نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





بخوان به نام گل سرخ، در صحاري شب

بخوان به نام گل سرخ، در صحاري شب،
كه باغ‌ها همه بيدار و بارور گردند.
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپيد
به آشيانه خونين دوباره برگردند.

بخوان به نام گل سرخ، در رواق سكوت،
كه موج و اوج طنينش ز دشت‌ها گذرد؛
پيام روشن باران،
ز بام نيلي شب،
كه رهگذار نسيمش به هر كرانه برد.
ز خشكسال چه ترسي كه سد بسي بستند؛
نه در برابر آب،
كه در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور ...
در اين زمانه عسرت، به شاعران زمان برگ رخصتي دادند
كه از معاشقه سرو و قمري و لاله
سرودها بسرايند ژرف‌تر از خواب
زلال‌تر از آب.

تو خامشي، كه بخواند؟
تو مي‌روي، كه بماند؟
كه بر نهالك بي‌برگ ما ترانه بخواند؟

از اين گريوه به دور،
در آن كرانه، ببين:
بهار آمده،
از سيم خاردار گذشته.
حريق شعله گوگردي بنفشه چه زيباست!

هزار آينه جاري است.
هزار آينه
اينك
به همسرايي قلب تو مي‌تپد با شوق.
زمين تهي است ز رندان؛
همين تويي تنها
كه عاشقانه‌ترين نغمه را دوباره بخواني.
بخوان به نام گل و سرخ و عاشقانه بخوان:
«
حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو داني»

به نام گل سرخ


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:52 | |







بر روی سنگ قبرم ننویسید

بر روی سنگ قبرم ننویسید در جوانی مرد بنویسید پیر شده بود پیر جوانی
بر روی سنگ قبرم ننویسید تنها بود بنویسید بهترین دوستش تنهایی بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عشق در وجود او نبود بنویسید وجود او عشق بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عاشق باران بود بنویسید باران موثر ترین داروی او بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید که کم تحمل بود بنویسید مشکلاتش بیش از اندازه بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید روزای آخر غمگین بود بنویسید شاد بود مرگش فرا رسیده بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید از دوری یار مرد بنویسید از عشق یار مرد
بر روی سنگ قبرم ننویسید که روز تولدش مرد بنویسید که هرگز متولد نشد
بر روی سنگ قبرم ننویسید نامش مسیح بود بنویسید نامش دیوانه بود

بر سنگ قبرم بنویسید خسته بود
اهل زمین نبود، نمازش شکسته بود

بر سنگ قبرم بنویسید شیشه بود
تنها از این نظر که سراپا شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود
چشمان او که دائما از اشک شسته بود

بر سنگ قبرم بنویسید این درخت
عمری برای هر تبر و ریشه دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر
پشت دری که باز نم

یشد نشسته بود

 

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:5 | |







صبرکن ببین چه آسون از یادت میرم

صبرکن ببین چه آسون از یادت میرم

تویی که عمری گفتی بی تو میمیرم

بودنت واسم یه درده،نبودت یه درد دیگه

واست ارزشی نداشتم اینورفتن تو میگه

میسوزم بی تو من،میمیرم بی توغم میمونه تو وجودم

ویرونم کردی تنها با یک اشتباه آتیش زدی به جونم

واسه من بهارو کشتی،خشکیدند گل های قلبم

تو زمستونو آوردی تازه شد زخم های دردم

برو دیگه نیا تو خواب،حتی دیگه ازم نگیر سراغ

اگه یه روز دریا بودی،حالا دیگه واسم شدی سراب

من میدونم،نمیدونی همه زندگیمو دادی به باد

اما بدون عزیزم من،خیلی سخته تورو بردن ز یاد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:4 | |







نگات قشنگه ولیکن

نگات قشنگه ولیکن یه کم عجیب و مبهمه، من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه،

من و گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر، نمی دونم شاید سفر برای دردات مرهمه،

تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه، من چه جوری واست بگم بارون قشنگ و نم نمه،

هوای رفتن که کنی واسه تو فرقی نداره، اما به جون اون چشات مرگ گلای مریمه

، آخرشم دق می کنم تا من و دوست داشته باشی، مردن که از عاشقیه یک دفه نیست که کم کمه،

من نمی دونم تو چرا اینجور نگاهم می کنی، زیر نگاه نافذت نگاه عاشقم خمه،

می پرسم از چشمای تو ممکنه اینجا بمونی ؟، می خندی و جواب می دی رفتن من مسلمه،

برو به خاطر خودت اما به من قول بده، هرجای دنیا که بری دیگه نشو مال همه،

رسمه که لحظه ی سفر یادگاری به هم می دن، قشنگ ترین هدیه ی تو تو قلب من یه مشت غمه

 شاید این و بهم دادی که همیشه با من باشه، حق با تو ا تو راست می گی غمت همیشه پیشمه

 دیدی گلا شب که میشه اشکاشونو رو می کنن، یادت باشه چشم منم همیشه غرق شبنمه

 تو می ری و اسم من و از رو دلت خط می زنی، اسم قشنگ تو ولی همیشه هرجا یادمه،

چشمای روشنت یه کم کاشکه هوای من رو داشت، تنها توقعم فقط یه بار جواب ناممه…..


