نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





جاده دلتنگی

داشتم می رفتم که با همه چیز خدا حافظی کنم.داشتم میرفتم تا از این دنیا، با تمام این نیرنگ ها، بدی ها و پستی هایش فرار کنم.گمان نمی کردم چشمی در جستجوی من باشد.در راهی بودم که از انتهایش خبر نداشتم و هرچه بیشتر پیش می رفتم، بیشتر رنج می بردم. از همه چیز دل بریده بودم.در انتظار مردن لحظه ها را سپری می کردم. دیگر حتی افتادن برگ درختان هم مرا ناراحت نمی کرد. دلم از سنگ شده بود، وجودم سرد سرد. تنها برای خاک زنده بودم. من در نظر درختان، گلها و زلالی چشمه ها مرده بودم. من با زندگی لج کرده بودم و زندگی هم به عکس العملهای من می خندید. حاضر نبودم که ببینم در زندگی شکست خورده ام. تمام حرف ها و اشک هایم را پشت غرورم پنهان کرده بودم. نمی خواستم کسی برایم گریه کند.من تصور میکردم راهی برای بازگشت وجود ندارد.از سراسر وجودم غرور می جوشید ، که از بازگشتنم خودداری می کرد. تا اینکه سحر، بوی گلهای کنار جاده نظرم را جلب کرد. از زمانی که پا در این راه گذاشته ام این اولین چیزی بود که  نظرم را جلب می کرد. باد، موسیقی زندگی را می نواخت و من با گلها می رقصیدم. دیگر واژه ی زنگی برایم زیبا بود.زنده بودم تا زندگی کنم. افسوس که یک برگ پاییزی همه چیز را دوباره از من گرفت و باز در این دنیا تنهای تنها شدم. دلم می خواست فریاد بکشم و انتقام بگیرم. اما بر لبهای من ترانه ی سکوت جاری بود. از پشت پرچین سکوت به زندگی نگاه می کردم. دلم میخواست برگردم، ولی داغ گلهای کنار جاده در دلم تازه می شد. مجبور شدم در این راه بی پایان جلوتر روم...


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:36 | |







تله موش

موش از شکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست!؟ مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود. موش لبهایش را لیسید و گفت: کاش یه غذای حسابی باشه. اما همین که بسته را باز کردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد. چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود. موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد. او به هر کسی که می رسید، می گفت: توی مزرعه یک تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده... مرغ با شنیدن این خبر بالهایش را تکان داد و گفت: آقای موش، برات متاسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی. به هر حال من کاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من نداره. میش وقتی خبر تله موش را شنید، صدای بلندی سر داد و گفت: آقای موش من فقط می تونم دعات کنم که توی تله نیفتی، چون خودت خوب می دونی که تله موش به من ربطی نداره، مطمئن باش که من پشت و پناه تو خواهد بود. موش که از حیوانات مزرعه انتظار کمک داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر، سری تکان داد و گفت: من که تا حالا ندیدم، یک گاو توی تله موش بیفته این را گفت و زیر لب خنده ای کرد و دوباره مشغول چرا شد.سرانجام موش نا امید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد، چه می شود؟ در نیمه های همان شب، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید.زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تله افتاده بود ببیند. او در تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا میکرده،موش نبود بلکه یک مار خطرناکی بود که دمش در تله گیر کرده بود. همین که زن به تله موش نزدیک شد، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت، وقتی زنش را در این حال دید، او را فورأ به بیمارستان رساند. بعد از چند روز حال زن بهتر شد. اما روزی که به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسایه که به عیادت بیمار آمده بود، گفت: برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مار نیست. مرد مزرعه دار که زنش را خیلی دوست داشت، فورأ به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ در خانه پیچید. تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه ی آنها رفت و آمد میکردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد، میش را هم قربانی کند تا با گوشت آن برای میهمانان عذیذش غذا بپزد.روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هرروز بدتر میشد. تا این که یک روز صبح، در حالی که از درد به خود می پیچید، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند، بنابراین مرد مزرعه دار مجبور شد از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند.

حالا موش به تنهایی در مزرعه میگردید و به حیوانات زبان بسته ای فکر می کرد که کاری به کار تله موش نداشتند!!!


