نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





(♥ مرغ عشق و شاپرک ♥)

مرغ عشق و شاپرک

 

زير اين طاق کبود٬ يکی بود يکی نبود

مرغ عشقی خسته بود٬ که دلش شکسته بود.

اون اسير يه قفس٬ شب و روزش بی نفس

همه ی آرزوهاش ٬ پر کشيدن بود و بس

تا يه روز يه شاپرک ٬ نگاشو گوشه ای دوخت

چشمش افتاد به قفس ٬ دل اون بدجوری سوخت.

زود پريد روی درخت ٬ تو قفس سرک کشيد

تو چشم مرغ اسير٬ غم دلتنگي رو ديد

ديگه طاقت نيورد٬ رفت توی قفس نشست

تا که از حرفهای مرغ٬ شاپرک دلش شکست

شاپرک گفت که بيا٬ تا با هم پر بکشيم

بريم تا اوون بالاها ٬ سوار ابرها بشيم

يدفه مرغ اسير نگاهش بهاری شد

بارون از برق چشماش ٬ روی گونش جاری شد

شاپرک دلش شکست وقتی اشک اونو ديد

با خودش يه عهدی کرد ٬ نفس سردی کشيد

ديگه بعد از اون قفس رنگ تنهايی نداشت

توی دوستی شاپرک ٬ ذره ای کم نميذاشت

تا يه روز يه بادسرد ٬ ميون قفس وزيد

آسمون سرخ آبی شد ٬ سوز برف از راه رسيد

شاپرک يخ زد و يخ ٬ مرد و موندگار نشد

چشماشو رو هم گذاشت٬خوابيد و بيدار نشد

مرغ عشق شاپرک رو ٬ به دست خدا سپرد

نگاهش به آسموووون ٬ تا که دق کردش و مرد

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:52 | |







(مردم اغلب بی انصاف)

مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش. 

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش. 

اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش. 

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش. 

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش. 

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش. 

نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش. 

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد. 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:49 | |







در این جا چار زندان است

در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...

از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب
دشنه ئی کشته است .
از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن،

به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است .
از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری
نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را
شکسته اند.
***
من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام
من اما راه بر مردی ربا خواری نبسته ام
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام .
***
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...

در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند .
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در
وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد .

من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
و می خ***د و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خاک سرد پست ...

جرم این است !
جرم این است !

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:3 | |







قانون

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق و

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست

چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی

و چه سرنوشت تلخ و غریبی

که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای

خود راهی آسمان پر ستاره امید کنی

وخود در تنهایی وسکوت با چشمهایی خیس از غرور

پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و

خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی

وباز هم تو بمانی وتنهایی و دوری

و باز هم تو بمانی و  یک عمر صبوری .......!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:1 | |







من شکستم در خود

من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پل
که ز رگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود آسودن
باورن کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار پکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش

 

www.miladfarhadi.blogsky.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:53 | |







شایدآن روزكه سهراب نوشت

شایدآن روزكه سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی بایدكرد

خبری ازدل پر دردگل یاس نداشت،

باید این گونه نوشت

هرگلی هم باشی

چه شقایق چه گل پیچك و یاس زندگی اجبار است


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:11 | |







خداحافظ

خداحافظ نگو وقتی هنوز درگیر چشماتم

خداحافظ نگو وقتی تو هر جا باشی همراتم

تو اون گرمای خورشیدی

که میری رو به خاموشی

نمیدونی چقدر سخته

شب سرده فراموشی

شبی که کوله بارت رو

میون گریه می بستی

یه احساسی به من میگفت

هنوزم عاشقم هستی

خداحافظ نگو وقتی هنوز درگیر چشماتم

خداحافظ نگو وقتی تو هر جا باشی همراتم

چرا حالت پریشونه؟

چرا مأیوس و دلسردی؟

خداحافظ نگو وقتی

هنوزم میشه برگردی !

تو یادت رفته اون روزا

یکی تنها کست میشد

خداحافظ که میگفتی

خدا دلواپست میشد

خداحافظ نگو وقتی هنوز درگیر چشماتم

خداحافظ نگو وقتی تو هر جا باشی همراتم

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:9 | |







نمی دانم چه زمانی می آیی ...

نمی دانم چه زمانی می آیی ...

نمی دانی هر روز که می گذرد چشم انتظاری من بیشتر می شود

آیا دلت همچون دل من که در پیش توست ، در گروی من است ؟

آیا در انتظار دیداری آغازین با من هستی؟

فرصتهای من گذشتند ، اما برای آن ها دلم تنگ نشد

اما هر لحظه دلم برای تو و آمدنت تنگ می شود

آیا دل تو هم برای این دلتنگ عاشق تنگ می شود ؟

نمی دانم چه زمانی می آیی ...

و مرا از این غربت سردی که وجودم را فرا گرفته رها می سازی

باز هم نمی دانم ... اما بدان غربت دلم تنها تو را می خواهد و بس!!!