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:3 | |







یادم نمی ره بوی عطری که واست

یادم نمی ره بوی عطری که واست خریدم اون روز برفی
به جز اسم تو روی لب های من اون روز ها نبود دیگه حرفی
یادمه اون روز دست هاتو آروم گذاشتی توی دست های من
گفتی بهترین روز های زندگی یعنی روز های با تو بودن
سوز برف دست هاتو می لرزوند اما گرم گرم بود دل تو
اون روز هیچ کسی تو خیابون نبود به جز قلب من و تو
یادمه اون روز تو ازم پرسیدی تا کی عاشقم می مونی
منم می گفتم همیشه عاشقم ، خودت این رو می دونی

اون روز ها زود گذشت حالا بین ما فاصله زیاده
می خوام که بدونم کیه که قلبش رو به قلب تو داده

حالا من به عشقت میرم تو اون خیابون و می شینم
می خوام که بدونی بعد این همه سال عاشق ترینم


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:2 | |







وای از دست این تنهایی

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:1 | |







وقتی اومدی کسی تورو ندید اما من دیدمت

وقتی اومدی کسی تورو ندید اما من دیدمت
کسی تو رو حس نکرد ولی من باهمه وجودم حست کردم
همیشه دلم می خواهد برات شعر بنویسم
عاشق باشم و دلتنگ نمی ذاره نذاشته
همین خورده ریزی که اسمش زندگی
مسافر غریب من جاده زندگیت کجاست
بگو که مقصد دلت تو خونه فرشته هاست
چه قصه ها گفتی برام از روزگار نالوتی
گفتی دیگه خسته شدم از عشقهای دروغکی
سفر یه جور شکایت به خنده های دیگران
چقدر دلم خسته اس کنار من بمون
حرفهای من هنوز ناتمام تا نگاه می کنم وقت رفتن است
باز هم همون حکایت همیشگی
پیش از اونکه با خبر بشم لحظه عظیمت تو ناگزیر میشه
تو کوله بار خستگی که پر شده از خاطره
یه قلبی هست که می شکنه
بهت میگه یه حس کور که از این بیچاره دل بکن
دیو فریب سرنوشت می خواهد تو رو جدا کنه
یکی میگه کاشکی نره منم میگم خدا کنه خدا کنه خدا کنه


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:1 | |







چراهمه از تنها ماندن یا تنها گذاشتن می رنجند.

چراهمه از تنها ماندن یا تنها گذاشتن می رنجند.
اگر از ما دل می کنند و یا ما از کسی دل می بریم ؛ باید فهمید از اولین قدم راه را اشتباه رفته ایم.
گاهی ما در جای نامناسب یا زمان نامناسب با کسی روبرو می شویم .
در ان زمان و مکان نامناسب همه چیز دست به دست هم می دهد تاما که ان لحظه و ان زمان محتاجیم  ( احتیاج در معانی مختلف ) ارزوهایمان را شروع کنیم
بعد ناگهان شرایط عوض می شود و دنیایی که در زمان و مکان نامناسب شروع شده از بین می رود حقیقت نه خیانتی صورت گرفته و نه دل شکستنی . فقط چیزی یا بهتره بگم دلیلی که ما را کنار هم نگه داشته بود از بین رفته فقط همینفقط همین…..
عشق و دوست داشتن به دلیل احتیاج نداره .
ما بی دلیل همدیگر را می خواهیم ؛ما بی دلیل به او فکر می کنیم . ما بدون حضور او لذت می بریم .
ما با یادش از عشق لبریزیم با شادیش می خندیم و در غمش گریه می کنیم .
این دیگر وابستگی زمان و مکان نا مناسب نیست . عشقی که با التماس و خواهش باشد ؛
عشقی که همراه قل و زنجیر باشد . عشقی که همراه باید و نباید باشد ؛ عشقی که چرا و چگونه داشته باشد ؛
نامش وابستگی زمان و مکان نا مناسب است و زمانی که علت وابستگی از بین برود ؛
آن عشق از بین رفته است . پس عشق بدون قید و شرط ؛ هرگز و هرگز و هرگز از بین نمی رود .
این عشق با جدایی، با ندیدن ، با آسیبها از بین نمی رود .
هرگز کسی را به اجبار نخواهیم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:0 | |







یادم نمیره یادته

یادم نمیره یادته ؟

یادم نمیره یادته چه ساده عاشقت شدم
گفتم که دنیامو میدم اگه بشی مال خودم
نگاه مهربون تو یه حس عاشقونه بود
برای دیوونگیام نگاه تو بهونه بود


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:59 | |







کاشکی عشق دیروز هنوز میون ما بود

کاشکی عشق دیروز هنوز میون ما بود
واسه من توی قلبت هنوز یه ذره جا بود
میخوای تنهام بذاری با این دل دیوونه
میگی سیری از من به صدهزار بهونه
من دوستت دارم . عاشقتم . اینجوری آزارم نده

 

جواب رد به این قلب گرفتارم نده
من دوستت دارم . عاشقتم . اینجوری آزارم نده

 

جواب رد به این قلب گرفتارم نده
نگو تمومه عمر آشنایی
نگو رسیده لحظه جدایی
قسم به اون خدایی که میپرستی
دار و ندار این زن . فقط تو هستی
کاشکی از اول من میدونستم
معنی حرفایی که میگی نمیدونی
برای قلب ساده خوش باور من
مثل هوسهای جوونی نمیمونی
من دوستت دارم . عاشقتم . اینجوری آزارم نده

 

جواب رد به این قلب گرفتارم نده
من دوستت دارم . عاشقتم . اینجوری آزارم نده

 

جواب رد به این قلب گرفتارم نده
نگو تمومه عمر آشنایی
نگو رسیده لحظه جدایی
قسم به اون خدایی که میپرستی
دار و ندار این زن . فقط تو هستی
کاشکی از اول من میدونستم
معنی حرفایی که میگی نمیدونی
برای قلب ساده خوش باور من
مثل هوسهای جوونی نمیمونی
من دوستت دارم . عاشقتم . اینجوری آزارم نده