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:35 | |







نظر



[+] نوشته شده توسط حجت در 23:24 | |







من تنها نیستم

 

 

من تنها نیستم, اشکهایم را دارم, اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری ست. من تنها نیستم, لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی پس از دیگری عاشقانه می میرند تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند. من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود. چقدر دوست دارم لحظه هایی را که دلتنگ می شوم .  دوریت برایم یک دنیا دلتنگی ست و چقدر صبور است دل من, چرا که به اندازه ی تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم . ولی من باز چشم براهم... چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی . چقدر صبور است دل من که هنوز در آرزوی دیدارت هستم !


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:19 | |







دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم

دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم
شکنجه می شم از خودم نمی تونم شکوه کنم
انگاری کوه غصه ها رو سینه ی من اومده
آخ داره باورم می شه خنده به ما نیومده
دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم
تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم
حتی صدای نفسم می گه که توی قفسم
من واسه آتیش زدنت یه کوله بار غم بسم
دلم گرفته آسمون یه کم منو حوصله کن
منو که از این روزگار … یه خورده کمتر گله کن
منو به بازی می گیرن عقربه های ساعتم
برگه تقویم می کنه لحظه به لحظه لعنتم
آهای زمین یه لحظه تو نفس نکش
نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:17 | |







مینویسم... دوستت دارم

مینویسم... دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی

دوستت دارم چون تنها ترین مصراع شعر منی

دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی

دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی

دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی

دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی

دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی دوستت  دارم  چون  دوستت دارم
 
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:16 | |







من نمی دانستم

من نمی دانستم عشق لبریز غم است ، عشق اشکی است که از گونه فرو می ریزد ، با خود می اندیشم ، می توانم آیا فراموش کنم نام تو را ، می اندیشم می شود و باز دوباره دل بست چه کنم ، یاد تو همراه من است . تو نمی دانی من از شادی از هیچان پر ، در چه هذیان و تبی می سوزم . قصدها بر من و دل می خندند . لحظه ها پای مرا می بندند منم و وحدت یک دنیا غم . منم و کاش می دانستی چه غروری که شکست ؛  تو نمی دانی پژمردن چیست ؛ تو کجا معنی اندوه مرا می فهمی چه کنم چاره من چیست ؟ تو بگو .



[+] نوشته شده توسط حجت در 20:15 | |







بی تفاوت....

بی تفاوت....

شکستن دل کسی بهتر از بی تفاوت بودن نسبت به اوست...
شکستن دل منم بهتر از این بود که نسبت بهم بی تفاوت شدی....



تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد

 

 


 


**کاش هرگز نمی آمدی**آرام بودم . ساکت بودم . شاد بودم . تنها بودم تو آمدی . شاد بودی . شلوغ بودی .وسوسه بودی . تنها بودی کنارم ماندی . جذاب شدی . غمگین شدی . مرا خواندی . عاشق شدی مهربان شدی . دلسوز و پر هیجان و آرام در دلم جا گرفتی غمگین شدم . حساس و مهربان . جرقه شدم . عاشق شدم سنگدل شدی . بی احساس و بی تفاوت .................. تو رفتی تنها شدم . غمگین و افسرده. بهت زده و گیج و با تمام وجود فریادت کردم اما باز تو رفتی محزون شدم ،دلگیر. افسرده و عصبی . تو را خواندم اما تو رفته بودی فریادت کردم .نبودی . گریه کردم .....هیچ ..... متنفر شدم از تو و از تمام احساسی که تو را میخواند منزجر . و تو همچنان نبودی افسرده شدم . تنها شدم . غایب شدی . انتقام شدم .............. از ذهنم رفتی . آزاد شدم . از دلم رفتی . فریاد شدم . اما فریادی غمگین شکست خوردی . پشیمان شدی . برگشتی . مرا خواندی تنها بودم غمگین بودم افسرده بودم اما نخواندمت برگشتی . گیج شدم . گیج گیج. میخواستم بروم . تو نخواستی میخواستم بروم قلبم نخواست . میخواستم بروم فکرم نخواست اما عقلم گفت برو داشتم میرفتم که تو گفتی نرو


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:35 | |







آنجا كه شعر در كف نا مردمان رهاست

 

آنجا كه شعر در كف نا مردمان رهاست

 

موعود من صداي تو عاشق ترين صداست

 

اين جغد هاي خفته كه آواز شومشان

 

در ژرفناي تيره وخاموش شب رهاست

 

باور نمي كنندكه چشمان روشنت

 

ديريست قبله گاه تمام ستاره هاست

 

من مي شناسمت دل غمگين وخسته ات

 

بادرد با غرور ترك خورده آشناست

 

آري تو آن درخت كريمي كه دستهات

 

يك عمر آشيانه ي گرم پرنده هاست

 