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:7 | |







چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر بی رنگ است؟
اما افسوس...
هیچ کس نبود. همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره.
آری با تو هستم...
با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشم هایت همیشه بارانی است؟

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:6 | |







تويي عاشقترين تنهاي دنيا

تويي عاشقترين تنهاي دنيا ............. منم خسته ترين مغموم دنيا

تويي صادقترين حرف رو لبها ............. منم غمگين ترين راز تو دلها

تويي زيبا طلوع صبح فردا ...............منم اينجا غروبي مثل شبها


تويي همچون قناري شاد و شيدا ...... منم مثل كلاغي رو درختا


تويي آشفته دل مغرور و رعنا............. منم همراز و همراه يه رويا


تويي عشق و محبت توي قلبها...........منم ديوونه مثل موج دريا


تويي تنها تويي ياد غريبها..................منم فرياد بي پايان غمها


تويي شاخه گل سرخ صدفها...............منم تنها شقايق توي صحرا


تويي آب زلال اشك چشمها................منم مرداب سرد توي دشتها


تويي عاشقترين تنهاي دنيا.................منم خسته ترين مغموم دني

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:5 | |







چشمانش…

چشمانش
چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کردو گفت مرا دوست داری؟
به چشمانش خیره شدم، قطره های اشک را از چشمانش زدودم و خداحافظی کردم،
روزی دیگر که او را دیدم، آنقدر خوشحال شد که خود را در آغوش من انداخت و سرش را روی
سینه ام گذاشت و گفت اگر مرا دوست داری امروز بگو….!
ماه ها گذشت و در بستر بیماری افتاده بود، به دیدارش رفتم و کنارش نشستم و او را
نگاه کردم و گفت بگو دوستم داری…!
می ترسم دیگر هیچگاه این کلمه را از دهانت نشنوم، ولی هیچ حرفی نزدم به غیر از
خداحافظی…!!
وقتی بار دیگر به سراغش رفتم روی صورتش پارچه سفیدی بود، وحشت زده و حیران
پارچه را کنار زدم، تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم
امروز روز مرگ من است، مرگ احساسم، مرگ عاطفه هایم
امروز او می رود ومرا با یک دنیا غم بر جا می گذارد
او می رودبی آنکه بداند به حد پرستش
دوستش دارم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:2 | |







به امید رهایی یک اسیر از بند اسارت سکوت …

از اعماق وجود فریاد می کشم نه برای شنیدن
تنها برای مبارزه، مبارزه با سکوت
فریاد میکشم از اعماق قلبم بر ساحل دریای نیلگون چشمانت
در ساحل بارانی چشمانت تنها رنگ غم را میبینم
آرام شکست می خورم
و سکوت دنیایم را در بر میگیرد
فریاد، سکوت، غم و چشمانت به کناره میروند و تنها من میمانم
چگونه فریاد کشم وقتی در بند سکوت اسیرم ؟
کاش در زندان قلبت زندانی بودم و اسارت در بند سکوت را نمیدیدم
اسارتم در بندیست که قطورتر و محکم تر از تمامی بندهای دنیاست
سلولم  کوچکتر از دلتنگترین قلبهای عاشق دنیاست
دیوارهایش به بلندای امواج ترانه عشاق و میله هایش به قطوری پیوند دو عاشق
خسته ام، خسته تر از همه مسافران دره دلتنگی
به کناری میروم، آرام و تنها مینشینم و فقط به امید  فریاد یک نفر هستم، که مرا از بند این اسارت برهاند
فریاد از آن من نیست اما برای من و فقط من طنین انداز میشود
میدانم فاصله سکوت من تا فریاد تو خیلی زیاد شده است
اما منتظر می مانم، چون می دانم عاقبت فریاد تو در سکوت من طنین انداز خواهد شد
به امید رهایی یک اسیر از بند اسارت سکوت

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:1 | |







به کودکی گفتند :عشق چیست

به کودکی گفتند :عشق چیست؟گفت:بازی
به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟گفت : رفیق بازی
به جوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : پول و ثروت
به پیرمردی گفتند :عشق چیست؟گفت :عمر
به عاشقی گفتند : عشق چیست؟چیزی نگفت آهی کشید و سخت گریست
به گل گفتم: عشق چیست؟گفت : از من خوشبو تره
به پروانه گفتم: عشق چیست؟گفت :از من زیبا تره
به شب گفتم عشق چیست؟ گفت: از من سوزنده تره
به عشق گفتم تو آخر چه هستی ؟؟؟گفت نگاهی بیش نیستم
اگر از شما بپرسند عشق چیست ؟شما چه میگویید؟