جواب رد به این قلب گرفتارم نده
من دوستت دارم . عاشقتم . اینجوری آزارم نده

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:58 | |







نمک رو زخم من نپاش

نمک رو زخم من نپاش، من زخمی غرورتم
با این همه بدی ببین هنوز سنگ صبورتم
از درد من قصه نگو، قصه ی من تکراریه
مردن من همیشگی واسه دل تو عادیه
جلو چش غریبه ها
چقدر خوار و حقیر شدم
هیچی ازم نذاشتی
تو، وقتی دیدی اسیر شدم
وقتی نبودم هیچ کسی با دلت هم بازی نبود
خاک سیاه نشوندیمو
، دلت هنوز راضی نبود

عشقتو تو سرم نزن، انقد بهم نگو بمیر
تموم هستیم مال تو غرورمو ازم نگیر
چرا همیشه تبرت رو ریشه ی دل منه؟
بگو چرا قلب منه باید همیشه بشکنه؟

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:57 | |







ای‌ که‌ می‌پرسی‌ نشان‌ عشق‌ چیست‌

ای‌ که‌ می‌پرسی‌ نشان‌ عشق‌ چیست‌
عشق‌ چیزی‌ جز ظهور مهر نیست‌
عشق یعنی مهر بی‌چون و چرا
عشق یعنی کوشش بی‌ادعا
عشق یعنی عاشق بی‌زحمتی
عشق یعنی بوسه بی‌شهوتی
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه‌ای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان با یک گل بهار
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی این که انگوری کنی
عشق یعنی این که زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن  افتادگان  زیر  پا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ، ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغ‌های خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
عشق یعنی از بدی ها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عشق باش
پهلوانا ، پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنه‌ای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
در به در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده‌ای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس      
در مقام بخشش از آیین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی
عشق یعنی جسم روحانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیباآفرین
آسمانی کردن روی زمین
هر که با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
درجهان هر کارخوب و ماندنی است
رد پای عشق در او دیدنی است
سالک آری عشق رمزی در دل است
شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:52 | |







همه جا عطر تو پیچیده

همه جا عطر تو پیچیده، تنها صدای تو را میشنوم، جایت در کنارم خالیست

شاخه گلی را به جای تو میگذارم تا دیگر جایت خالی نباشد، تا دیگر تنها نباشم...

تمام احساساتم سهم تو است، جای تو تا ابد، تا همیشه در قلب من است

کاش برایت کم نباشم، کاش برایت با ارزش باشم تا حسرتی در دلم نماند

تا با خیال راحت قلبم عاشقت بماند

قلبم تنها با تو زنده است، تو گلی و نفس میدهی به باغچه دلم....

این تمام احساسات من است

لیاقتت بیش از اینهاست ، این تنها دار و ندار من است....

در این کویر خشک و بی محبت یافتن گلی مثل تو معجزه بود

دیدن با وفایی مثل تو رویا بود، با تو بودن افسانه بود

حالا تو یک معجزه ای در قلب عاشق من

تو زیبا ترین حادثه ای که تا ابد میمانی  در قلب من ...

کاش برایت همیشگی باشم ، همیشه همینگونه باشی و من تو را داشته باشم

تو را داشته باشم برای نفس کشیدن، برای عشق ورزیدن ، برای ماندن

تو آمدی و دلم از غمها رها شد، حالا احساساتم با تو زیبا شده....

به تو پناه آوردم ای چشمه زلال  دلم، به تو پناه آورده ام ای بود و نبودم

مرا در میان خودت بگیر تا اسیر آغوشت شوم

تا برای همیشه پشت میله های آن آغوش گرمت زندانی باشم.........

http://ecard.darkhasti.net/albums/userpics/10006/Pirahan-Tanhaee%28darkhasti%29.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:50 | |







ای کسی که رحم می کنی

ای کسی که رحم می کنی بر کسی که بندگانت بر او رحم نمی کنند...

ای کسی که نیاز مندان آستانت را خوار و کوچک نمی کنی ...

ای آن که دست رد به سینه روی آوردگان به بارگاهت نمی زنی ...

ای آن که تحفه های کوچک را می پذیری و سپاس می گویی ...

ای کسی که به هر که به تو نزدیک می شود نزدیک می شوی...

پس راز و نیاز مرا بشنو و دعایم مستجاب گردان و روزگار مرا با ناامیدی به پایان مبر و دست رد به پیشانی من مزن و رفتنم از پیشگاهت و بازگشتم به در گاهت را کریمانه مورد عنایت قرار ده


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:30 | |







هنوز عادت به تنهایی ندارم

هنوز عادت به تنهایی ندارم

 

باید هرجوریه طاقت بیارم

اسیرم بین عشق و بی خیالی

چه دنیای غریبی بی تو دارم

میترسم توی تنهایی بمیرم

کمک کن تا دوباره جون بگیرم

یه وقتایی به من نزدیک تر شو

دارم حس میکنم از دست میرم

نمی ترسی ببینی برای دیدن تو

یه روز از درد دلتنگی بمیرم

تو که باشی کنارم میخوام دنیا نباشه

تو دستای تو آرامش بگیرم

بگو سهم من از تو چی بوده غیر از این تب

کی رو دارم به جز تنهایی امشب

میخوام امشب بیفته به پای تو غرورم

نمی تونم ببینم از تو دورم

دارم تاوان دلتنگی مو میدم

کنار تو به  آرامش رسیدم

بیا دنیامو زیبا کن دوباره

خدایا از تو زیبـــاتر ندیدم


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:29 | |







پيش از اينها فکر مي‌کردم خدا

http://up98.org/upload/server1/01/y/rwtptw0zfh3n37691weh.jpg

پيش از اينها فکر مي‌کردم خدا ، خانه‌اي دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه‌ها ، خشتي از الماس و خشتي از طلا

پايه‌هاي برجش از عاج و بلور ، بر سر تختي نشسته با غرور

ماه ، برق کوچکي از تاج او ، هر ستاره، پولکي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان ، نقش روي دامن او، کهکشان

