نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





پلکم سنگین شده

پلکم سنگین شده...

مقاومت میکنم...

نه....فایده نداره...

چشمام و پلکام با هم دست به یکی کردن...

چشمام اروم بسته میشن...

 

بعد از چند لحظه که چشمام اروم گرفتن احساس میکنم یکی داره بهم نزدیک میشه...

اره...یکی داره از دور میاد...

اما هیچ چیز معلوم نیست...

همه چیز تاره...

کم کم نزدیکتر میشه...

باورم نمیشه....

این معشوقه منه...این متینه منه...!

عرق سرد رو پیشونیم میشینه...

نمیدونم از ناراحتیه یا از خوشحالی...!

میخوام از رو زمین بلند بشم...اما نمیشه...

همونطور که دراز کشیدم خیلی تلاش میکنم خودمو از زمین بکنم....

اما نمیشه....

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:52 | |







دستات مال من بود...

دستات مال من بود...

چشمات مال من بود...

قلبت کجا بود نمیدونم...

عاشق تو بودم...

ای گل دل سنگم...

رفتی و تنها شد دل تنگم...

گریت پیش من بود...

غمهات واسه من بود....

خندت کجا بود نمیدونم...

ارزوی قلبم...

لحظه به لحظه من...

در عمق نفسهام پره از درد...

گوشه اتاقم...

عشق تو نشسته...

قامتش خمیده دل شکسته....

جای تو زانوهام...

در بر اغوشم...

دل سنگ کردی فراموشم...

رفتی و موندم و مردم...

وقتی که جون می سپردم...

عکس تو,خاطر تو روبروم بود...

وقتی بیای دیره...

گریت میگیره...

گر بدونی عشقت,ارزوم بود...

هرگز ندونستی...

وقتی که می رفتی...

به زیر پاهات دل من بود...!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:51 | |







درد قلبم

درد قلبم را به که بگویم تا باور کند...؟!

از قلبم چیزی نمانده...دیگر نامش قلب نیست...!

وقتی گوشه به گوشه اش از درد پر است...!

اینکه دیگر قلب نیست...!

اصلا اسمش را عوض کنم بهتر است...!

من به جای قلب در بدن عضوی به نام درد دارم...!!!

به فال نیک میگیرم...

در این دنیایی که نیکی و خوبی مانند دایناسورها(!!!) دیگر دیده نمیشود...!

مبارک است...!!!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:49 | |







مي تراود مهتاب

                                                             مي تراود مهتاب

مي درخشد شب تاب

نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك

غم اين خفته ي چند

خواب در چشم ترم مي شكند

نگران با من استاده سحر

صبح مي خواهد از من

كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را

بلكه خبر

در جگر ليكن خاري

از ره اين سفرم مي شكند

نازك آراي تن ساق گلي

كه به جانش كشتم

و به جان دادمش آب

اي دريغا به برم مي شكند

دست ها مي سايم

تا دري بگشايم

بر عبث مي پايم

كه به در كس آيد

در و ديوار به هم ريخته شان

بر سرم مي شكند

مي تراود مهتاب

مي درخشد شب تاب

مانده پاي آبله از راه دراز

بر دم دهكده مردي تنها

كوله بارش بر دوش

دست او بر در،مي گويد با خود:

غم اين خفته ي چند

خواب در چشم ترم مي شكند

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:48 | |







كاش می شد

كاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد


كاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد


كاش می شد با نسیم شا مگاه برگ زرد یاس ها را رنگ كرد


كاش می شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد


كاش می شد در سكوت دشت شب ناله ی غمگین باران را شنید......

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:46 | |







گاهگاهی که دلم می گیرد

گاهگاهی که دلم می گیرد

پیش خود می گویم

آنکه جانم را سوخت

یاد می آرد ازاین بنده هنوز؟

سخت جانی را بین

که نمردم از هجر...

مرگ صدبار به ازبی تو بودن باشد

گفتم از عشق تو خواهم مرد

چون نمردم ، هستم

پیش چشمان تو شرمنده هنوز

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:46 | |







کاش

کاش صدای مرا میشنیدی که چه عاشقانه صدایت میکنم .


کاش چشمهای مرا میدیدی که چه بچه گانه گریه میکنند.


