نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





وقتی که نیستی


گاهی دست خودم را میگیرم . می برم هوا خوری
یاد تو هم که همه جا با من است
تنهایی هم که پا به پایم می دود
میبینی
وقتی هم که نیستی جمعمان جمع است

[+] نوشته شده توسط حجت در 20:52 | |







امروز کسی باش که واقعا آرزو داری

امروز کسی باش که واقعا آرزو داری
مهربان و باگذشت
ساده و شفاف
پاک و خالص
با انعطاف و مددرسانرنج و نگرانی را کنار بگذار
به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری
امور را از این پس همان طور به پیش بروند
درک کن که با خودخواهی و خود پسندی درد
جسمانی و رنج روانی را برای خود تدارک می بینی
زندگی کن با مرام های واقعی چون محبت وعفو
وجودی عاشق
از خواسته نفس رها شو
و در وجود خویش به جای رنج دادن و ناسپاسی
به دنبال شوق و امید باش
فقط یک روز بی ضرر باش
و برای همگان مفید باش
حقیقت را دریاب نیت کلام و کردار و گفتارت را آرامش بده
اگر باورت نکردند
نهراس
برناتوانی خود برای رسیدن به خواستهای مهرآمیزت غلبه کن چنان با محبت رفتار کن که دلیلی برای شرمسار بودن از خودت نداشته باشی پیش داوری هایت را کنار بگذار که رنج پیش از آن حتمی است همین امروز از بخشش آکنده شو کس نمی داند فردا چه در راه است زندگی کوتاه است درگذشته ها نمان نگران آینده نباش فقط یک روز لحظه های امروزت را باامید و اشتیاق به سمت مسیر ی تازه و سپید ببر در تاریکی به دنبال چه میگردی ؟ چرانور را نمی جویی ؟ لا اقل یک روز کسی باش که واقعا آرزو داری


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:48 | |







تنها یک برگ مانده بود

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

تنها یک برگ مانده بود

درخت گفت : منتظرت میمانم

برگ گفت : تا بهار خداحافظ

بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ

 

دوستش را فراموش کرده بود


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:32 | |







تنهایی

تنهایی خیلی سخته

ولی من به نبود تو عادت کردم

تنهایی یعنی کنارم خالی از تو ولی پر از دیگران

تنهایی را ترجیح میدهم

                                             به کسانی که وجودشان با دیگریست

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:29 | |







آرزوهایم

خداوندا آرزوهایم آنقدر زیادند

که نمی توانم آنهارا بشمارم.

بعضی ازآرزوهارا روی طاقچه می گذارم

و بعضی دیگر را در جیبم پنهان میکنم.

اگر سری به خانه کوچکم زدی

بی آنکه از خواب بیدارم کنی

یکی از آرزوها را بردار

و با عطر آسمان خوشبویش کن

بگذار اثر انگشتت روی آن بماند.

همین کافیست

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:28 | |







فتم به گل زرد

گفتم به گل زرد

 چرا رنگ منی

افسرده و دلتنگ

چرا مثل منی

 من عاشق اویم

که رنگم شده زرد

تو عاشق کیستی

که هم رنگ منی


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:40 | |







تــو بــه افــتــادن مــن

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comتــو بــه افــتــادن مــنبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comدر خــیـابـان خــنــدیـدیبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com و مـن تـمـام حـواسـمبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبـه چـشـمـان مـردم بـودبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com کــــــه عــــاشــــق خــــنــــده ات نـــشــــونــد بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:32 | |







من نیستم مانند تو

من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم
با یادگاری از تبر، از سمت جنگ آمدی گفتم
چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم
مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بی‌گناهم! نیستم
با یک تلنگر می‌شود، از هم فروپاشی مرا
نگذار سر بر شانه‌ام، آن‌قدر محکم نیستم
خواندی غزل‌های مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما نمی‌دانم خودم، هم عاشقم هم نیستم
 

منم که تا تو نخوابی نمی‌برد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده

 

ز ریشه کندن این دل تبر نمی‌خواهد
به یک اشاره می‌افتد درخت فرسوده


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:12 | |







قضاوت


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:44 | |







گفت دوسم داری

 

گفت دوسم داری

گفتم قد دنیا

 

گفت ثابت کن

 

گفتم چه جوری

 

گفت تیغو بردار رگتو بزن

 

گفتم نمیخوام ازت جدا شم

 

گفت پس دوسم نداری

 

تیغ رو برداشتم رگم رو زدم

 

وقتی داشتم تو اغوشش جون میدادم اهسته تو گوشم گفت

اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:12 | |







ماجرای لحظاتی تا مرگ

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
 
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟

ماجرای لحظاتی تا مرگ


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:44 | |







عشق تکرار آدم و حواست

                                               عشق تکرار آدم و حواست

 سیب ممنوعۀ بهشت خداست

 عشق یک واژه جدیدی نیست

 سرنوشت قدیمی دنیاست

 مثل یک ماه اول ماه است

 گاه پیدا و گاه نا پیداست

 نسل ما نسل عاشق اند اصلاً

 عاشقی شغل خانوادۀ ماست

 عشق مشق شب بزرگان است

                         مثل سجاده ای که رو به خداست


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:59 | |







حقیقت دارد

حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:55 | |







گفت وگفتم

 
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
 

داشت میرفت
 

گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
 

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
 

با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
 

گفت: بیمار نیستم!
 

