نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





خدا حافظی کنم

عکس خداحافظ برای همیشه

بگذار نا تمام ، خدا حافظی کنم
با دل پر کلام ، خداحافظی کنم
چون نیست مجال نقل ،هیهات
بگذار در سلام ، خداحافظی کنم
این نیست مرام ما ، ولی بدان
با عشق بی مرام ، خداحافظی کنم
درد است اندرین سینه نهان ولی
زین درد نقره فام ، خداحافظی کنم
سردی گرفت شعر من اندرین زمان
زین مردمان مدام، خداحافظی کنم
خط عبور ما زین قافله جداست
با هر چه رسم ونام ، خدا حافظی کنم


[+] نوشته شده توسط حجت در 1:5 | |








[+] نوشته شده توسط حجت در 19:36 | |







تـعطیــل است

می دانی 

 

یک وقت هایی باید  

 

روی یک تکه کاغذ بنویسی

 

تـعطیــل است 

 

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت...

 

باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی

 

دست هایت را زیر سرت بگذاری

 

به آسمان خیره شوی

 

و بی خیال ســوت بزنی

 

و بخنــدی به تمام افـکاری که

 

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

 

آن وقت با خودت بگویـی

 

بگذار منتـظـر بمانند...

کارت پستال زندگی عاشقانه ، کارت پستال عاشقانه ، عکس نوشته فارسی عاشقانه زندگی ، کارت پستال عاشقانه خوشحالی ، کارت پستال خنده ، کارت پستال دختر و پسر ، کارت پستال بوسه در شب ، کارت پستال شب عاشقی ، کارت پستال زیر آسمان ، عکس نوشته خوشنویسی فارسی ،کارت پستال آخرین فرصت خندیدن،کارت پستال خاطره،کارت پستال شب ، کارت پستال آمدن و رفتن ما ، عکس نوشته خوشگل، کارت پستال درخواستی عاشقانه،cartpostal،کارت پستال رد شدن خاطره ها


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:32 | |







نظر بدید


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:39 | |







مجموعه تصاویر با کیفیت از کارت پستال های عاشقانه

دیــگـر هـوایِ بــرگــردانـدنـت را نــدارم . . .

هــرجــا کــه دلــت مــیـخــواهــد بــُـرو . . . !!!

فــقــط آرزو مــیـکـنـم وقـتـی هــوایِ مـَـن بـه سـرت زد

آنــقـدر آســمــانِ دلــت بــگــیــرد کـه بــا هــزار شــب گــریــه

چــشــمــانــت بــاز هــم آرام نــگــیــرد . . .


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:53 | |







یکی میپرسد اندوه تو از چیست

سبب ساز سکوت مبهمت کیست

برایش صادقانه مینویسم

 

برای آنکه باید باشد و نیست


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:27 | |







به نام خدای تنها

اگه دلت گرفته ....

اگه احساس تنهایی میكنی....

اگه خالی دستات.....

اگه فكر میكنی تمام درای دنیا به روت بسته شده...

اگه احساس میكنی هیچ كس نیست تا به درد دلات گوش كنه....

واگه دوست داری احساس واقعی عشق رو بدونی

بدون همه ی اینا فقط یه فكر ویه احساسه 

خدا هم تنهاست"اما عاشق ودیوانه ی معشوق

فقط اینو بدون خدا به اندازه ی تمام تنهایی آدما تنهاست اما اونم منتظر ماست تا بهش سر بزنیم 

وبهش فكر كنیم همون طور كه اون در تمام تنهایی ها وغصه های دنیا با ماست

هروقت دلت پراز غصه های دنیا شدبدون خدا یه گوشه داره به حرفات گوش میده 

ومنتظره تا براش درددل كنی واونو احساس كنی


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:13 | |







بزرگ شدم

کمي عوض شدم؛

ديريست از خداحافظي ها غمگين نميشوم ؛

به کسي تکيه نميکنم .؛

از کسي انتظار محبت ندارم ؛

خودم بوسه ميزنم بر دستانم ؛

سر به زانو هايم ميگذارم و سنگ صبور خودم ميشوم...

چقدر بزرگ شدم يک شبه


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:4 | |







خاطراتت،

خاطراتت،
همه ،همچون برگ هایِ پژمرده و بی جانِ پاییزی،
از درختی در آسمانِ هفتم قلبم فرو میریزند،
بر زمین
و مردم هم چه با شادمانی پا میگذارند ، بر رویِ آنها
پا میگذارند و من هم تنها،
سمفونی شکستنِ آنها را به گوش میسپارم
صدایِ خنده هایت ،
در میانِ خش خشِ این برگ ها ، گم شده،
فراموش شده.
هر قدم که پاییز به سمتِ من می آید
تو دور تر میروی و حتیٰ
خودت هم دیگر،
در میانِ این درختانِ زرد و نارنجی
گم شده هستی.