کاش میدیدی که دیدن تو برایم آرزو شده است

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:44 | |







گاه یک لبخند

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم


گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم


گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند


گاه یک عشق انقدر ماند


گار می شود که فراموشش نمی کن

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:43 | |







زندگی زیباست

زندگی زیباست نه به زیبایی حقیقت

حقیقت تلخ است نه به تلخی جدایی

جدایی سخت است نه به سختی تنهایی

قانون تو تنهایی من است

و تنهایی من قانون عشق

و عشق ارمغان دلدادگیست

و این سرنوشت سادگیست

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:42 | |







یک نگاه تو

یک نگاه تو


می ارزد به تمام آن نگاه هایی که از من گرفتی.


و شوق لحظه ای با تو بودن


می ارزد به تمام آن همه تنهایی.

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:39 | |







زندگی

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:38 | |







اگر بدانی جایگاهت کجاست

اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی

اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی

تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ،

حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم

اگر بدانی چقدر عاشقت هستم به این عشق شک میکنی،

شاید باور نکنی تا این حد دیوانه وار عاشقت هستم !

اما باور کن ، چشمهایت را باز کن و حال و روز مرا ببین ،

این بی قرار ها و لحظه شماری های مرا ببین

درون غوغای عشق گم شده ام ، گمشده ای هستم که

تنها  تو را میبینم ،و تنها تو میتوانی مرا پیدا کنی

نه ادعای عاشقی دارم و نه شعار میدهم ، ردپای مرا ببین که به کجا میروم!

میروم همان جایی که تو خواهی آمد ، مینشینم به انتظارت تا تو بیایی ،

شاخه گلی را تقدیم به تو میکنم ، تو را می بوسم و نوازش میکنم ،

تا تصویر عشق زیباتر شود ، تا هوای با هم بودن عاشقانه تر شود

ما هر دو میدانیم مثل همه بی وفا نیستیم ،  

ما هر دو میدانیم اهل خیانت و بی وفایی نیستیم

ما هر دو میدانیم آمده ایم که به عشق هم زندگی کنیم و با هم بمیریم!

شاید این جمله شبیه قصه ها باشد ، شاید این حرفها تنها شعر و شعار باشد ،

اما آنچه با ارزش است همان است که در دل من و تو است

همیشه در کنارت میمانم ، با من هم کنار نیایی باز هم عاشقت میمانم ،

میدانم تو نیز همیشه با من میمانی، تو جایگاه واقعی خودت را میدانی

گرچه جایگاهت بالاتر از قلب من است ،

اما قلبم تا ابد مال تو است ، بمان و مرا یاری کن ،

دلم را از  هر چه غم در این دنیاست خالی کن

اگر بدانی جایگاهت کجاست، به آن اندازه که برایت میمیرم ،

 عاشقم میمانی

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:36 | |







مهتاب عشق

به تو رسیدم در میان مهتاب ، مهتابی که در دریای دلم نقش بسته بود

نگاهم میگذرد در میان امواج نورت ، میرسد به سرزمین چشمانت

و به تو میدهد شور عشق را!

عشقی که در دلم، صدای بی صدای برق چشمانت را میشنود

از راهی سبز میگذریم ، پلی نیست در میان راه ،

دستهای هم را میگیرم و با بالهای محبت پرواز میکنیم

پرواز به اوج همانجایی که باید رفت ، و نشست و از بالا دید دنیا را

تا بگویم به تو، آنچه را که میبینی خود تویی!

چشمانم مثل ستاره ایست خسته ،

دلم انگار عمریست که به پای ساحل سبز دلت به انتظار نشسته

میشنوی ؟ این صدای درد دلهای ماه و خورشید است ،

در کنار هم نیستند اما دل ماه در دل خورشید شب راه دارد!

دیگر به سکوت آن روز تاریک نمی اندیشم ،

بیشتر چشم به آن رودی که در کوه دلت سرازیر است دوخته ام

و میبینم چه زیباست عمق وجود تو!

میگذریم و میگذریم تا برسیم از آنچه که گذشته ایم !

میرسیم و میدویم به سوی آنچه باید برسیم!

می نشینیم در زیر تک درختی و همانجا که نشسته ایم همدیگر را در میان هم میفشاریم !

آنقدر همدیگر را میفشاریم تا هیچ چیز از من و تو به جا نماند، جز عشق !

عشقی که اینک به رنگ مهتاب است و به پای سکوت شب ها نشسته ،

آری عشقمان پایانی ندارد!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:31 | |







این پیامک میرسه به آسـمون!

این پیامک میرسه به آسـمون!

ای خدا حرف دل ما رو بخون

حرف ما حرف دله یه قصه نیست

خدا جون کو دلی که شکسته نیست

هیشکی اینـــجا با ما مهـربون نبود

با ما غمخوار،  با ما همزبون نبود

نیمه شب بغض ستاره ها شکست

هیشکی اینجا به ستـاره دل نبست

آینه، آینه بـود پاک و نجیب

اما تو حصار غربتی غریب

وقتی هیشکی تو نگاش عشقُ ندید!