رعد و برق شب، طنين خنده‌اش ، سيل و توفان ، نعره توفنده‌اش

دکمه پيراهن او، آفتاب ، برق تيغ خنجر او، ماهتاب

هيچکس از جاي او آگاه نيست ، هيچکس را در حضورش راه نيست

پيش از اينها خاطرم دلگير بود ، از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي‌رحم بود و خشمگين ، خانه‌اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود ، مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوستي جايي نداشت ، مهرباني هيچ معنايي نداشت

هرچه مي پرسيدم، از خود، از خدا ، از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي‌گفتند: اين کار خداست ، پرس و جو از کار او کاري خطاست

هرچه مي‌پرسي،جوابش آتشست،آب اگر خوردي،عذابش آتشست

تا ببندي چشم، کورت مي‌کند ، تا شدي نزديک، دورت مي‌کند

کج گشودي دست، سنگت مي‌کند ، کج نهادي پاي، لنگت مي‌کند

تا خطا کردي، عذابت مي‌کند ، در ميان آتش، آبت مي‌کند

باهمين قصه، دلم مشغول بود ، خوابهايم خواب ديو و غول بود

خواب مي‌ديدم که غرق آتشم ، در دهان شعله‌هاي سرکشم

در دهان اژدهايي خشمگين ، بر سرم باران گرز آتشين

محو مي‌شد نعرهايم، بي صدا ، در طنين خنده‌ي خشم خدا ...

نيت من، در نماز و در دعا ، ترس بود و وحشت از خشم خدا

هرچه مي‌کردم همه از ترس بود ، مثل از بر کردن يک درس بود

سخت، مثل حل صدها مسئله ، تلخ، مثل خنده‌اي بي‌حوصله

مثل تکليف رياضي سخت بود ، مثل صرف فعل ماضي سخت بود

تا که يک شب دست در دست پدر  ، راه افتادم به قصد يک سفر

درميان راه، در يک روستا ، خانه‌اي ديديم‌، خوب و آشنا

زودپرسيدم:پدر،اينجاکجاست؟گفت:اينجاخانه‌ ی خوب خداست

گفت:اينجامي‌شود يک لحظه ماند،گوشه‌اي خلوت،نمازي ساده خواند

با وضويي دست و رويي تازه کرد ، با دل خود، گفت و گويي تازه کرد

گفتمش،پس آن خداي خشمگين،خانه‌اش اينجاست؟اينجا،درزمين؟

گفت: آري، خانه‌ي او بي‌رياست ، فرش‌هايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي‌کينه است  ، مثل نوري دردل آيينه است

عادت او نيست خشم و دشمني ، نام او نور و نشانش روشني

خشم، نامي از نشاني‌هاي اوست ، حالتي از مهرباني‌هاي اوست

قهر او از آشتي، شيرين‌تر است ، مثل قهر مهربان مادر است

تازه فهميدم خدايم، اين خداست ، اين خداي مهربان و آشناست

دوستي، ازمن به من نزديک‌تر ، از رگ گردن به من نزديک‌تر

آن خداي پيش از اين را باد برد ، نام او را هم دلم از ياد برد

آن خدا مثل خيال و خواب بود ، چون حبابي، نقش روي آب بود

مي‌توانم بعد از اين‌، با اين خدا ، دوست باشم، دوست، پاک و بي‌ريا

مي‌توان با اين خدا پرواز کرد ، سفره‌ي دل را برايش باز کرد

مي‌توان درباره‌ي گل حرف زد ، صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت  ، با دو قطره‌، صد هزاران راز گفت

مي‌توان با او صميمي حرف زد ، مثل ياران قديمي حرف زد

مي‌توان تصنيفي از پرواز خواند ، با الفباي سکوت آواز خواند

مي‌توان مثل علف‌ها حرف زد ، با زباني بي‌الفبا حرف زد

مي‌توان درباره هر چيز گفت ، مي‌توان شعري خيال انگيز گفت


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:28 | |







الها رفت و هنوز

الها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران، خبر گمشده ای می جویی
 
راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟



صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

http://up98.org/upload/server1/01/s/6cs2wati9jg001njbn5d.jpg

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:23 | |







نمیدانم چرا

نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند

می گویند حساسیت فصلی است

آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم . . .

مهربان رفيقم  ،  تنها رفیقم

har2yema.loxblog.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:21 | |







کوله بارم لبریز از گناه

کوله بارم لبریز از گناه و مملو از نافرمانی توست , در دریای معصیت خود دست وپا می زنم ودر ظلمت خود پریشان , تاریکی سراسر وجودم را در برگرفته , در میان لجن زار شهوات غوطه ورم . پریشان و سرگردان در بیابان وجودم مانده ام , از هر سو صاعقه های گناه و نافرمانی به سویم سرازیرند , شعله هایی از دوزخ گرداگردم را فرا گرفته اند

شیطان مرا به سوی منجلاب گناهان می کشاند از هر سو تند باد گناه و معصیت به سویم وزیدن گرفته , گناهان در قالبی زیبا و فریبنده مرا به خود می خوانند

این دنیای هزار رنگ با رنگ های مسحور کننده خود به گناهم می خواند , شیاطین در تلاشند تا نفری دیگر را بر پیروانشان بیافزایند

در این دنیای فریبنده ودر این ظلمت کده جز تو کسی را ندارم تا به او پناه برم

خدایا

 برگناهان خود معترفم , می دانم گناهکارم , اما تو خود عالمی و می دانی که از روی جهالت مسحور دنیا گشتم

بار الهی 

به در گاه تو پناه آورده ام , بنده ای ضعیف و ذلیلم , کرمی نما و از درگاهت مرانم , تو بزرگی و بخشنده و مهربان , برای گدایی به در گاه غنی تو آمده ام , مایوسم برمگردان

 

 

می دانم ! هرگز مخلوقت را از یاد نمی بری , پس هنگامی که درهای رحمتت را به سوی خلق می گشایی مرا هم نصیبی ده تا بی نصیب از درگاهت بر مگردم

... خدای مهربانم بر این بنده گنهکار رحم نما ...


