در نبود من همین گونه ای؟!!!  

 کاش بودی و التماس چشمانم را در پی بودنت میدیدی .کاش بودی و تکاپوی دستانم را برای  

در بر گرفتن دستان گرمت را میدیدی


 

  کاش بودی و تپش قلب شکسته ام را حس میکردی .

 

 

 کاش بودی و چهره ی خسته ام را مینگریستی .کاش بودی تا من در تنهایی نبودنت غبطه

 

 

 نمیخوردم . کاش بودی تا با لبخندی از شادی و محبت از تو بخاطر تمام رفتارهای ناپسندم

 

 

 عذرخواهی میکردم و دیگر تو را نمیازردم.

 

 

اینک فهمیدم که چه گوهری را از کف داده ام . حال میفهمم قدر دوست داشتن را و حسرت 

 

 میخورم که چرا آن زمان به تو عشق نورزیدم در حالی که با عشق و احساس کنونی 

 

میتوانستم دنیا را فتح و به تو تقدیم کنم 

 

از بسیاری از گفته های خویش پشیمانم . کاش مرا ببخشی و برگردی 

 

زیرا که نبودنت برای من برابر مرگ است

زندگی بدون تو آزمون سخت زنده بگوریست

 

538i0ck.gif

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:43 | |







صدام كن این دم آخر آخه فردا دیگه دیره

صدام كن این دم آخر آخه فردا دیگه دیره

آخه فردا دیگه نیستم كسی جامو ...

خداحافظ كه دلگیرم سراغت رو نه نمیگیرم

ببین گفتم خداحافظ یه كاری كن دارم میرم

یه كاری كن بذار حتی بمونم تو بهم بد كن

پشیمون میشم از رفتن بیا راه منو سد كن

واسه رفتن بگو دیره بگو شب دست و پا گیره

دارم راهی میشم جونم چرا گریه ت نمیگیره

چرا با چشمای گریون میخوای باشم یه سرگردون

پا شو این لحظه حساسه یه جوری منو برگردون


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:40 | |







قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست

مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ، کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ، خیابان ساکت بود
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ، هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد ، صدای گام هایی آمد و .. رفت
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ،
خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ،
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ، فاطمه ، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید ،
به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر ،
گفته بود : – بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی ، دست پر میام …
فاطمه باز هم خندیده بود ،
آمد شهر ، سه ماه کارگری کرد ،
برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد ، خواستگار شهری ، خواستگار پولدار ،
تصویر فاطمه آمد توی ذهنش ، فاطمه دیگر نمی خندید ،
آگهی روی دیورا را که دید تصمیمش را گرفت ،
رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ،
مثل فروختن یک دانه سیب بود ،
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی ،
پیغام داد به فاطمه بگویند دارد برمیگردد
یک گردنبند بدلی هم خرید ، پولش به اصلش نمی رسید ،
پولها را گذاشت توی بقچه ، شب تا صبح خوابش نبرد ،
صبح توی اتوبوس بود ، کنارش یک مرد جوان نشست ،
- داداش سیگار داری؟ سیگاری نبود ، جوان اخم کرد ،
نیمه های راه خوابش برد ، خواب میدید فاطمه می خندد ، خودش می خندد ، توی یک خانه یک اتاقه و گرم چشم باز کرد ، کسی کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود سرش گیج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- بیچاره ،
- پولات چقد بود ؟
- حواست کجاست عمو ؟
پیاده شد ، اشکش نمی آمد ، بغض خفه اش می کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فریاد کشید ،
جای بخیه های روی کمرش سوخت ،
برگشت شهر ، یکهفته از این کلانتری به آن پاسگاه ،
بیهوده و بی سرانجام ، کمرش شکست ،
دل برید ،
با خودش میگفت کاشکی دل هم فروشی بود ،
- پاشو داداش ، پاشو اینجا که جای خواب نیس …
چشمهاشو باز کرد ، صبح شده بود ،
تنش خشک شده بود ،
خودشو کشید کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد ،
در بانک باز شد ،
حال پا شدن نداشت ،
آدم ها می آمدند و می رفتند ،
- داداش آتیش داری؟
صدا آشنا بود ، برگشت ،
خودش بود ، جوان توی اتوبوس وسط پیاده رو ایستاده بود ،
چشم ها قلاب شد به هم ،
فرصت فکر کردن نداشت ،
با همه نیرویی که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد ،
- آی دزد ، آیییییی دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس … آی مردم …
جوان شناختش ،
- ولم کن مرتیکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال …
پهلوی چپش داغ شد ، سوخت ، درست جای بخیه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ….
افتاد روی زمین ،
جوان دزد فرار کرد ،
- آییی یی یییییی
مردم تازه جمع شده بودند برای تماشا،
دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر میشد ،
- بگیریتش .. پو . ل .. ام
صدایش ضعیف بود ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- چاقو خورده …
- برین کنار .. دس بهش نزنین …
- گداس؟
- چه خونی ازش میره …
دستش را گذاشت جای خالیه کلیه اش
دستش داغ شد
چاقوی خونی افتاده بود روی زمین ،
سرش گیج رفت ،
چشمهایش را بست و … بست .
نه تصویر فاطمه را دید نه صدای آدم ها را شنید ،
همه جا تاریک بود … تاریک .
………
همه زندگی اش یک خبر شد توی روزنامه :
- یک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد .
همین ،
هیچ آدمی از حال دل آدم دیگری خبر ندارد ،
نه کسی فهمید مرد که بود ، نه کسی فهمید فاطمه چه شد
مثل خط خطی روی کاغذ سیاه می ماند زندگی ،
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ،
انگار تقدیرش همین بود که بیاید و کلیه اش را بفروشد به یک آدم دیگر ،
شاید فاطمه هم مرده باشد ،
شاید آن دنیا یک خانه یک اتاقه گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ،
کسی چه میداند ؟!
کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟
زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود ،
قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست
قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست

 

http://s1.picofile.com/file/7269826234/1315515038_2.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:38 | |







چرا دنبالم میگردی؟

چرا دنبالم میگردی؟ میدونی چند سال گذشته؟

میدونی این دل تنها

توو خودش یادتو کشته

شنیدم این درو اون در میزنی منو ببینی

یه روزی تو ابرا بودی چی شده که رو زمینی

من هنوز یادم نرفته چه جوری ازم گذشتی

که چطور منو نخواستی همه قولهاتوشکستی

هی ازت پرسیدم اون روز که چطور میگذری از من

تو به من خندیدی گفتی که نمیشناسمت اصلا

شنیدم هوای اشکات زده باز به قلب سنگت

پر قطره های اشکه اون دو تا چشم قشنگت

حالا بعد این همه سال اومدی که چی ببینی

من میخوام توی ابرا باشم حالا که تو رو زمینی

من هنوز یادم نرفته چه جوری ازم گذشتی

که چطور منو نخواستی همه قولها توو شکستی

 

http://s2.picofile.com/file/7266454622/IMAGE634465326654062500.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:36 | |







پارسال با او در زیر باران راه می رفتم

 

پارسال با او در زیر باران راه می رفتم

                             امسال راه رفتن او را در زیر باران با اشکهایم با کسی دیگری دیدم

شاید که باران پارسال اشکهای کسی دیگری بود


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:48 | |







آدمک خیس رویاهای بارانی ام!

 

آدمک خیس رویاهای بارانی ام!

 

دقیق نمیدانم رد پایت را در دلم که بگیری

 

به کدامین بهانه اطلسی میرسی

 

فقط این را میدانم که آن بهانه آنقدر قیمتیست

 

که مدت هاست چشمانم به قلبم حسادت میکند

 

بیا که ترنم نگاهم تجسم حضورت را می طلبد

 

 ۱:پی نوشت

 

با دلیل رفتم و بی دلیل برگشتم

 

 ۲:پی نوشت

 

از همه دوستایی که تو این چند روز فراموشم نکردن ممنونم

 

 ۳:پی نوشت

 

از این به بعد خیلی چیزا تو این وبلاگ عوض میشه

 

 ۴:پی نوشت

 

تنهایی یعنی اینکه تو بزرگسالی دلت بغل بخواد

حتی بیشتر از وقتی که بچه بودی

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:37 | |







نمیدونم شانس آشنائی با همچین آدمایی داشتین یا نه ا

 

نمیدونم شانس آشنائی با همچین آدمایی داشتین یا نه ا

یه آدمایی هستن که همیشه با حوصله جواب اس ام اساتو میدن...
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ میگن خوبم..
.
وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا میگرده,
راهشون رو کج میکنن از یه طرف دیگه میرن که اون نپره...
همینایی که تو سرما اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون...
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش میگیرن تا از ......
اونایی که تو تلفن یهویی ساکت میشن
اینایی که همیشه میخندن
اینایی که تو چله زمستون پیشنهاد بستنی خوردن میدن
همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن
اینا فرشتن ...
تو رو خدا اگه باهاشون میرید تو رابطه, اذیتشون نکنین ...
تنهاشون نزارین ؛ داغون میشن...

