نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





از تو گفتم

..........؟...........


از تو گفتم

 

از تو نوشتم

 

از تو پرسیدم

 

ولی باز هم سکوتت بود که ارمغان گفته ها و ناگفته هایم شد

 

شاید هم پاسخ میدهی اما به زبان آسمانی ها

 

من زمینی ام به اندازه درک ناچیز من با من سخن گو

 

دیگر اینگونه ، یارای زیستن نیست مرا

 

در میانه ی راه مانده ام و تاب و توان رفتن ندارم

 

دیرگاهیست در هراس این هستم که

 

مبادا دست در گیسوی مرگ نموده

و زودتر از موعود خویشتن را به پایان برسانم


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:41 | |







آغاز خلقتم از ابتدا اشتباه بود


 

 

آغاز خلقتم از ابتدا اشتباه بود

 

 

او که میدانست سزاوار این زندگانی نیستم

 

 

او که میدانست روزها و شبها از بودنم شکوه خواهم کرد

 

 

او که میدانست دنیایم را پوچی فرا خواهد گرفت

 

 

او که میدانست چه سرنوشتی در انتظارم است

 

پس چرا؟ چرا راضی به خلقتم شد


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:40 | |







غریبانه ترین سکوت را در خود میجویم

 

غریبانه ترین سکوت را در خود میجویم

 

و آسمانی ترین حرفها را در خود زمزمه میکنم

 

باشد که لحظه هایم سرشار از فراموشی خاطرات باشد

 

خاطراتی که  روحم را به تسخیر خود درآورده

و ذره ذره ی وجودم را به نابودی میکشاند


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:39 | |







مرگ را باور کردم زمانی که



مرگ را باور کردم زمانی که

 

در پستوی خاطراتم جایی برای زیستن پیدا نکردم

 

وقتی که خواستم نباشم او خواست بمانم

 

و حتی کلمه ای نگفت  که چرا راضی به نبودم نیست

 

همچنان حیرانم

 

حیران لحظاتی که سالهاست به نام من است و از آن من نیست

 

کاش این نقطه کور در سرنوشتم نمایان میشد

نقطه ای که هر روز به آخر خط نزدیک میشود  و خوب میدانم  این بار سر خطی ندارد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:38 | |







زخم خورده تر از همیشه

 

  زخم خورده تر از همیشه به اولین اشتباه می اندیشم

 

 

اولین اشتباه تولدم بود

 

 

تولدی که هر بار در درون شکستم میدهد

 

نمیدانم آخرین اشتباه چیست

اما میدانم آخرین اشتباه آخرین فریاد بودنم در سکوت است


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:37 | |







پا بر همه باور های نمادین گذاردم و خواستم خود باشم


پا بر همه باور های نمادین گذاردم و خواستم خود باشم

خود واقعی ام

خود بی نقابم

خود خود خودم

نه خود دروغینم

خواستم انسانیتم را با تمام وجود حس کنم

خواستم نشان دهم بد و زشت وجود ندارد

خواستم زندگی کنم

خواستم بدون باید ها و نبایدها نفس بکشم

خواستم شادی ها و غصه هایم را بی ترس و واهمه ابراز کنم

خواستم دوست داشته هایم را داشته باشم

و داشته هایم را دوست داشته باشم

خواستم آنهایی را که دوست میدارم ببوسم

و آنهایی را که میبوسم دوست داشته باشم

خواستم بگویم من آزاد آفریده شدم پس باید آزاد باشم

اما تنها یک جمله گفتند:

تو یک مجرمی


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:36 | |







خسته شدم از بس چشم به در دوختم

خسته شدم از بس چشم به در دوختم

 

نامه هام نداي دوست داشتنت رو ميدند

 

از بس اسمتو صدا کردمديواره اسمتو بلد شدند

 

از بس گريه کردم اشکي براي چشمام نمونده

 