گفتم: پس چی؟
 

گفت: فهمیدم مردنیم،
 

رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه

گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
 

خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:52 | |







بگو سرگرم چی بودی که اینقد ساکتو سردی

بگو سرگرم چی بودی که اینقد ساکتو سردی

خودت آرامشم بودی خودت دلواپسم کردی

ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه

چقد باید بمونم تا یکی مثل تو پیدا شه

تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست

تو دنیایی منی اما به دنیا اعتمادی نیست


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:50 | |







توقع ندارم کسی مرا کامل بشناسد

 
توقع ندارم کسی مرا کامل بشناسد
 
توقع ندارم حتما دوست ام بدارند
 
توقع ندارم  خوبی هایم را ببینند
 
 
 
چرا که می دانم در کجا ایستاده ام !
 
جایی که می توانم دیگران را بشناسم
 
دیگران را دوست داشته باشم
 
و خوبی های شان را ببینم
و همین کافی ست


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:35 | |







،ميشه دوستم داشته باشي

تويه روزسردبرفي بادلم مثل پرنده لب حوض

کنارنرده هرچي گشتم جاي گرمي بهترازقلبت نديدم

،ميشه دوستم داشته باشي ؟اخه بيرون خيلي سرده....

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:26 | |







از عشق گفتی ولی

از عشق گفتی ولی معنای وصف ناپذیرش را ندانستی اگر میدانستی تنگنای

کابوس وحشتناکم را با رفتنت جلا نمیدادی و دلت راضی به آتش کشیدن دلم نمیشد …

ولی افسوس که عشقت را در صفحه ی اول دلم به ثبت رساندی …

من ساده یاورت کردم و پا به راهی نهادم و داستانی را آغاز کردم که دیوارهای یک بن بست

تلخ فصل آخر آن بود …

حال در انتهای این راه و در آغاز راهی هستم که برای خود رقم زدم !!


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:25 | |







شاید اشتباهه

شاید اشتباهه

ولي عاشـــقــا... دروغ مي گن

آدماي مهـــربـــونو با وفا... دروغ ميگن

اونا كه ميگن تا هميشه ديــوونـتن

بذا بي پرده بگم كه به شما... دروغ ميگن

اونا كه فدات بشم تكه كلامشون شده

به تموم آسمونا به خدا... دروغ ميگن

اونا كه با قسما ميخوان بهت بگن

تا قيامت نميـشـن ازت جدا... دروغ ميگن


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:20 | |







نشکن دل منو

نبینمت دلم می گیره ...

بیا دلم آروم بگیره...

هر جا میرم تورو می بینم...

تو نباشی دلم می میره...

دلم می خواد با تو بمونم...

بیا پیشم ای مهربونم...

آخه عاشقم به خدا!!

عشقت می برتم تا کجا!!

نگو که دوستم نداری؟؟

بگو که فقط منو داری!!

<عشق من ،دلم رو نشکن!!>


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:7 | |







روزهایی که دلم شکست

روزهایی که دلم شکست به یاد حرفهای پدر ژپتو به پینوکیو افتادم ...که میگفت: پینوکیو چوبی بمان... !!آدمها سنگی اند... دنیایشان قشنگ نیست.http://www.novinupload.com/uploads/13352031201.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:6 | |







با تو بودن را میخواهم چون با تو آرامم

با تو بودن را میخواهم چون با تو آرامم

آغوش تو را میخواهم چون احساس قدرت میکنم وقتی

در آغوش من آرام میشوی

تورا دوست دارم چون دوست داشتنی ترین هستی

بهترین هستی ..

عزیز دل من ... دوستت دارم .. تا همیشه


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:59 | |







متنفرم از خاطره هایی

متنفرم از خاطره هایی 

که وقتی بهشون فکر میکنم

میگم وای من چقدر احمق بودم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:43 | |







فیلم مسخره ای به نام

 

فیلم مسخره ای به نام زندگی

با بازیگر مزخرفی به نام من

از کارگردان خوبی به نام "خدا" واقعا بعید بود

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:27 | |







دل دنیا رو خون کردی

 

دل دنیا رو خون کردی
 
      که اینجوری تو رفتی          
 
          تموم دلخوشی هامو                   
 
                  تو با رفتن گرفتی
 
مثل قصه یه عشق تازه بودی      
 
       مثل افسانه بی اندازه بودی
 
             هیچکی برای من شبیه تو نبوده     
 
                    دنیا چه بی رحمی آخه تنهایی زوده
 

                           دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی

                                                   تموم دلخوشی هامو تو با رفتن گرفتی

 

 

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:56 | |







من از قصه زندگي ام نمي ترسم

 

کارت پستال درخواستی طراحان

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

من از قصه زندگي ام نمي ترسم

من از بي تو بودن به ياد تو زيستن و تنها از خاطرات گذشته تغذيه کردن مي ترسم.

اي بهار زندگي ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگيست

اکنون که باهايم توان راه رفتن ندارد

برگرد

باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را

باز هم آغوش گرمت را به سويم بگشا

باز هم شانه هايت را مرحمي برايم قرار بده.

بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم

بدان که قلب من هم شکسته

بدان که روحم از همه دردها خسته شده.

اين را بدان که با آمدنت غم براي هميشه من را ترک خواهد کرد.

بس برگرد که من به اميد ديدار تو زنده ام

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:54 | |







باید دانست

باید دانست

 جاده های زندگی را خدا هموار می کند

 کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست

پس اینقدر آه و ناله چرا

                                                 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:48 | |







بار آی

بار آی،باز آی، هر آنچه هستی باز آی

گر باده خور و باده پرستی باز آی

این درگه ما   درگه    نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی باز آی


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:46 | |