نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





خلوتم را نشكن

خلوتم را نشكن

شايد اين خلوت من كوچ كند

به شب پروانه

به صداي نفس شهنامه

به طلوع اخرين افسانه

و غروبي كه در ان

نقش ديوانگي يك عاشق

بر سر ديواري پيدا شد.

خلوتم را نشكن

خلوتم بس دور است

ز هواي دل معشوق سهند

خلوتم راه درازي ست ميان من و تو

خلوتم مرواريد است به دست صياد

خلوتم تير وكماني ست به دست سحر

خلوتم راه رسيدن به خداست

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:37 | |







عشق يعني

عشق يعني حسرت شبهاي گرم

                        عشق يعني ياد يک روياي نرم

 عشق يعني يک بيابان خاطره

                              عشق يعني چهار ديوار بدون پنجره

 عشق يعني گفتني با گوش کر

                              عشق يعنب ديدني با چشم کور

 عشق يعني تا ابد بي سرنوشت

                               عشق يعني آخر خط بهشت

 عشق يعني گم شدن در لخظه‌ها

                                عشق يعني آبي بي انتها

 عشق يعني يک سوال بي جواب

                               عشق يعني راه رفتن توي خواب

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:36 | |







داغ یک عشق قدیمو اومدی تازه کردی

داغ یک عشق قدیمو اومدی تازه کردی

شهر خاموش دلم رو تو پرآوازه کردی

آتش این عشق کهنه دیگه خاکستری بود

اومدی وقتی تو سینه نفس آخری بود

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:27 | |







یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه 

سهم من از با تو بودن طعم تلخ غروبه  

غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده 

برام یه یادگاریه جز این چیزی نبوده 

 

 

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:24 | |







برای تو می نویسم

 برای تو می نویسم

برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای

برای تويی كه قلبت پـا ك است ...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:23 | |







به من می گفت

به من می گفت : آنقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر می میرم . . . . .
باورم نمی شد . . . . فقط برای یک امتحان ساده به او گفتم بمیر . . . !
سالهاست که در تنهایی پژمرده ام کاش امتحانش نمی کردم
خواهم که در این غم کده آرام بمیرم
گمنام سفر کردم و گمنام بمیرم
خواهم زخدایم که به دلخواه بمیرم
یعنی که تورا ببینم و آنگاه بمیرم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:21 | |







همه چیز خوب بود.

همه چیز خوب بود.

ساده ولی زیبا...!

خیلی راحت از اعماق وجودم می شنیدمشان!

و بعد "بی دغدغه" بر زبان دل جاریشان میکردم.

ولی مدتی است که بر سر چاه دلم می نشینم،

سر در چاه می کنم،

فریاد میزنم،

ولی "انعکاسی" دریافت نمیکنم!

نمی دانم مشکل از کجاست

ولی من بازمی گردم ،"جای من اینجا نیست"

من صحراهای خشک را می پیماییم تا به "دشت سبز دل" برسم.

اینباردیگربه "تندبادها"اجازه نمیدهم من راباخودبه دوردست هاببرند.

من دراین دشت "خانه ای" خواهم ساخت

از جنس امید....از جنس نشاط

تا که یادم نرود کمیاب ترین "دردانه ی" قلبم هستم!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:50 | |







دقیقا در نقطه ای از جو ایستاده ام که احساس میکنم

دقیقا در نقطه ای از جو ایستاده ام که احساس میکنم

هیچ تکیه گاهی ندارم....

میخواهم از زمین رها شوم...من اوج پرواز را رهایی میدانم

میخواهم به قدر یک پر سبک شوم

و بی پروا در آسمان پرواز کنم

پس من پر پرواز میخواهم...

نکند پرهای پروازم را ندهد...!

نکند مسیر پرواز را به یادم نیاورد...!

چرا ترسانم؟...چرا هراسانم؟...چرا.............؟

مشکل از کجاست؟....از من؟!!!!

چرا فراموش شد؟...چرا کمرنگ شد؟....چرا دور شد؟...

چرا رهایم کرد.........!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ولی خوب یادم هست:شکیبا بود...بزرگ بود...رحیم بود...ستارالعیوب بود...

مهربان بود!...بله او بسیار مهربان بود!

و من به امید همین مهربانیش دوباره به دنبال پر پروازم میگردم

اسباب پرواز آماده است.........