از بس داد زدم صدام گرفته تو رو روز و شب صدا

 

مي کنم شايد روزي ببينمت شايد روزي حست

 

کنم شايد بتونم ببوسمت

 

شايد روزي برات بميرم

 

دوستت دارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:35 | |







بی آن که در جستجوی قافیه باشم

 

بی آن که در جستجوی قافیه باشم

 

و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم

 

در این شب ها که گویند عزیزترین شب های خداست

 

می خواهم از تو بگویم

 

از تو که عاشقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری

 

با ساده ترین کلمات

 

همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد

 

می خواهم بگویم دوستت دارم

 

امشب نه می خواهم برایت از آسمان خورشید بیاورم

 

نه می خواهم ستاره ها را برایت بچینم

 

و نه می خواهم به شهر آرزوها و رؤیاها بروم

 

فقط ساده و با صداقت

 

همراه با شاهدی صادق

 

از اعماق جانی سوخته

 

با چشمانی بارانی

 

می خواهم بگویم دوستت دارم

 

ومی خواهم بگویم این نه سخنی است که تنها برزبان آید

 

من تقدس عشقت را

 

برکرامت وجودم نشانده ام

 

واگر سراسروجودم زبان باشد

 

یکسره خواهد گفت:

 

دوستت دارم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:33 | |







ماکسانی

ماکسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند. و ما به فکر کسانی

هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است .

عجیب است ولی حقیقت دارد. اگر این را بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.

مرا بسپار به یادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستی خدا ان جاست دعایم کن که من

تنهاترین تنها نمانم

قصه ها را گفته ایم چیزی نمانده برای گفتن

کاش میشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا که روزی معشوق از دست نرود

میدانی که خاصیت عشق این است زمانی که دانستی و دانست این راز را، هر دو گریزان میشوید

نمیدانم چه رازیست

فراموش نکن

شاید سالها بعد در گذر جاده ها

بی تفاوت از کنار هم بگذریم

و

بگوییم:

آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود

بذار خیال کنم تو دلتنگیات

غروب که می شه یاد من می افتی

بیا با پاک ترین سلام عشق

آشتی کنیم

بیا با بنفشه های لب جوی

آشتی کنیم

بیا ازحسرت و غم دیگه باهم

حرف نزنیم

بیا برخنده ی این صبح بهار

خنده کنیم

تو مالک تمام احساسم هستی

تمام عشقم

تمام احساس ناب دست نخورده ام

که حاضر نیستم،

حتی ذره ای از آن را

با هیچکس تقسیم کنم

با هیچکس

جز تو .

نه ،

احساسم را با تو تقسیم نمیکنم بلکه

آن را به تو تقدیم میکنم

تمام احساسم را

تمام عشقم را 

من برای سالها مینویسم...سالها بعد كه چشمانت عاشق میشوند...

 

افسوس كه قصه ی مادر بزرگ راست بود...همیشه یكی بود یكی نبود.

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:33 | |







رفتی و از خاطرت رفت که چه خاطراتی داشتیم

cartpostaleto.blogfa

رفتی و از خاطرت رفت که چه خاطراتی داشتیم

واسه فرداهای با هم چه قرارا که  نذاشتیم

رفتی و رفت از خیالت که خیالت زندگیم بود

اگر اشتباهی کردم به خدا از سادگیم بود

چه تو قصه چه حقیقت یکی بود یکی نبوده

این جدایی های مبهم کار دنیای حسوده

آخر حکایت عشق نرسید کلاغ خونه

شده این پایان کهنه واسه دنیا یه بهونه

دلک مونده و روندم شده بازیچه هر دست

دیگه باورش نمیشه که هنوزم هست و زندست

تو نموندی مونده یادت که برام موند یادگاری

دارم از نفس میفتم از دلم خبر نداری


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:31 | |







دعوت

دعوت

 

 

ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و مي دانم

 

 

چرا بيهوده مي گويي دل چون اهني دارم

 

 

نمي داني نمي داني که من جز چشم افسونگر

 

 

در اين جام لبانم باده ي مرد افکني دارم.