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:20 | |







پنجره ها گلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم

پنجره ها گلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم

اگر نمی آیی

اینقدر پنجره ها را زجر ندهم

چشمهایم به جهنم !


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:18 | |







آنگاه كه غرور كسي را له مي كني

آنگاه كه غرور كسي را له مي كني، آنگاه كه كاخ آرزوهاي كسي را ويران مي كني، آنگاه كه شمع اميد كسي را خاموش مي كني، آنگاه كه بنده اي را ناديده مي انگاري ، آنگاه كه حتي گوشت را مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي، آنگاه كه خدا را مي بيني و بنده خدا را ناديده مي گيري ، مي خواهم بدانم...

دستانت را بسوي كدام آسمان دراز مي كني تا براي خوشبختي خودت دعا كني

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:16 | |







خنده ام میگیرد وقتی پس از مدت ها بی خبری

خنده ام میگیرد وقتی پس از مدت ها بی خبری

بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری می گویی

دلمــ برایت تنگ است

یا مرا به بازیــ گرفته ای

یا معنی واژه هایت را خوب نمی دانی

دلتنگـــی ارزانی خودتــــــــ


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:12 | |







خيلي سخته دلی رو که تا دیشب بود یادگاری

خيلي سخته دلی رو که تا دیشب بود یادگاری

صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوستش نداری

خیلی سخته که نباشه هیچ راهی برای آشتی

بی وفا بشه کسی که جونتو واسش می ذاشتی

خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا

می سوزونه گاهی قلبو زهر تلخ بعضی حرفا

خیلی سخته اون کسی که اومدو کردت دیوونه

هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه

خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه

تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه

خیلی سخته که دلی رو با نگات ندیده باشی

وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی

خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرونی

از خودت همش می پرسی می شه اون بره زمونی

خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی

اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی

خیلی سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی

از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

می دونم دوسم نداری حتی قد یه قناری

اما عاشقم هنوزم بدون اشتباه نکردم

به چشمای خودت قسم دیگه بهت نمی رسم

وصال تو خیالیه وای که دلم چه حالیه

دل من روی زمینه دل تو رو آسمونه

اونقدر دوست دارم من که فقط خدا می دونه

بعضی قلبا بی ستارن یه ستاره هم ندارن

شاید هم ستاره هاشون مثل ما تو کهکشونه

یادمه پرسیدم از تو که می شه با هم بمونیم

گفتی این که دست ما نیست بذارش دست زمونه

نکنه بری یه روزی با یه قایق از کنارم

واسه ی دلم نذاری نه اشاره نه نشونه

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:58 | |







من اگر نقاش بودم لاله رویی می کشیدم

من اگر نقاش بودم لاله رویی می کشیدم

در کفش خشکیده لب تنگ و سبویی می کشیدم

من اگر نقاش بودم با قلم موی فراست

نکته ای باریکتر از تار مویی می کشیدم

آبروی رفته ای را چاره می کردم به نقشی

آب را در حال بر گشتن به جویی می کشیدم

من اگر نقاش بودم جای مروارید غلتان

اشک را در حال غلتیدن به رویی می کشیدم


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:47 | |







هنوز رو خاکیم

هنوز رو خاکیم یادمان نمیکنند! وای به روزی که خاکمان کنند!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:45 | |







یک نفر دیشب مرا در هم شکست

یک نفر دیشب مرا در هم شکست

بعـــــــــد آمد روبروی من نشست

یک نفـــــر داد اعتمـــادم را به باد

کولـــــه بارم را برای کـــوچ بست

یک نفــــــر دیشب خیانتـــــکار شد

قصــــه های تلـــــــخ را تکرار شد

گرچـــــه زنجیریِّ چشمش بوده ام

علــــــــت آزادی ام اینبــــــــار شد

یک نفـــــــر نادیده ام دیشب گرفت

بوســــــه های نابجا از شب گرفت

آنکــــــــــه دائم مهربانی می چشید

جام بی مهـــــــری میان لب گرفت

یک نفر می گفت مَردم، مَردِ مَرد

آتش گلـــــــــبوسه ام را سرد کرد

دست بر آن میوۀ ممـــــــنوعه برد


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:45 | |







کاش میشد هیچکس تنها نبود

کاش میشد هیچکس تنها نبود

کاش میشد دیدنت رویا نبود

گفته بودی باتو میمانم ولی

رفتی و گفتی که اینجا جا نبود

سالیان سال تنها مانده ام

شاید این رفتن سزای من نبود

من دعا کردم برای بازگشت

دستهای تو ولی بالا نبود

باز هم گفتی که فردا میرسی

کاش روز دیدنت فردا نبود ...


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:43 | |







شبی از پشت یک تنهایی

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
 تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم که چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
 دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
 و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد ....
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرتو تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:12 | |







بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:16 | |







رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌

رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌

آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌

افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌

با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:14 | |







دل انگیز ترین جای دنیاست

دل انگیز ترین جای دنیاست

حریم بازوانت

که امنیّت می بخشد

و نزدیک قلبت

که عشق می ورزد

خاطراتِ آغازُ  ترس از پایان

در آغوشت فرو می ریزد

و دستهایت

که وعدۀ خوشبختی ست

دلم را چون گلی صبحگاهی

به آب می دهند

و ابدیّتی که با خود می برد مرا

به چشمانت می نگرم 

دلت می تابد تا افق های دور

زیبائی می درخشد

و مرا به سفرۀ نوری می خواند

که تو با من عشق را 

 

 در بشقابی از گلُ  لبخند

قسمت می کنی 

و خوشبختی از آنِ من است

وقتی  

به زیبائی رؤیاهایم ایمان دارم 

و

چه کسی تنهاست ؟! 