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:48 | |







در مسیر جاده ای در حال حرکت هستم

 

در مسیر جاده ای در حال حرکت هستم

که در ابتدای راه بروی تابلویی نوشته بود:(زندگی خوب----فرسنگها خوبی)

این جاده فرعی های زیادی دارد که اگر "راه" را از "بی راهه"

تشخیص ندهم "گم راه" میشوم وفرسنگ ها از مقصد فاصله میگیرم!

می گویند در مسیر این جاده "فراز و نشیب" های سختی وجود دارد

و من یک "هم راه" می خواهم....من یک "راه نما" می خواهم!

پس با او حرکت می کنم،با او که مورد اعتماد من است

به خوبی میدانم که او مرا بسیار دوست دارد و هیچگاه فراموشم نخواهدکرد

*می گویند او "نور و روشنی" است،

پس در شبهای تاریک این جاده برایم فانوس نجات میشود

*می گویند او "مهربان ترین همدم" است

پس در سرمای سخت تنهایی هایم پناه گرمی می شود برای روح یخ زده ام

*می گویند او "سرچشمه ی امید" است

پس از سراب های ناامیدی این جاده به سلامت عبور خواهم کرد

بسیار می گویند و من هم بسیار شنیده ام

بخاطر همین است که "چمدان قلبم" را مدت هاست به دست او سپردم

شما چمدان قلبتان را به دست چه کسی سپردید؟

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:45 | |







عشقمی اما؟

عشقمی اما؟

تو را از دل و وجدانم بیرون خواهم انداخت

و داخل کتابم خواهم گذاشت

بعنوان یک برگ خالی و با آتیشم خواهم سوزون

و درهایم را جلو جشای خودت خواهم بست

و اشک و غمم را روی بالشتم خواهم ریخت

و پرنده ای خواهم صدا زد که شاید بعضی ازبارم را با خود برد

٬تونستی بهتریم روزهایم را از من بگیری

عشق من بودی تو

تلاش کردی و خوشبختی هایم را ازم گرفتی

و در لیوانی کردی که از شمعی بنا شده که آتیشم آنرا ذوب کرده بود

خورشید برق میزد از نور چشمات

ماه روشنایی میداد از نور صورتت

عشق من بودی تو

قراردادی خواهم نوشت که تو اولین دشمن منی

و اسمتو حک میکنم بر قصه ی غم انگیزم.

 



[+] نوشته شده توسط حجت در 12:38 | |







تو رفتی

تو رفتی

تو منو گذاشتی رفتی چه کنم خودم تنهام

سر به زیر عاشقی گرفتم ولی تو گذاشتی رفتی

با تمام وجودم به تو عادت کردم تو منو گذاشتی رفتی

اشک هایم را قطره قطره جمع کردم چون خاطره تو را دارد

حرفای غم انگیزم جزء دفتر خاطراتم کردم چون اسم تو را دارد

دفتر خاطراتم را جلد طلا گرفتم چون صفات تو را دارد

تو رفتی و من دفتر خاطراتم رو قفل کردم تا که برگردی

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:37 | |







میدونی. تو مثل همه نامردهای روزگار

میدونی. تو مثل همه نامردهای روزگار

 

این دل نازک من رو تو بدجور شکستی

تو به من خندیدی و چه بی صدا  رفتی

حتی یک خدا حافظی هم تو بمن نگفتی

میدونی.یه مدتی بود که  افسرده شدم

بعدش مثل یه گل آروم آروم پژمرده شدم

عاقبت تصمیم گرفتم که من فراموشت کنم

سرم رو با درس و  دانشگاه رفتن  گرم کنم

میدونی. خوندم و خوندم  تا روانپزشک شدم

مدتی گذشت تا یه دکتر اسم ورسم دارشدم

یه روز آخر وقت یه مریض بدحال اومدش مطب

توبودی خودت بودی خیلی هم عوض شده بودی

میدونی منونشناختی تو اما برام خیلی حرف زدی

میگفتی توی زندگی. سختی کشیدم  خیلی زیاد

گفتی که توی زندگیم خیرندیدم. از خودم بدم میاد

آخه من دل یکی رو شکستم وبهش بدجورخندیدم

میدونی. منم بهت نگفتم که من اون دلشکسته ام

بهت نگفتم که درمونت منم که  روبرت نشسته ام

گفتمت مگه نمیدونی که دل شکسته هم خدا داره

راستی مگه نشنیدی که میگن چوب خدا  صدا نداره

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:33 | |







انگار سپیده صبح است

انگار سپیده صبح است

 

و اذان عشق سر داده اند

 

دو رکعت نماز عشق می خوانم به قصد قربتت

 

عشقت ، فراتر از آن است که وصف شود

 

به نام دوست داشتنت

 

من بنده آن دمم که شب بلند  گیسوانت را آرام نوازش کنم

 

در حالی که لبهایم از بوسه بر نرگسانت سیراب می شود

 

و نام بلند نگینش را آرام زمزمه می کند

 

سلام بر عشق ...