 

 

چرا بيهوده مي کوشي که بگريزي ز اغوشم

 

 

از اين سوزنده تر هرگز نخواهي يافت اغوشي

 

 

نمي ترسي؟که بنويسند نامت را

 

 

به سنگ تيره ي گوري شب غمناک خاموشي

 

 

بيا دنيا نمي ارزد به اين پرهيز و  اين دوري

 

 

فداي لحظه اي شادي کن اين روياي هستي را

 

 

لبت را بر لبم بگذار کز اين ساغر پر مي

 

 

چنان مستت کنم تا خود بداني قدر مستي را

 

 

تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و مي دانم

 

 

که سر تا پا به سوز خواهشي  بيمار مي سوزي

 

 

دروغ است اين اگر پس ان دو چشم راز گويت را

چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه مي دوزي؟

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:3 | |







در این غروب پر از دلتنگی


در این غروب پر از دلتنگی در حالی که خورشید آسمان در پشت کوه ها به خواب میرود و آسمان آبی سرخ و دلگرفته میشود ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این خلوت عاشقانه ، در حالی که چشمانم از دلتنگی خیس خیس است و دستانم محتاج دستان تو هست و آرزوی شانه های مهربانت را میکنم ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این سکوت تلخ ، در حالی که حتی صدای نفسهایم را نمیشنوم ، و در حالی که آرزوی آغوش گرمت را دارم ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این لحظه های سرد و نفسگیر ، در این لحظه هایی که تنهایی سر به سر قلب پر از درد من میگذارد و در حالی که بغض غریبی در گلویم نشسته است ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این شب بی ستاره ، در این شبی که مهتاب به خواب رفته است و آسمان وجودم تاریک تاریک است ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...

دلم هوایت را کرده است عزیزم
 

عکس های فانتزی (5)

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:19 | |







با تو بودن از تو گفتن زيباست


با تو بودن از تو گفتن زيباست 
مثل آواز قناري تو بهار
با تو بودن از تو گفتن زيباست

مثل آواز قشنگ جويبار
با تو بودن از تو گفتن زيباست
مثل نيلوفر آبي ....مثل اشكهاي لطيف شبنم 
روي گونه هاي زنبق هاي خواب در آب
اری با تو بودن ..از تو گفتن زیباست ..مثل خود تو ..مثل یک رویاست

عکس های فانتزی (5)

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:18 | |







نمیدانم زندگی چیست

نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:49 | |







قول نداده بودي

پروانه

ستارهکجایي اي يار قديمي          ديگه نيستي تا ببينيستاره

ستارهببيني دلم شکسته             جاي تو غربت نشستهستاره

ستارهمگه قول نداده بودي       يه عمری پيشم بمونيستاره

ستارهاين رسم وفا نيست   دل  شکستن که گنا نیستستاره

ستارهاما تو دل نه شکستي              زدي قلبمو شکستيستاره

ستارهنمی خوام بگم بمونی             اینو گفتم تا بدونیستاره

ستارهرنگین کمانه من یه رنگه            زندگی بی تویه رنجهستاره

ستارهدردی که دارو نداره             به تو مرهمی ندارهستاره

ستارهمرهم قلبهای خسته جای              تو غربت نشستهستاره

یادت باشه رنگین کمان پاداشه کسی

است که تا آخرین قطر زیر بارون بمونه


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:46 | |







در عرض یک دقیقه می شه یکی رو خورد کرد

در عرض یک دقیقه می شه یکی رو خورد کرد

           در عرض یک ساعت می شه کسی رو دوست داشت  

                 در عرض یک روز می شه عاشق شد ...  