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:30 | |







دلمـــــــــــــــــــــــ گرفته

دلم از همه ادما گرفته از اونایی ک فک میکنن ادمن  اما بویی از

انسانیت نبردن از اونا یی که تا تنها میشن  تا یه روز باهاشون قهر بکنی برات ۱۰۰ مثل تو رو میزنن و خودشون و خار و ذلیل میکنن فقط واسه اینکه زیر بار غرورشون نرن و نشون بدن ک اگه تو  نباشی هزارتای دیگه باهامون هستن نفرین به اونایی که همش امر به معروف میکنن  و نهی از منکر  اما تا پای خودشون میرسه همه چیو بر عکس  میکنن از اونایی که همیشه فک میکنن خودشون درست و انجام میدن  و بقیه همه کاراشون غلط از اونایی ک دلشون میخواد  یه روزه دنیارو مثل خودش بسازه اما اینو نمیدونه که اگه همه مثه خودش باشن بازم یه بهونه ای داره که بهشون گیر بده دلم گرفته از اونایی ک همه چیو به هم ربط میدن و ادم  به خاطر کارای گذشتش از زندگی سیر میکنن از اونایی که اگه جلشون هزار تا خوبی بکنی و ۱ دونه بدی فقط همون یه بدیتو میبینن  و خوبیات اصلا به چششون نمیاد از ونایی ک زندگیو فقط تو پول میبنن اما موقع خرج کردن که میرسه یاد خدا پیغمبر می افتن و خسیس بازی در میارن از اونایی ک دلشو ن نمیاد ب ی گدای توی کوچه ی ۲۵تومنی بدن اما حاضرن واسه اسایش هر چه بیشتر میلیارد ها میلیارد به همون گدا خیانت کنن دلم گرفته از همه از هر چی رو زمین به قول یه یاروی دیگه حتی خدامونم به دادمون نمیرسه  هیچ تا حالا دقت کردین خدا به اونایی که بیشتر ظلم و ستم میکنن بیشتر پول میده و به اونایی که بدبخت ترن بیشتر ظلم میکنه مثلا افریقایی ها هم  قحطی زدن هم جنگ زده اما امریکا که به همه ظلم کرده الان داره تو بهترین امکانات به سر میبره و هروز هم به یه بدبخت بیچاره ای حمله میکن  هیچ دقت کردین مورچه ها که این همه بی گناهن و هیچ ازاری به ادم نمیرسونن بیشتر مردم دارن با انواع سم و .. اونارو از بین میبرن اما حیواناتی  مثه سگ و... که این همه ازار به ادم میرسونن و هزار تا مریضی هم دارن اما ادم میبینه تو تموم خونواده ها از سگ نگهداری میکنن  و تو رفاه و اسایش  بهشون رسیدگی میکنن واگه همون سگ  خدایانکرده چیزیش بشه میلیادری واسش خرج میکنن که زنده بمونه اما اگه یه ادم یه جای دنیا بی کس و کار باشه و در حال مرگ اگه بره بیبمارستان باید اول پول وزیت  بده تا بستریش کنن بی توجه از اینکه اون نه پولی داره نه کسی که بتونه کمکش کنه خدااااااااا خیلی دنیا پسته همش نامردیه و همش ظلم  خدا ببخش اما من که تو  دنیات عدالتی نمیبینم اینارو نگفتم که فکر کنین دلم به حال افریقا و مورچه  و گدای سر کوچمون میسوزه نه اینا گفتم چون خودم تو زندگیم جوره دیگه بدی دیدم و هیچ عدالتی نمیبینم به خدا نمیبینم اینارو گفتم تا اونایی که میخوان دنیارو زیر پا بزارن تا به خوش بختی  و پول و مال دنیا برسن بدونن یکی یه جای دنیا دلش گرفته نه پول میخواد نه مال دنیا نه ...... هیچی فقط ی جرعه معرفت میخوام یه  قطره  محبت ی کلام صداقت ی ه ...................................