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:30 | |







سلام .....

سلام .....

یکی بود ، یکی نبود

از بخت بد تو این دیار

دیگه عاشقی نبود .....

 

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند .

فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته .

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و

شعرهایش بوی آسمان گرفت و

فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزهء عشق .....

خدا گفت : دیگر تمام شد .....

دیگر زندگی برای هر دوی شما دشوار خواهد شد .

زیرا شاعری که بوی آسمان به مشامش برسد ،

زمین برایش کوچک می شود و

فرشته ای که مزهء عشق را بچشد ، آسمان برایش تنگ .....!!!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:55 | |







داشتن تو واسه من یه آرزوست-

داشتن تو واسه من یه آرزوست-


رفتنت مثل یه کابوسه برام

 

سر راهت میشینم تا تو بیایی-

 

تا که یه سنگ صبور بشی برام

 

توی جاده چشم به راهت میمونم

 

چشم به راه عشق پاکم میمونم

 

ساعتها دیر میگذره پس کی میایی

 

ولی من بازم تو جاده میمونم

 

چشمامو هم میذارم

 

تو رو  از دور میبینم-

 

تو رو در خیال و رویا میبینم

 


میبینم چشمای نازت هنوزم آتیشیه

 

-لبای قشنگتو من میبینم

 

میبینم موهای نازت تو ی باد رها شده


گل رزی توی دستت میبینم


میبینم پر میکشی به سوی من

 


من تو رو محکم در آغوش میگیرم

 

تو با یک بوسه  ناب منو مستم میکنی-

 

منم از لبای تو گل بوسه میچینم

 

تو به من میگی بازم میخوای بری

 

اشکای گرم تو رو من میبینم

 

غصه رفتن تومنو گریون میکنه

 


نمیخوام رفتنتو من ببینم

 


اشک من جاری میشه رو گونه هام

 


چشمامو باز میکنم


 
یه گل رز سفید با همون عطر تنت کنارمه

 

تو رو من نمیبینم

 

ته جاده یکی داره دور میشه

 


محو میشه-من تو رو توی خیالم میدیدم

 

توی جاده چشم به راهت میمونم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:52 | |







دوستت ندارم به اندازه ی اقیانوس،

دوستت ندارم به اندازه ی اقیانوس،

 

. چون یه روز به آخرش میرسی .

 

دوستت ندارم به اندازی خورشید،

 

. چون غروب میکنه . دوستت دارم .

 

به اندازی روت که هیچوقت کم نمیشه

گاهی اوقات آرزو می کنم

 

ای کاش تک پرنده عاشقی بودم

 

که میان صدها هزار پرنده بتوانم

 

به قله بلند سرزمین هستی برسم و

 

پرواز کان نغمه سر دهم که...

 

من شیدای تو وعاشقانه دوستت دارم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:52 | |







نگاه

نگاه

 

************

 

توی این غریبی و بی کسی.تو این آوارگی

تو جاییکه فقط تاریکی هست و سرما

تنها همدم من کاغذی نازک و قلمی پر شده با جوهر اشکه

مینویسم که چقدر سخته نگاه کنی به چشم

کسی که دوستش داری

و میپرستیش ولی اون حتی نگاهت هم نمیکنه

چقدر سخته گریه هاتو نبینه

صدای لرزش صداتو نشنوه

نوای دلت رو گوش نکنه دستات رو نگیره

نوازشت نکنه

چقدر سخته که بدونی تنها هستی و غریب

و کسی که باید اینو نفهمه

چقدر سخته نتونی بهش حرف دلت رو بزنی

 