وقتی لحظه های من از تو

مدام بارانی ست

و در طراوت حوالی ِ تو

قدم می زند دلم

زیباگر من !

چه قدر کم است

که تنها بخواهم

دوستت بدارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:13 | |







با من بمان ای روشنی بخش شبهای تارم..........

با من بمان ای روشنی بخش شبهای تارم..........

بامن بمان ای هستی بخش زندگیم.........

با من بمان و مروارید اشک را از گونه های تبدارم پاک کن........

با من بمان تا تمام قصه های عشقم را در شبهای دراز یلدا با تو بگویم.......

با من بمان تا به تو نشان دهم چقدر نیازمند تو هستم......

با من بمان تا به تو بگویم در نبودت چه اشکها که نریخته ام.........

با من بمان تا عاشقانه احساسم و عشق پاکم را به تو نشان دهم.....

با من بمان تا هستی برایمان سرود جاودانه بودن سر دهد...

با من بمان تا من شریک دلتنگیها و غربت چشمهایت شوم.....

با من بمان تا عشقم را با نگاه در آسمان چشمان تو بکارم و به تو هدیه دهم.......

با من بمان تا ستاره........... تا امید.............. تا ماه ...........

با من بمان تا هر دو بروی بال خیال پرواز به روی ابرها  برویم ..........

با من بمان تا سبد سبد گلهای سرخ و یاس و رازقی را به دستان تو نثار کنم...

با من بمان تا نشان دهیم عشق ناب و خالص را با فاصله کاری نیست..........

" با من بمان من با تو می مانم تا ابدیت"


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:10 | |







پدری دست بر شانه پسر

پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید: تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟پسر جواب داد: من میزنم پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید

با ناراحتی از کنار پسر رد شد

بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود.

پسرم من میزنم یا تو؟

این بار پسر جواب داد شما میزنی.

پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟

پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی...

واقعا زیباست - دست بر شانه پسر


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:8 | |







کاشانه ام به من مي گويد

کاشانه ام به من مي گويد : (مرا ترک نکن ،زيرا گذشته ات ساکن همين جاست (
و جاده به من مي گويد : (به دنبال من بيا ،که من آينده تو هستم (
و من به کاشانه و جاده مي گويم : من نه گذشته اي دارم نه آينده اي .
اگر اين جا بمانم ، در اقامت من عزيمتي است و اگر بروم ، در عزيمت من اقامتي

 

وتنها عشق و مرگ همه چيز را دگرگون مي کند


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:5 | |







خاطره

اون که رفت خاطره شدبزاربره                     بغض این هنجره شد بزار بره

دو تا چشمایی که می خنده به تو              قاب این پنجره شد بزاربره

دل به جاده ها سپرد بزاربره                       مثل تو غصه نخورد بزاربره

با تو حتی خداحافظی نکرد                       تورو با خودش نبرد بزاربره

تورو دید چشماشو بست بزاربره                دل اینه شکست بزار بره

گرهاتم واسه تو کاری نکرد                        آخه عشق ها شده پست بزاربره

هی خدا خدا نکن بزار بره                         واسه اون دعا نکن بزاربره

خط کشید رو دفتر خاطره ها                     دیگه اشتباه نکن بزاربره

نامه هاتو پاره کرد بزار بره                         به تو اعتنا نکر دبزاربره

رفت وپشت سرشام نگاه نکرد                   اشکاتم چاره نکردبزار بره

انتظاربسه دیگه اون نمیاد                        آخه عشق هاشده پست بزاربره


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:2 | |







خیلی وقته که توکوچه پس کوچه های تنهایی

خیلی وقته که توکوچه پس کوچه های تنهایی دنبال یه ردپایی ازتو  میگردم اما دریغ

 

ازیک جای پا...دلم برات تنگ شده برای چشمات برای صدات

برای نوازش دستات

 

الان تو کدوم بستر هم اغوش کی هستی

دل به عهدوپیمون کی بستی

 

باخیال کی دلت رومیسپری به رویا

 

باصدای کی چشاتوهدیه میکنی به بارون

 

دلم هوای روزی رو کرده که زیر بارون بدون چترنشسته بودیم کاش اون

لحظه ها

 

هیچ وقت تموم نمیشد چه قدر سخته زندگی تو این فضای بی نفس

 

دریادم میمانی  ای رویای اسمانی


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:55 | |







ای مهربان!

ای مهربان! کاش به ویرانه های متروکه قلبم راه میافتی که پذیرای مهمان

است. کاش دستان لرزانم را که همواره برای سلامتی و طول عمرتو به

سوی آسمان بلند است می دیدی.کاش زردی گونه هایم راکه با آمدن تو

گل می اندازداحساس می کردی.کاش کینه را در قلبم محکوم به حبس ابد

میکردی یا آن را به دارمی آویختی.کاش گذشته هارا ازخاطرات محو می

کردی.کاش بی تفاوت از کنارخواهشهای قلبم گذرنمی کردی.کاش

تاروپودوجودم راآنچنان گره کور نمی کردی که تا ابد نتوان آن را باز

کرد.کاش مرا مغرورنمی پنداشتی و باورم می کردی، کاش...