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:2 | |







علیرضاآذر

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن، لب وا کن و با واژه بزن جادو کن

لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست، بعد از من و جان کندن من نوبت توست

لیلی مگذار از دَم خود دود شوم، لیلی مپسند این همه نابود شوم

لیلی بنشین، سینه و سر آوردم، مجنونم و خوناب جگر آوردم

مجنونم و خون در دهنم می رقصد، دستان جنون در دهنم می رقصد

مجنون تو هستم که فقط گوش کنی، بگذاری ام و باز فراموش کنی

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست، یک عاشق این گونه از این دست کجاست

تا اخم کنی دست به خنجر بزند، پلکی بزنی به سیم آخر یزند

تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود، تا آه کشی،بند دلش پاره شود

ای شعله به تن،خواهر نمرود بگو، دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو

آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست، این شعر پُر از داغ تو آتش زدنی ست

ابیات روانی شده را دور بریز، این درد جهانی شده را دور بریز

من را بگذار عشق زمین گیر کند، این زخم  سراسیمه مرا پیر کند

این پچ پچه ها چیست،رهایم بکنید، مردم خبری نیست،رهایم بکنید

من را بگذارید که پامال شود، بازیچه ی اطفال کهنسال شود

من را بگذارید به پایان برسد، شاید لَت و پارَم به خیابان برسد

من را بگذارید بمیرد،به درَک، اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک

من شاهد نابودی دنیای منم، باید بروم دست به کاری بزنم

حرفت همه جا هست،چه باید بکنم، با این همه بن بست چه باید بکنم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند، مردم چه بلاها به سَرم آوردند

من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند، در شهر خودم مرا نمی فهمیدند

این دغدغه را تاب نمی آوردند، گاهی همگی مسخره ام می کردند

بعد از تو به دنیای دلم خندیدند، مردم به سراپای دلم خندیدند

در وادی من چشم چرانی کردند، در صحن حَرم تکه پرانی کردند

در خانه ی من عشق خدایی می کرد، بانوی هنر، هنرنمایی می کرد

من زیستنم قصه ی مردم شده است، یک تو، وسط زندگیم گم شده است

اوضاع خراب است،مراعات کنید، ته مانده ی آب است،مراعات کنید

از خاطره ها شکر گذارم، بروید، مال خودتان دار و ندارم، بروید

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند، مردم چه بلاها به سرم آوردند

من از به جهان آمدنم دلگیرم، آماده کنید جوخه را، می میرم

در آینه یک مرد شکسته ست هنوز، مرد است که از پا ننشسته ست هنوز

یک مرد که از چشم تو افتاد شکست، مرد است ولی خانه ات آباد، شکست

در جاده ی خود یک سگ پاسوخته بود، لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود

بر مسند آوار اگر جغد منم، باید که در این فاجعه پرپر بزنم

اما اگر این جغد به جایی برسد، دیوانه اگر به کدخدایی برسد

ته مانده ی یک مرد اگر برگردد، صادق،سگ ولگرد اگر برگردد

معشوق اگر زهر مهیا بکند، داوود نباشد که دری وا بکند

این خاطره ی پیر به هم می ریزد، آرامش تصویر به هم می ریزد

ای روح مرا تا به کجا می بری ام، دیوانه ی این سراب خاکستری ام

می سوزم و می میرم و جان می گیرم، با این همه هر بار زبان می گیرم

در خانه ی من پنجره ها می میرند، بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند

این پنجره تصویر خیالی دارد، در خانه ی من مرگ توالی دارد

در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست، آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست

بعد از تو جهان دگری ساخته ام، آتش به دهان خانه انداخته ام

بعد از تو خدا خانه نشینم نکند، دستان دعا بدتر از اینم نکند

من پای بدی های خودم می مانم، من پای بدی های تو هم می مانم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند، مردم چه بلاها به سرم آوردند

آواره ی آن چشم  سیاهت شده ام، بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام

هر بار مرا می نگری می میرم، از کوچه ی ما می گذری، می میرم

سوسو بزنی، شهر چراغان شده است، چرخی بزنی،آینه بندان شده است

لب باز کنی،آتشی افروخته ای، حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای

بد نیست شبی سر به جنونم بزنی، گاهی سَرکی به آسمانم بزنی

من را به گناه بی گناهی کشتی، بانوی شکار، اشتباهی کشتی

بانوی شکار،دست کم می گیری، من جان دهم آهسته تو هم می میری

از مرگ تو جز درد مگر می ماند، جز واژه ی برگرد مگر می ماند

این ها همه کم لطفی  دنیاست عزیز، این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز

دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم، با هر کس همنام  تو درگیر شدم

ای تُف به جهان تا ابد غم بودن، ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن

یادش همه جا هست،خودش نوش  شما، ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما

شمشیر بر آن دست که بر گردنش است، لعنت به تنی که در کنار تنش است

دست از شب و روز گریه بردار گلم، با پای خودم می روم این بار گلم


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:58 | |







فروغ فرخ زاد

بیش از اینها ، آه ، آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند
 
میتوان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ ، بر قالی
در خطی موهوم ، بر دیوار
میتوان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند میبارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده  زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پرهیاهو ترک میگوید
 
میتوان بر جای باقی ماند
در کنار پرده ، اما کور ، اما کر
 
میتوان فریاد زد
با صدائی سخت کاذب ، سخت بیگانه
" دوست میدارم "
میتوان در بازوان چیرهء یک مرد
ماده ای زیبا و سالم بود
 
با تنی چون سفرهء چرمین
با دو پستان درشت سخت
میتوان در بستر یک مست ، یک دیوانه ، یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
میتوان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
میتوان تنها به حل جدولی پرداخت
میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده ، آری پنج یا شش حرف
 
میتوان یک عمر زانو زد
با سری افکنده ، در پای ضریحی سرد
میتوان در گور مجهولی خدا را دید
میتوان با سکه ای ناچیز ایمان یافت
میتوان در حجره های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
میتوان چشم ترا در پیلهء قهرش
دکمهء بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
میتوان چون آب در گودال خود خشکید
 
میتوان زیبائی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد
میتوان در قاب خالی ماندهء یک روز
نقش یک محکوم ، یا مغلوب ، یا مصلوب را آویخت
میتوان باصورتک ها رخنهء دیوار را پوشاند
میتوان با نقشهای پوچ تر آمیخت
 
میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهء دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:55 | |







گاهی مرا یاد کن ...

 

 گاهی مرا یاد کن ...

من همانم که اگر ساعتی از من بی خبر بودی ....

آسمان را به زمین میدوختی


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:0 | |







فقط از دور قشنگن


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:56 | |







شهید گمنام

آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته

یک زن قد خمیده روی زمین نشسته

یک زن قد خمیده یک زن دلشکسته

که چادرش خاکیه روی زمین نشسته

دست میندازه رو زانوش زانوشو هی میماله

تند تند میگه یا علی درد میکشه میناله

شکسته و تکیده صورت خیس و گلفام

دست میکشه روی قبر,قبر شهید گمنام


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:25 | |







دیگه باورم شده که بی وفایی ...

 

 

دیگه باورم شده که بی وفایی ...

ولی نمیدونم چرا بازم دلم برات تنگ میشه آدمای عاقل به این احساس من میگن حماقت

 

و من تو دنیای خودم دلم تنگ میشه واسه دیدن نگاه نافذت واسه شنیدن صدات و لمس دونه دونه نفسهات

 

دلم تنگه واسه سر گذاشتن رو شونه هات واسه بوسیدنت و گم شدن تو آغوش امنت .....

 

افسوس که هرگز دلتنگی هام و حس نکردی بی کسی هام و درک نکردی و منو رها کردی تا توی تنهایی خودم بسوزم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:14 | |







" وجـــــدانــــــش "

اونی که رفت...

وقتی به اجـــبار برگشتـــــ....

دیگــــــه نــــــه خــــــودش هســــت نـــــه احـــساســـــش ...

" وجـــــدانــــــش " او را آورده


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:11 | |







دلیـــل پــرواز

 

بیایید ، باور کنیـــم 

دلیـــل پــرواز " پـــر " نیست !!!

پریــدن ، باور پرنده ایست که به پرواز می اندیشد


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:4 | |







دلت که گرفت ،

                                             دلت که گرفت ،

                                           دیگر منت زمین را نکش

                                                اگر هیچکس نیست ،

                                                  خدا که هست . . .

                                                 راه آسمان باز است

                                                  پر بکش او همیشه

                                                   آغوشش باز است ،

                                                 نگفته تو را میخواند. . .

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:0 | |







یـــکی از

یـــکی از همیـــــــن روزهــــــــــا

              بایـــد خدا را صدا بــــــــــزنم

                یک میــــــــز دو نفــــــــره

                       دو صنـــــــــدلــی

              یــــــــکی مـــــــن یـــــــــکی

                      خــــــدا حــــــرف

                            نمـــــــیزنم

                     نـــــــگاهم کافیــــــست

                      میـــــــــدانم برایـــــــــم

                     اشــــــــک می ریــــــــزد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:55 | |







ادمهای ساده رو دوست دارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:42 | |