نقـــش آســمــونُ بی صـــدا کشــید

 

عكسهاي فانتزي عاشقانه

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:39 | |







تو که رفتی نفسم گرفته بی تو

عكسهاي فانتزي عاشقانه

 


تو که رفتی نفسم گرفته بی تو


از نگاهم مهــربونی رفته بی تو

 

تــوی این شبهای دلگیر

 

چه جوری بی تو بمونم

 

چه جـــوری سایه مرگُ

 

از تــو خـــاطرم بـــرونم

 

با نم اشــــک تـــو اینجا

 

غزل غـــم مـی نویسم

 

زخمـــیه تـــن تـــرانه م

 

گریه داره چشم خیسم

 

خاطـــــراتـــم پــاره پاره

 

آرزوهــــام نیـمـه کــاره

 

شوقی تو سینه نمونده

 

نفـس افتاد به شـــماره



[+] نوشته شده توسط حجت در 12:26 | |







از عذاب رفتن تو می سوزم تو اوج غربت

از عذاب رفتن تو می سوزم تو اوج غربت
واسه ی بودن با تو ندارم یه لحظه فرصت
اینجا اشکه تو چشام به کسی نشون ندادم
اگه بشکنه غرورم خم به ابروم نمیارم
وقتی نیستی هر چی غصه است تو صدامه
وقتی نیستی هر چی اشکه تو چشامه
از وقتی رفتی دارم هر ثانیه از غصه ی رفتنت می سوزم
کاشکی بودی و می دیدی که چی آوردی به روزم
حالا عکست تنها یادگاره از تو
خاطراتت تنها باقیمونده از تو
وقتی نیستی یاد تو هر نفس آتیش میزنه به این وجودم
کاش از اول نمی دونستی من عاشق تو بودم

 

عكسهاي فانتزي عاشقانه

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:8 | |







وقتی با تو آشنا شدم

وقتی با تو آشنا شدم؛ درخت مهربانیت آنقدر بلند بود

که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم.

معجون زیبایت آنقدر شیرین بود که هر چه نوشیدم نتوانستم

تمامش کنم.

و دریای عشقت آنقدر وسیع بود

که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببینم

و سرانجام در آن غرق شدم....



[+] نوشته شده توسط حجت در 22:20 | |







كاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم كرد

 

 

 

كاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم كرد
كاش می شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهیم كرد
كاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش می شد با نسیم شا مگاه برگ زرد یاس ها را رنگ كرد
كاش می شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش می شد در سكوت دشت شب ناله ی غمگین باران را شنید
بعد ، دست قطره ها یش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشید
كاش می شد مثل یك حس لطیف لابه لای آسمان پرنور شد
كاش می شد چا در شب را كشید از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش می شد از میا ن ژاله ها جرعه ای از مهر با نی را چشید
در جواب خوبها جان هدیه داد سختی و نا مهربانی را شنید

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:19 | |







پلك سنتورم سنگين

پلك سنتورم سنگين

و خفقان سكوت

زير مضرابهايم

حكايت عاشقانه هاي نتهايم را از گلويم مي سرايد

ساعتهاي ملتمس ديدار

به هجوم ترانه هاي تفكرم آمده اند

و من .....

اي دير باز تر از خورشيد

ترنم هستي ام را از گمشده ترين شعرهايت ميخواهم

باز هجوم كلمات بي تكلف ساده ام

هنجارهاي سكوت را مي آزارد

و چه بي تاب

قلبم

رويا هايش را تفسير ميكند

حنجره ام بي تاب گفتن است

و چشمانم بي تاب تر از لحظه باريدن باران به كوير

كاش نگاهت ميدانست

كه چه حجمي در جاده هاي خلوت نيم روزم نهفته است

و چه شقايقي

روئيده در التهاب سيم هاي تلگراف سايه بان صندلي تنهائيم

انتظار از شبانه هاي خورشيد

به روشني حادثه بودنم نويدم ميدهند

و تو اي زيبا ترين وا‍ژه ....