 

(( بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم

باشد که نباشیم و بدانند که بودیم))


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:54 | |







عزيزم سلام يه چيزي بيا بي وفا بشيم

عزيزم سلام يه چيزي بيا بي وفا بشيم

دوست دارم که ما يه جور از همديگه جدا بشيم

فکرشو کردم و گفتم واسه چي ديوونه شيم

 

بهتره ما هم مث تموم عاقلا بشيم

 

هدف من و تو از حرفهاي زيبامون چيه

 

کاشکي تصميم بگيريم با يکي آشنا بشيم

 

مي دوني ديدم نمي شه من و تو با هم باشيم

 

هر کدوم بايد بريم دوباره مبتلا بشيم

 

ما دو تا اسير همديگه شديم يه جور بد

 

کاش فراموش کنيم و از دست هم رها بشيم

 

دور شديم از حرفهاي روزاي آشنايي مون

 

سخته اما بيا باز مث غريبه ها بشيم

 

ستاره خواستم بچينيم ديگه دستم نرسيد

 

ما بايد نزديکتر از اين ستاره ها بشيم

 

يه چيزي مث يه شک من و رها نمي کنه

 

بيا امشب و من و تو غرق دعا بشيم

 

فکرش و کردي ديگه خدا ما رو دوست نداره

 

بيا باز بنده هاي عزيز واسه خدا بشيم

 

خواستم امتحان کنم تو رو ببينم چي مي گي

 

بيا به هر چي که بود تو شعر بي اعتنا بشيم


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:49 | |







مثل گنجشکی که ، زیر برفا مونده

مثل گنجشکی که ، زیر برفا مونده

همه ی دلتنگیم ، پیش تو جا مونده

یه نفر اینجاست که ، تو رو دوست داره هنوز

که تو چهار فصل دلش ، برف می باره هنوز

یه نفر منتظره تو بهارش باشی

تا کنارت باشه تا کنارش باشی

یخ زدن دستای من ، زل زدن به رد پات

دستامو ها میکنم ، کوه و جا به خنده هات

شاخه ها خشکیدن ، ریشه هام از دردن

شونه هام میلزن ، استخونام سردن

یه نفر اینجاست که ، تو رو دوست داره هنوز

که تو چهار فصل دلش ، برف میباره هنوز

رد چشمامو نگاه کن ، دستامو بگیر تو دستات

یخ این دستمامو وا کن ، خنده هات سبزه عیدن

خنده هاتو دوست دارم ، من و با خنده صدا کن

با یه ذره مهربونی ، منو و پر کن از جوونی

کی بهارو دوست نداره

عزیزم خودت میدونی

فصل فصل تو که عشقه

چهار فصل من بهاره

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:24 | |







مینویسم...

مینویسم...

دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی

دوستت دارم چون تنها ترین مصراع شعر منی

دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی

دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی

دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی

دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی

دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی

دوستت  دارم  چون  دوستت دارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:21 | |







شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم


شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل و تبارم چه کنم
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:40 | |







تو را گم می کنم

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:29 | |







هیچ جز حسرت نباشد کار من

هیچ جز حسرت نباشد کار من

بخت بد بیگانه ای شد یار من

بی گنه زنجیر بر پایم زدند

وای از این زندان محنت بار من

وای از این چشمی که می کاود نهان

روز و شب در چشم من راز مرا

گوش بر در مینهد تا بشنود

شاید آن گمگشته آواز مرا

گاه می پرسد که اندوهت ز چیست

فکرت آخر از چه رو آشفته است

بی سبب پنهان مکن این راز را

درد گنگی در نگاهت خفته است

گاه می نالد به نزد دیگران

کو دگر آن دختر دیروز نیست

آه آن خندان لب شاداب من

این زن افسرده مرموز نیست

گاه میکوشد که با جادوی عشق

ره به قلبم برده افسونم کند

گاه می خواهد که با فریاد خشم

زین حصار راز بیرونم کند

گاه میگوید که : کو آخر چه شد

آن نگاه مست و افسونکار تو ؟

دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم

نیست پیدا بر لب تبدار تو

من پریشان دیده می دوزم بر او

بی صدا نالم که : اینست آنچه هست

خود نمیدانم که اندوهم ز چیست

زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست

همزبانی نیست تا برگویمش

راز این اندوه وحشتبار خویش

بیگمان هرگز کسی چون من نکرد

خویشتن را مایه آزار خویش

از منست این غم که بر جان منست

دیگر این خود کرده را تدبیر نیست

پای در زنجیر می نالم که هیچ

الفتم با حلقه زنجیر نیست

آه اینست آنچه می جستی به شوق

راز من راز نی دیوانه خو

راز موجودی که در فکرش نبود

ذره ای سودای نام و آبرو

راز موجودی که دیگر هیچ نیست

جز وجودی نفرت آور بهر تو

آه نیست آنچه رنجم میدهد

ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:27 | |







الهی بمیرم

الهی بمیرم اگه باز ببینم غمی توی چشات

الهی که  باشه برای دل  من تمومی دردات

الهی بمیرم  واسه  اون نگاهت  که اونقدر نجیبه

الهی بمیرم واسه اشک چشات که خیلی غریبه

بمیرم الهی واسه  تو ، تویی که  گریه کردی

تویی که لحظه لحظه غمارو با من سر میکردی

دیگه گریه بس کن بزار  واسه من  تموم غماتو

بزار  من بمیرم که  طاقت ندارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:24 | |







اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است

اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است
 
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است
 
اكسير من نه اينكه مرا شعر تازه نيست
 
من از تو مي نويسم و اين كيميا كم است
 
دريا و من چه قدر شبيه هم ايم
 
گرچه باز من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست
 
با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
 
دريا كه از اهالي اين روزگار نيست
 
امشب ولي هواي جنون موج می زند
 
دريا سرش به هيچ سري سازگار نيست
 
اي كاش از تو هيچ نمي گفتم اش
 
ببين دريا هم اين چنين كه من ام بردبار نيست


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:18 | |







ميگن هيچ عشقي تو دنيا مثل عشق اولين نيست

ميگن هيچ عشقي تو دنيا  مثل عشق اولين نيست

مي گذره يه عمري اما از خيالت رفتني نيست

داغ عشق هيچكي مثل اونكه پس مي زنتت نيست

چه بده تنها شي وقتي هيچ كسي هم قدمت نيست

چقده سخته بدوني اونكه مي خوايش نمي مونه

كه دلش يه جاي ديگست و همه وجودش مال اونه

چه بده براي  اونكه جون ميدي غريبه باشي

بگي مي خوام با تو باشم بگه مي خوام كه نباشي

 

http://elnazjonam.loxblog.com/upload/elnazjonam/image/postal-card-4-www_3sotdownload_com.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:6 | |







همه دنيام شده ديوار پر از ديواراي سنگي

گفت و گو با خدای مهربان

همه دنيام شده ديوار پر از ديواراي سنگي

نمي كشن منو دردا همين درداي دلتنگي

صبوري هاي دل با من/ به من برگشتنت با تو

چه قدر دوري ازم عشقم چه قدر راهه ازم تا تو

رهام كن از هجوم درد از اين تنهاييه هرزه

به دلتنگيه من برگرد به دنيايي كه بي مرزه

كشندست زهر تنهايي كه من هر لحظه مي نوشم

همين لحظه منو درياب بيا برگرد به آغوشم

بدون تو يه آوارم اسير صدتا ديوارم

تا وقتي كه نفس باشه به داشتنت اميدوارم

پرم از حس دلتنگي از اشك و گريه بسيارم

از هر چي بين ماست خستم از اين ديوارا بيزارم

ولي بازم يه ديوونم تويي عشقم همه جونم

تا روز مرگ من جز تو به هيچ كس دل نمي سپارم

اگه حتي به من عشقي نداشته باشي ممنونم

تو روز مرگ من با عشق تا پاي جون دوست دارم

برگرد برگرد به آغوشم عشقم كه ديگه نمي تونم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:4 | |







حتی نگفتیم خداحافظ

حتی نگفتیم خداحافظ.
تو هم رفتی ، مثل همۀ قصه های تکراری زندگی من.حالا تو فقط ، تکرار دوباره یک قصۀ کهنه هستی.
دیگر نه اصراری به ماندنت و نه انکار رفتنت...هیچ چیزی در من نیست جُز مشتی تصویر و خاطره که می گذارم توی صندوقچه کنار همۀ رفته ها.
نه اشکی ، نه بغضی ، نه حتی نگاهِ لرزان نگرانی که از تکرارش خسته ام.این یک بار را می خواهم صاف و مستقیم خیره شوم به چشمانم و بگویم به درک!این رفتن برگشتنی نداره...
تو باور کن که من خوشبختم و به بختِ خویش، خوش خیال می خندم و نمی خواهم بزرگ شوم و فقط می خواهم برای بزرگ شدنم رویا ببافم.با سری که روی شونه های خودم گذاشتم نه شانۀ دیگری که به هیچ شانه ای امیدی نیست.چه دلتنگ باشم و چه نباشم.
باور کن می روم و دیگر به هیچ هوایی برنمی گردم. حتی آفتابی ترین هوا هم گرمم نمی کند ، بس که اینجا سرد است.هوای عاشقی هایم حواله به همان دلتنگی های گاه و بیگاه. بگذار فقط خاطره باشند و چند خطی روی بی خطی های این گذر، برای دلم که طعمش را یدک بکشد ، برای فرداها که آن هم نمی دانم برای چه؟! برای خالی نبودن عریضه و غریزه شاید ...
اصلا دلم میخواهد آنقدر در رفتن فرو روم که راه بازگشت را گم کنم و هی دور شوم و دور شوم.
می بینی؟!
بس که اندوه به جانم بارید ، خرافات مثل علف هرز در حرفهایم رویید...
از اندوهگین بودنم که فاکتور بگیری ، انگار حالم خوب است و دلتنگی ها را هم خیالی نیست و گور بابای زندگی که خیال منبسط شدن ندارد...


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:1 | |







اون همه ناله

اون همه ناله و بی قراری اون همه غصه و گریه زاری حق من نبود    که اینجور تو بخوای بری و رو دل من پا بذاری

مگه من دوست نداشتم تو بگوووو؟؟؟  مگه من چی کم گذاشتم تو بگووووو؟؟؟

تو بگو چرا بریدی از دلم ؟؟؟؟    تو چه جور دلت اومد بگی برم؟؟؟

تو بگو چجور ازت دل بکنم ؟؟؟   تو می دونی عشقم عاشقت منم

تو بگو اگه بری چکار کنم؟؟؟ چجوری پاییزم و بهار کنم؟؟؟

اون همه زخم زبون شنیدم من به خاطر به تو رسیدن  از دل و جون خودم گذشتم اما آخرش از توچی دیدم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:59 | |







رفتی ولی یاد تو واسم شده

86e8047392dc7ae2282d148976eae265 فانتیزی ترین پوستر های عاشقانه جدید

رفتی ولی یاد تو واسم شده زندگی  نمی دونم دست تو نشسته تو دست کی

بهت می گم ما رفتیم از دست تو شکستیم وفا به ما اومده دل به کسی نبستیم

عیبی نداره برو تنهایی عادت شده دورویی و دروغی رسم رفاقت شده

دوباره چشمای من سراغ تو می گیره وقتی میبینه نیستی شوق چشام میمیره

نمی دونی تو قلبم چه آرزویی داشتم رفتن تو یه روزی من که باور نداشتم


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:58 | |