و وقتی دیدیش فقط بگی سلام

نگاش کنی و نگاه سردش رو ببینی

شاید برق نگاهت اونو به خودش بیاره

چون حرفی که نمیتونی بگی و تو دلت جا داره

چشمات بیانش میکنه

فقط کافیه تمام احساس و عشقتو بریزی توش

و اگه نفهمید گله نکن چون تنهایی تقدیر توست

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:49 | |







به کساني که خوبي ديگران را بي‌ارزش يا از روي

به کساني که خوبي ديگران را بي‌ارزش يا از روي

توقع مي‌دانند، خوبي نکن و اگر خوبي کردي

انتظار قدرداني نداشته باش

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:47 | |







خورشيد مهري رخ بتاباند

 

خورشيد مهري رخ بتاباند

 

دعايت مي کنم، روزي زلال قطره اشکي

 

بيايد راه چشمت را

 

سلامي از لبان بسته ات، جاري شود با مهر

 

دعايت مي کنم، يک شب تو راه خانه خود گم کني

با دل بکوبي کوبه مهمانسراي خالق خود را

 

 

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:8 | |







بفهمي زندگي بي عشق نازيباست

 

بفهمي زندگي بي عشق نازيباست

 

دعايت مي کنم با اين نگاه خسته، گاهي مهربان باشي

 

به لبخندي تبسم را به لب هاي عزيزي هديه فرمايي

 

بيابي کهکشاني را درون آسمان تيره شب ها

بخواني نغمه اي با مهر

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:5 | |







 

 

 

                              سراغ از من نمیگیری گل نازم                 

 

 

 

 

 

 

 

                            نمی شناسی صدای کهنه سازم                

 

 

 

 

 

 

 

                                 نمیبینی مگر اینجا دلم تنگه                

 

 

 

 

 

 

 

                              نمی بینی مگر با غصه دم سازم             

 

 

 

 

 

 

 

                                صدام لرزون چشام گریون               

 

 

 

 

 

 

 

                               تویی دردم سراغ از من نمیگیری           

 

 

 

 

 

 

 

                                نگیر اما...              

                           فراموشم مکن  

                  


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:53 | |







با ساعت دلم


با ساعت دلم

وقت دقیق آمدن توست!


من ایستاده ام:


مانند تک درخت سر کوچه


با شاخه هایی از آغوش


با برگ های از بوسه


با ساعت غرورم اما !


من ایستاده ام:


با شاخه هایی از تابستان


با برگ هایی از پاییز


هنگام شعله ور شدن من!


هنگام شعله ور شدن توست!


ها . . . چشم ها را می بندم


ها . . . گوش ها را می گیرم


با ساعت مشامم


اینک:


وقت عبور عطر تن توست

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:51 | |







به خاطر بياور

اگر از پايان گرفتن غم هايت نا اميد شده اي

به خاطر بياور

زيباترين صبحي که تا به حال تجربه کرده اي

مديون صبرت در برابر سياهترين شبي هستي که

هيچ دليلي براي تمام شدن نمي ديد


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:24 | |







پشت ديوار صدا ميكردي، نگو نه

پشت ديوار صدا ميكردي، نگو نه

يه جور خوبي به من نگاه ميكردي، نگو نه

جاي پاي ما دو تا از تو كوچه پاك نمي شه

كوچه رو از اسمون سيا ميكردي، نگو نه

زير بارون ميديدم كه دست تو چتر منه

آخر دوست نداشي بارون به تنم دست بزنه

بازي مون بود بازي عروس دامادي، نگو نه

به من انگشتر كاغذي ميدادي، نگو نه

تو همون كوچه نه جاي پاي تو مونده نه من

بچه ها ميخوان كه مثل ما عروس داماد بشن

اما من دوست ندارم عروسي شون سر بگيره

چون نمي خوام مثل من وقتي بزرگ شدن بگن

چه روزهايي،چه روزهاي خوبي داشتيم

كاش اونارو تو كوچه جا نمي ذاشتيم

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:21 | |







اگه بهترین دوستم نیستی

اگه بهترین دوستم نیستی

حداقل بهترین دشمنم باش

 اگه بهترین غمخوارم نیستی

لااقل بهترین غمم باش

 هر چی هستی باش

 فقط بهترین باش

چون همیشه در خاطرم میمونی

پس در بهترین خاطراتم بهترین باش

 

عاشقیم کنار هم


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:21 | |



صفحه قبل 1 ... 72 73 74 75 76 ... 112 صفحه بعد