آخر چگونه در گذر بادهاي تند

 

استاده اي كه قامت سبز تو تا خداست؟

 

من از هجوم دشنه ي شب زخم خورده ام

پس مرهم نگاه اهورايي ات كجاست؟

 

3dgirl.blogfa.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:34 | |







دعا


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:32 | |







خنده


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:29 | |







دوست دارم

──██────(▒)(▒)
──██───(▒)(♥)(▒)
─▄██▄▄█─(▒)(▒)
─── ─── ▄███▄
─── ──███─███─(▒)(▒)
─── ──▀██▄██▀(▒)(♥)(▒)
─── ────███───(▒)(▒)
─── ─────── ▀██─██▀
─── ──────── ██─██─(▒)(▒)
─── ──────── ▀█▄█▀(▒)(♥)(▒)
─── ──────────▀───(▒)(▒)
─── ────────── -─██▀▀▀█
─── ──(▒)(▒)──────██▄█──(▒)(▒)
─── ─(▒)(♥)(▒───-──██▀█─(▒)(♥)(▒)
─── ──(▒)(▒)──────██▄▄▄█(▒)(▒)
(¸.•´¸.•*´¨) ¸.•´¸.•*´¨)
(¸.•´¸.•*´¨) (¸.•´¸.•*´¨)
─── ────────-── -─██▀▀▀█
─── ──(▒)(▒)──---─ ─██▄█──(▒)(▒)
─── ─(▒)(♥)(▒) ─-----─██▀█─(▒)(♥)(▒)
─── ──(▒)(▒)──────██▄▄▄█(▒)(▒)
─── ─────── ▀██─██▀
─── ──────── ██─██─(▒)(▒)
─── ──────── ▀█▄█▀(▒)(♥)(▒)
─── ──────────▀───(▒)(▒)
─── ─── ▄███▄
─── ──███─███─(▒)(▒)
─── ──▀██▄██▀(▒)(♥)(▒)
─── ────███───(▒)(▒)
─▀██▀
──██────(▒)(▒)
──██───(▒)(♥)(▒)
─▄██▄▄█─(▒)(▒)

 

 


 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:28 | |







وصال

دست هایم را که می گیری

حجم نوازش لبریز میشود
گویی تمام رزهای زرد باغها
با دستهای بی دریغ تو
برای من
چیده میشوند
و قلب من
پرنده ای میشود
به پاکی بیکران نگاهت
پر میکشد...
و در آن وسعت بی انتها
در خاکستری اندوه ابرها
گم میشود
دستهایم را که میگیری...
نگاهم
این قاصدک های بی تاب هزاران شور
در آبی فضا رها میشوند
و بغض گریه ها
از شنیدن نفس زدنهای روح
زیر هجوم آوار سرنوشت
بی صدا شکسته میشود...
دستهایم را که میگیری...
عبور تلخ زمان را
دیگر
نمیخواهم که باور کنم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:22 | |







گل

کارت پستال های عاشقانه (5)


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:21 | |







توی تاريكی اين شبای تار بی ستاره

    توی تاريكی اين شبای تار بی ستاره

                چشای روشن تو خورشيد و تو خونه مياره

               دستای كوچيكت انگار پر و بال يه پرنده س

                 لبای تو مثل گلهای بهاری پر خنده س

                لالا لالا گل خورشيد لالا لالا گل آفتاب

                گل خوشبوی سپيده لالا لالا گل مهتاب

                شب اومد ستاره اومد لالا كن عزيز لالا

               توی خواب خوشت امشب پر بزن بشين رو ابرا

               توی خواب خوشت امشب تاب بده قايق ماهو

               پر ستاره كن دوباره چادر شب سياهو

              شب اومد ستاره اومد سر بذار رو شونه ی من

              ای نگاه روشن تو شعر عاشقو نه ی من

              شب اومد ستاره اومد عزيزم ديگه لالا كن

              گل خورشيد كه در اومد چشای مشكی تو وا كن

 3dgirl.blogfa.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:18 | |







درمیان گریه هایم

 

در ميان گريه هايم

همچو يک شمع مذابم

در ميان آرزوها

چون کويری در سرابم

چشمه ايی خشکيده از امواج آبم

من سرودی در گلو بگرفته از غم

من چو فانوسی به طاق بيکسی ماوا گرفتم

شمع بی نورم که در فانوس جانم جا گرفتم

قوی تنهايم که در تنهايی خود

رفته ام از ياد ياران دير سالیست

مرغ غم در جان من خوش کرده منزل

وای بر من

وای بر دل

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:14 | |







ترک سفر

 