    ولی یه عمر طول می کشه تا کسی روکه دوست داری فراموش کنی

نشستم گريه کردم ... واسه دل خودم ... واسه دل تو ... واسه غصه ي پاييز ... واسه تنهايي ميخک توي دفتر شعرم ... واسه سربلندي کاج تو زمستون ... واسه پروانه که سوخت ... واسه شمعي که اب شد تا از قطره هاش ياد بگيرند که سوختن يک طرفه هم ميتونه باش....

 

ساعت كوچيكه رويه تا قچه تو رو يادم مي ياره ساعت هايي كه با هم بوديم يادته اومديم يه بازي كنيم من بشم مجنون تو ,تو هم اون ليلي من ,اما من بازيمون وخيلي جدي گرفتم

و حالا چي دارم جز يه قلبي كه با خاطراتت ميزنه وقتي دو نفر رو با هم ميبينم اگه بگم حسوديم نميشه دروغه خيلي وقته نشده مثله قديما بشينيم برا هم از روزامون بگيم صبح هاي زيادي رفتن

و تو از هيچ كدومشون برام نگفتي تا حالا برام شعر گفتي تا حالا چند بار به خاطرم اشك ريختي من همون سينام عوض نشدم ولي تو چي........... اين نقطه ها ميتونن خيلي ناگفتا ها رو بگن كه من نميتونم برات بگم هر موقع كم مي ياريم آخر جمله هامون يه نقطه ميزاريم و از اول شروع ميكنيم دلم تنگ ميشه برات ولي چرا نمي فهمي باوركن دعوا هام به خاطر دوست داشتنته

كاشكي مي شد يه نقطه آخر عشقمون بزاريم و از اول شروع كنيم از وقتي واقعا دوستت داشتم نبودنت برام رنج آور بود تو كمتر بودي كنارم شايد بهتر بود نميگفتم دوستت دارم كاشكي همون

موقع تمومش مي كردم ولي تو نزاشتي گرفتاري هاي خودم كم بود غصه نبودنت هم روش اومد تو رو خدا يه بار وقتي ميگم دوستت دارم نگو دورغ ميگي , يكي ديگه رو ميخواي

چرا فكر ميكني من بهت دورغ ميگم فقط بگو چرا ؟ فكر كنم چيزه زيادي ازت نخواستم من نميتونم مثله فرهاد كوه برا رسيدن بهت بكنم ولي ميتونم يه شمع باشم كه برا رسيدن به تو بسوزم

و تنهايي تو روشن كنم هر چند كوتاه اما با عشق

 

گل

LoveLoveLove

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:46 | |







یادته بهم

عاشقانه

 

www.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comیادته بهم گفتی که شب بی اعتباره ... www.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.com

 

بودن و نبودنش فرقی نداره ...

 

 

تو قسم خورده بودی با من می مونی ...

 

www.taranome-ashk.blogfa.comدیگه اسمت واسه من یه یادگاره ...www.taranome-ashk.blogfa.com

 

 

خاطرات عشق پاره تو دلم چه موندگاره ...

 

 

 

قاب چشمای سیاهت عمریه که رو دیواره ...

 

 

www.taranome-ashk.blogfa.comتو شبای بی ستاره دل من هواتو کرده ..www.taranome-ashk.blogfa.com

www.taranome-ashk.blogfa.com

www.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comجای خالیتو می بینه ولی باز باور نداره www.taranome-ashk.blogfa.com...www.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.com

ستارهستارهستارهستارهستارهستارهستارهستاره


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:44 | |







بي تو اينجا نا تمام افتاده ام

کارت پستال های عاشقانه

 

 

www.taranome-ashk.blogfa.comبي تو اينجا نا تمام افتاده ام www.taranome-ashk.blogfa.com

 

 
                                               پخته اي بودم که خام افتاده ام

 

 

                                                  گفته بودي تا که عاقلتر شوم

 

 

آه ، مي خواهي مگر کافر شوم

 

 

من سري دارم که مي خواهد کمند

 