دلمـــــــــــــــــــــــ گرفته


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:22 | |







ترک میکنم و تنهایت میگذارم....

ترک میکنم و تنهایت میگذارم....

 تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای....

 صادقانه دروغ گفتن

خالصانه خیانت کردن

و عاشقانه بی وفایی کردن....

و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن...!!!!

و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم... لایق اعتمادی


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:17 | |







خدايا

jbaymzn47yho1y1yyw.jpg
خدايا ؛ کسي را که قسمت کس ديگريست، سر راهمان قرار نده... تا شبهاي دلتنگيش براي ما باشد... و روزهاي خوشش براي کس ديگري

[+] نوشته شده توسط حجت در 22:16 | |







دوستم داشته باش

 

دوستم داشته باش

 

هـمانـگونه که من دوستـت دارمـــــ ؛

بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد

که می خواهـیـم و نمی توانـیـم ،

که می توانـیــم و نمی گـذارنــد !

بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد

نه به خاطر خودت ،

و نه به خاطر من ؛

که به خاطر این عـــشـــ ــق

دوسـتـم داشـتـه باش ...

بـیـش از آنی که من دوسـتـت دارمـــ

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:13 | |







تو را ماننددنیا

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:36 | |







توحتی لحظه ای درزندگی باور نکردی عشق بی پایان این دل را

تومی دانی که بارفتن ازاین کنج دل تنگم مرا تودربه در کردی

تومی دانی که باقلب سیاه وسنگ وآتشینت مراخونین جگرکردی

چه راهت ازدل پردردمن اما گذرکردی

نکن گریه برای من

نمی خواهم بریزی گوهرچشمت به پای من

نمی خواهم دگرتوبشنوی حتی صدای من

در این دنیا خودم هستم وخدای من

نمی خواهم توبرگردی

نمی خواهم بگویی دردل شب های تنهایم توشبگردی

بدان باقلب تنهایم چه ها کردی

نمی بخشم

تورامن باتمام خنده هایت هم نمی بخشم

قسم برآن زمان باتوبودن ها

که هرگز دل شکستن های تلخت رانمی بخشم

نمی مانم

نمی مانم دگرمن درکنارتو ....نمی مانم

ازاین جا می روم

تاگم شدم دربی کسی های غریب خود

که تاباورکنی هرگزکنارتونمی مانم

نمی بینم

اگرتالحظه ی مرگم جلوی چشم من باشی

تورادیگر نمی بینم

توازچشم من افتادی

نمی سازم

دگرشعری برای رفتن قلبت نمی سازم

دگردرگوشه ی تاریک وسرد این اتاق غم

برای ازتوخواندن ها من آهنگی نمی سازم

نمی گریم دگرهرگزبرای قلب سردوبی وفای تونمی گریم

تومی دانی

تومی دانی که بدکردی

نکن گریه برای من

نمی خواهم توبرگردی

نمی بخشم

نمی مانم

نمی بینم

نمی سازم

نمی گریم برای تو!

تومی دانی

تومی دانی تمام قسم ها را

توحتی لحظه ای درزندگی باور نکردی عشق بی پایان این دل را

ولی این را توباورکن

قسم برپاکی عشقای رویایی

قسم برصافی دل های دریایی

قسم برگریه ی شبهای تنهایی

توبدکردی

بدان اما هنوزهم

دوستت دارم

 

http://img4up.com/up2/40163954474387136822.gif

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:6 | |







« همچنان دوستت دارم »

برای تویی که قلبم را شکستی می نویسم : تویی که خاطراتت تنها امید زیستن برای من است

« همچنان دوستت دارم »

می دانم که تو هیچگاه این جمله را درک نخواهی کرد اما نمی دانم چرا شاید تو هنوز وسعت عشق مرا در نیافته ای شاید تو هنوز نمیدانی که من چگونه دوستت دارم یادم می آید که می گفتی ساده باش حال ساده می گویم :

« دوستت دارم »

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:59 | |







خداحافظ

خداحافظ گل لادن تموم عاشقاباختن

ببین هم گریه هاهم ازعشق چه زندونی برام ساختند 

خداحافظ گل پونه گل تنهای بی خونه لالا یی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه

یکی با چشمای نازش دل کوچیکمولرزوند یکی بادست نپاکش گلای باغچموسوزند

تواین شب های تودرتو   خداحافظ گل شب بوهنوز

اواره ی تنها داره می باره ازهرسو

خداحافظ گل مریم گل مظلوم پردردم  نشدبااین تن زخمی به اغوش تو برگردم

نشدتابغض چشماتو  به خواب قصه بسپارم ازاین فصل سکوت وشب غم بارونوبردارم

نمی دونی چه دلتنگم ازاین خواب زمستونی تو که بیدار بیداری بگوازشب چی می دونی

تواین رویای سردرگم خداحافظ گل گندم توهم بازیچه ای بودی تودست سرداین مردم

خداحافظ گل پونه که بارونی نمی تونی طلسم بغض برداری ازاین دل دیونه 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:56 | |







(( هرگز تو را نخواهم بخشيد))

ديگري را دوست مي داشت. بارها گفتم : دوست داري مرا ؟ گفت: آري ! تا آن موقع خاموش بودم
ولي آخر از پاي شکيب افتادم و گفتم:راستش را بگو تو را خواهم بخشيد ! آيا دل به ديگري بسته اي گفت : نه ! فرياد زدم بگو راستش را هر چه هست ! تو را خواهم بخشيد! از گناهت هر چه سنگين باشد خواهم گذشت عاقبت با اميد و آرزوي فراوان پيش آمد و گفت : مرا ببخش ديگري را دوست دارم ! گفتم مدتها تو به من دروغ گفتي اين بار من به تو دروغ گفتم

(( هرگز تو را نخواهم بخشيد))

midunam%20ye%20roz%20mifahmi%20 %20AloneBoy.com کارت پستال “ میدونم یه روز میفهمی ”

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:54 | |







اولین بار

 

اولین باری که چشم هایم را باز کردم، دریای وسیع آدم های ناشناس مرا ترساند، در آن میان تنها حضور یک نفر مرا آرام میکرد.

 

اولین باری که صدایت را شنیدم، اولین رویایم در نغمه آوازت شکل گرفت، رویایی ساده شاید زیباترین رویایی که داشته ام.

 

اولین باری که دستم را گرفتی، حس دوباره با هم بودن در من جوانه زد، از آن پس دستان گرمت مثل گهواره ای تکیه گاهم شد.

 

اولین باری که صدایم کردی، نامم در ذهنم شکل گرفت، آن روز یاد گرفتم چند حرف ساده با صدایت معنایی جادویی پیدا میکند.

 

اولین باری که ایستادم، تنها شوق رفتن داشتم بی آنکه بدانم به کجا میخواهم بروم، اولین مقصدم دستانت بود که به سویم گشوده بودی.

 

اولین باری که کلمه ای را گفتم، تنها صدایی گنگ بر لبانم جاری شد، کلمه ای که تنها تو معنی اش را فهمیدی.

اولین باری که خندیدی، زیباترین لحظه زندگی را به من بخشیدی و امروز من هر وقت دلم میگیرد تو باز به من میخندی

تصاویر متحرک بسیار زیبا از فرشته ها سری 1-www.irandid.ir


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:49 | |







عاشقت خواهم ماند

   عاشقت خواهم ماند

 بي آنکه بداني دوستت خواهم داشت 

   بی آنکه بگويم درد دل خواهم گفت
 بي هيچ گماني گوش خواهم داد
 بي هيچ سخني در آغوشت خواهم گريست
 بي آنکه حس کني در
 تو ذوب خواهم شد
 بي هيچ حراراتي
 اينگونه شايد احساسم نميرد


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:38 | |







کلمــــه؟؟؟

                             زیباترین کلمه؟...... عشق                                      

 

                        زشت ترین کلمه؟....بی وفایی                                

 

                      پاک ترین کلمه؟.................اشک                             

 

                    بی همتاترین کلمه؟............تنهایی                          

 

                بی معناترین کلمه؟.......جدایی                      

 

                                   جذاب ترین کلمه؟....آشنایی زیباترین کلمه؟...... عشق                                      

 

                         زشت ترین کلمه؟....بی وفایی                                

 

                       پاک ترین کلمه؟.................اشک                             

 

                    بی همتاترین کلمه؟............تنهایی                          

 

     بی معناترین کلمه؟.......جدایی          

          

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:31 | |