 

 

ترک سفر

 

 

 

 

 

اي طالب آواره بر اين کوي گذر کن        معشوق تو اينجاست به اين سوي نظر کن

 

 

 

 

 

محرم نبود ما و تو، همراه مياور            بي خود شو و انديشه خود  زير و زبر کن

 

 

 

 

 

اينجا خبري نيست اگر ما و تو آيد         آن دم که تويي بي تو خبر گير و خبر کن

 

 

 

 

 

گر بي تو نهي گام به کامت برسانم          ور ما و منت هست از اين راه حذر کن

 

 

 

 

 

افتاده بيا، پست بيا، مست درون شو       هستي بهل و از سر خود عقل هدر کن

 

 

 

 

 

بي هوش قدم نه، هله هشيار نباشي         اغيار مبين، لال شو و گوش تو کر کن

 

 

 

         معشوق ترا نور ببخشد به جمالش            از ديده او بنگر و خود ترک بصر کن

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:13 | |







صبرکن

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یا دل ازدیدن تو سیر شود بعدبرو
ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن

آسمان پای پرت پیر شود بعد برو
نازنینم تو اگر گریه کنی بغض من می شکند
خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد

صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد

باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:7 | |







برکه ی دل


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:48 | |







آخه دارم از رفتن بدجوري گُر ميگيرم ...

دعا كنم كه اين نفس،تموم شه تا سپيده ...

 

كسي نفهمه عاشقت، چي تا سحر كشيده ...

 

اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...

 

آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...

 

گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...

 

من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...

 

اگه يروز برگشتي و گفتن فلاني مرده ...

 

بدون كه زير خاك سرد حس نگاتو برده

 

گريه نكن براي من قسمت ما همينه ...

 

دستامو محكمتر بگير لحظه ي آخرينه ...

 

 

اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...

 

آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...

 

گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...

 

من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...

 

برام دعا كن عـــــــــشــــــــــق من ...


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:29 | |







ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

عاشقانه

آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه كه از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیك است
كه چو بر می كشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته كه پرواز نگه
در همین یك قدمی می ماند
كورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
كه هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
كز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من كه چنین خون ‌آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه راز ی است كه هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:22 | |







رودها در جاری شدن

 
 

 
 
رودها در جاری شدن
و علفها در سبز شدن معنی پیدا میکنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا میکنند
و انسانها
...همه انسانها
با عشق, فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که میدانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد, هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد, هرگز نباشد

funscrape.com

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:2 | |







حتی در آسمان تیره و ابری هم

حتی در آسمان تیره و ابری هم
می توان ستاره پیدا کرد .
حتی از دریای خروشان وطوفانی هم
می شود ماهی گرفت.
اگر آب نیست وآفتاب بی رمق است ،
...می توان حتی گل ودرخت را در حافظه کاشت
و برگ و بارشان را به تماشا گذاشت .
تنها باید به چشم هایمان بیاموزیم
که زیبایی ها را جستجو کنند،
به گوش هایمان یاد بدهیم
که زمزمه های مهربانی را بشنوند،
به قلب هایمان هشدار دهیم
که جز برای محبت وعشق نتپند

 

funscrape.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:1 | |







چگونه از نگاه تو

چگونه از نگاه تو

دور بایستم

که در بی آوازی
 

حریم واژه را شکسته ای و من حتی

نفس برای کشیدن هم

ندارم از بی تابی

چگونه سر می کنم خویشتن را

نمی شود تو را رعایت کرد

و باورت هیچ سخت نیست

که بودن ات حکایتی دارد

 

funscrape.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:59 | |







باز هم محکومم،

باز هم محکومم،به زندان خاطرات
سرگردان ایام گذشته،با کوله بار سنگین تلخ و شیرین
دیوارهای خاطرات کرو کورو لالم کرده
و باز هم عبوری تکراری بر خاطرات
عبوری که هر چند تکرار می گردد شیرین است
......آیا میدانی؟
آن روز آخرین سطر طوفان که تمام شد تو آغاز شدی
با گونه هایی از گل خورشید
و آخرین قطره که بارید تو آمدی ، با دستهایی از تبار دریا
دریایی که تا موج شدنش فقط جوانه زدنی فاصله داشت
آری باز هم تکرار خاطرات
یادت هست؟

 

 

 

funscrape.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:56 | |



صفحه قبل 1 ... 89 90 91 92 93 ... 112 صفحه بعد