 

حالتي دارم که محتاجم به بند

 

 

کاشکي در گردنم زنجير بود

 

 

کاشکي دست تو دامنگيربود

 

 
                                                     عقل ما سرمايه دردسر است

 

 

من جهان را زير وبالا کرده ام

 

 
 

عشق خود را در تــــــو پيدا کرده ام

 

 
 

من دگر از هر چه جز دل خسته ام

 

 

عهد ياري با دل دل بسته ام

 

 
                                                        بر لب تو خنده مجنوني ام

 

 

خنده تو رنگي از دلخونيم  
 

www.taranome-ashk.blogfa.com 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:38 | |







هميشه فکر کن

کارت پستال های عاشقانه


هميشه فکر کن تو يه دنياي شيشه اي زندگي ميکني. پس سعي کن به طرفه کسي سنگ پرتاب نکني چون اولين چيزي که ميشکنه دنياي خودته

 

 

سيب سرخي رابه من بخشيد و رفت ، عاقبت برعشق من خنديد ورفت ، اشك درچشمان سردم حلقه زد ، بي مروت گريه ام راديد و رفت

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:37 | |







اگه فکر میکنی


اگه فکر میکنی که رفتنت باعث شکستنم میشه ؛ اگه فکرمیکنی که بعد ازرفتنت اشک میریزم ؛ اگه فکرمیکنی که بانبودنت لحظه هام خالی میشن؛ اگه فکرمیکنی که هرلحظه دلم برات تنگ میشه؛ اگه فکرمیگنی که بی تومیمیرم؛ درست فکرمیکنی تو که میدونی نبودنت رو تاب نمیارم پس بــــــــــــــــــــــــــــــــــمــون

 

 

کارت پستال های عاشقانه


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:35 | |







اگر مدیر بودم

 

 

 

اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم

 

 

 

زندگی چیست؟ زندگی مانند اتوبوس شلوغی است که جایی برای نشستن نیست و وقتی خلوت میشود و می خواهی بشینی راننده داد می زند پیاده شوید اخر خط است

 

 

کارت پستال های عاشقانه


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:33 | |







روي تخته سنگي نوشته شده بود

کارت پستال های عاشقانه

 

روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...

 هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:32 | |







عشق


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:24 | |







در روزگاری کهن پیرمردی

عکاسی، کشاورز، روستا، سپیا، پیرمرد


در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت .
روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند :
عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد !
روستا زاده پیر در جواب گفت :
از کجا می‌دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟
و همسایه‌ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که این از بد شانسی است !
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت .
این بار همسایه‌ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند : عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب
دیگر به خانه برگشت .
پیرمرد بار دیگر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟
فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست .
همسایه‌ها بار دیگر آمدند :
عجب شانس بدی .
کشاورز پیر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟
چند تا از همسایه‌ها با عصبانیت گفتند : خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را برای جنگ در
سرزمین دور دستی با خود بردند . پسر کشاورزپیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد .
همسایه‌ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند :
عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد و کشاورز پیر گفت : (( از کجا میدانید که ….؟ ))
نتیجه :
همیشه زمان ثابت می‌کند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لاینحل زندگی خود می‌پنداشته صلاح و خیرمان بوده و آ ن مسائل ، نعمات و فرصتهای بوده که زندگی به ما اهدا کرده است.
چه بسا چیزی را شما دوست ندارید و درحقیقت خیرشما در ان بوده وچه بسا چیزی را دوست دارید
و در واقع برای شما شر است خداوند داناست و شما نمیدانید.




[+] نوشته شده توسط حجت در 12:10 | |







مقصر نبودی

 

مقصر نبودی
عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی
دستِکم
تشری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره نمی کرد
مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه ها به تو ختم میشوند
و تو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:38 | |



صفحه قبل 1 ... 80 81 82 83 84 ... 112 صفحه بعد