به بلنداي آشيانه رگهايم شعر پرواز آموختي

كاش ميدانستي التهاب با تو بودنهايم

تكرار بي قراري قلبم است

كاش ميشنيدي

آنگاه كه تپشهاي نبض احساسم

بوي ترا به مشام شعرهايم به سوغات آورده است

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 11:47 | |







در سراشیبی تقدیر

it06bdfepz3rr3hbvinv.jpg

در سراشیبی تقدیر

نام مرا

با نام تو تشنه کرده اند

و رفتنت را

بر دلم داغ نهاده اند

دریغ

از دریایی که در چشمهایت نشسته است

بی آنکه بخواهد

آیینه ها را آبی ببیند

یادگار ردپای انتظارت آمدنت را دریاب

که تکرار آبی ترین زلال ها

در پیوسته ترین اشتیاق های رسیده ی ابدیت

تو را تداعی می کند

برو به فکر من نباش

برو به پای من نسوز

برو به فکر من نباش

من یه جوری سر میکنم

زندگی رو با سختیاش........ا

با که درددل کنم؟

با کسی که پرنده بود برام؟

با کسی که اشیانه بود

دلم به چه خوش بود

کاشکی  پرنده پر نداشت

از پریدن خبر نداشت

درخت باغ آرزوش

دغدغه تبر نداشت

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 11:43 | |







خـــواستم

 

خـــواستم سفر کــــنم پــایم لــــرزید و سست شد

خـــواستم پــرواز کـــنم بال و پـــرم چـــیده شد جا ماندم

خـــواستم بــخندم و شـــاد باشم امـــا بغــضم تــرکید

خـــواستم بــبیـــنم چــشمـــانم را بسته دیــــدم

خـــواستم حـــرف بزنـــم زبـــانم بند آمــــد

خــــواستم فرامـــوش کنـــم اما خـــودم از یادهـــا رفتم

خــــواستم اشک بریــزم امـــا چشمانـــم خشکــــــ گـــشت

خــــواستم فریــاد بزنم اما گـــوش ها کر شدند

خـــواستم زنـــدگی کنم امــا مــرگــــ را زیباتر دیــدم

خـــواستم بمــیرم اما لیاقتش را نداشتــــم

دیگــــر هیچ چیـــز نخــــواهم جـــز قفسی تنگ و تاریکــــــ


[+] نوشته شده توسط حجت در 11:41 | |







دستانم گرمي

دستانم گرمي دستانت را مي خواهد پس دستانم را به تو ميدهم.

قلبم تپش قلبت را مي خواهد پس قلبم را به تو ميدهم.

چشمانم نگاه زيبايت را مي خواهد پس نگاهم از آن توست.

عشقم تمامي لحظات تو را مي خواهند وبراي با تو بودن دلتنگي ميکنند.

دل من همانند آسمان ابري از دوري تو ابري است.

درخشش چشمانم همانند خورشيد درخشان انتظار چشمانت را مي کشند.

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند٬

من هرگزفراموشت نخواهم کرد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 11:40 | |







اسمتو رو سیگار نوشتم و برای اولین بار کشیدمت

اسمتو رو سیگار نوشتم و برای اولین بار کشیدمت

 

تا بسوزی و فراموشت کنم

 

اما نمیدونستم با هر پوک زره زره میری تو نفسم

 

و میشی همه کسم...

 

http://www.irupload.ir/images/darel2l4km7xfznzdzvo.gif

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 11:37 | |







کاش رویاهایمان روزی حقیقت میشدند

کاش رویاهایمان روزی حقیقت میشدند

تنگنای سینه ها دشت محبت میشدند

سادگی و مهرو صفا قانون انسان بودن است

کاش قانونهایمان یک دم رعایت میشدند

اشکهای همدلی از روی مکر است و فریب

کاش روزی چشمهامان با صداقت میشدند

گاهی از غم میشودویران دلم

کاشکی دلها همه مردانه قسمت میشدند


[+] نوشته شده توسط حجت در 11:37 | |







تو بگو بهار قشنگه،من میشم بهار تو

تو بگو بهار قشنگه،من میشم بهار تو

تو بگو بمون،من نمیرم از کنار تو

تو بگو منو نمیخوای دیگه خسته کردمت

گر چه سخته اما منم دور میشم از دیار تو

تو بگو سرده هوا،من میشم خورشید تو

تو بگو نا امیدی،منم میشم امید تو

تو بگو دلم گرفته از همه دورنگی ها

مشکی میشم،مظهر یه رنگی میشم واسه تو

تو بگو خدا کنه بارون بیاد از آسمون

به خدا میگم که گریه کنه برای تو

اگه غمگین بشی از دستم ناراحت بشی

میمیرم که تا ابد پاک بشم از خیال تو

کاش تموم نمیشد این روزا و این خاطره ها

تو میموندی واسه من،منم می مونم واسه تو

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 11:27 | |



صفحه قبل 1 ... 68 69 70 71 72 ... 112 صفحه بعد