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:0 | |







فراموش میکنم گذشته ها را

فراموش میکنم گذشته ها را ،روزها و شبها مینشینم در گوشه ای ،تا همه بگویند که تو دیوانه ای.
آری من دیوانه ام ، تنهاتر از یک تنهای بیچاره ام .
فراموش میکنم لحظه های با تو بودن را ، می اندیشم به این روزگار .
روزگاری بود که تو بودی و من نیز در قلب تو بودم ، تو میگفتی مرا دوست داری و من نیز عاشق تو بودم .
روزگاری بود که چشمهایم از غم دلتنگی تو بارانی میشد ، شبهای من با حضور تو مهتابی میشد ، حالا تو نیستی و من غرق دردها شده ام ، باران نمییارد و من مثل کویر شده ام ،مرا رها کردی و رفتی و اینک در این شهر بی محبت غریب شده ام.
تو که میدانستی من ساده ام و فریب را تو را میخورم ، چرا کاری کردی که من حتی معنای دلشکستن را نیز بدانم و از صبح تا شب شعر جدایی بخوانم.
اینک که من اسیر عشق دروغین تو بودم ، با خودم میگویم که ای کاش تو نبودی و گذشته ای نیز نبود ، من تنها بودم و هیچ یادی از تو نبود.
فراموش میکنم  گذشته ها را ،برای خود میخوانم آواز لالایی را ، تا به خوابی روم تا هر زمان که بیدار شدم ، با خودم بگویم که اینها همه یک خواب بود.

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 11:58 | |







همچنان لحظه های سرد تنهایی میگذرد

همچنان لحظه های سرد تنهایی میگذرد اما هنوز باور ندارم که تنهایم.
همچنان عمر میگذرد ولی هنوز باور ندارم که در این دو روز دنیا دو روز آن پر از غم است .
همچنان زندگی ساز خودش را میزند ولی سرنوشت با آن ساز نمی رقصد.
همچنان در حسرت بهار نشسته ام ، اما نمیدانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر گذاشته ام .
این دل لحظه به لحظه بهانه هایش را بیشتر میکند اما نمیداند حتی این بهانه ها نیز دیگر به یاری او نمی آید .
همچنان هوای چشمهایم گریان است ، روزها بارانیست و شبها طوفانیست.
همچنان این لحظه های نفسگیر زندگی را میگذرانم اما هنوز باور ندارم که دیگر هیچ امیدی در قلبم نیست.
امید من دیروز بود که گذشت ، امید من فرداست که از فردا نیز نا امیدم.
دیروز هر چه بود گذشت ، اما هر چه پیش خواهد آمد دیگر نخواهد گذشت و در دلم باقی خواهد ماند.
همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک میفهمم که پرپرم.
همچنان از آواز بی صدای پرنده در قفس میفهمم که من نیز در قفسی به بزرگی دنیا اسیرم!
همچنان از سکوت سرد شبانه میفهمم که آسمان بی مهتاب است و امشب نیز شب دلگیریست !
کسی نیست که به داد این دل برسد ، هر کسی به داد دل خودش میرسد،به داد و فریاد این دل تنها نمیرسد.
همچنان باید درون خودم فریاد بزنم ، درون خودم اشک بریزم و ناله کنم .
ای خدا تو شاهد روزگار من باش ، و بیا این درد بی درمان مرا درمان کن.
دلم میخواهد شاد باشم ، اما شادی جای دیگری اسیر است.
دلم میخواهد امیدوار باشم ، اما امید من خواب است .
همچنان لحظه های سرد زندگی میگذرد اما هنوز باور ندارم که وجودم از سردی لحظه ها یخ زده است.

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 11:56 | |







شده يه چيزي تو دلت سنگيني كنه

شده يه چيزي تو دلت سنگيني كنه....؟؟؟خيلي سخته ادم كسي رو نداشته باشه...


دلش لك بزنه كه با يكي درد دل كنه ولي هيچكي نباشه...


نتونه به هيچكي اعتماد كنه هر چي سبك سنگين كنه تا دردش رو به يكي بگه ...


نتونه اخرش برسه به يه بن بست ...


تك وتنها با يه دلي كه هي وسوسش مي كنه اونو خالي كنه ...


اما راهي رو نمي بينه سرش روكه بالا مي كنه اسمون رو مي بينه به اون هم نمي تونه بگه...


خيري از اسمون هم نديده

مگه چند بار اشك هاي شبونش رو پاك كرده...؟!

 

بهش محل هم نداده تا رفته گريه كنه زود تر از اون بساط گريه اش رو پهن كرده تا كم نياره ...

 

خيلي سخته ادم خودش به تنهايي خو كنه اما دلي داشته باشه كه مدام از تنهايي بناله...

 

خيلي سخته ادم ندونه كدوم طرفيه؟!

 

خيلي سخته ادم احساس كنه خدا انو از بنده هايش جدا كرده ...

 

خيلي سخته ندوني وقتي داري با خدا درددل مي كني داره به حرفات گوش مي ده يا ...

 

پرده ي گناهات انقدر ضخيم شده كه صدات به خدا نمي رسه.... ؟!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 11:55 | |







تقویم

تقویم ،سال و ماه خودت را مرور کن

 

از گریه، چشم زندگی ام را تو دور کن

 

بر سالهای کودکی ام بستنی ببخش

 

از شوق ِ تاب و سرسره بازی عبور کن

 

بگذار تا رسیده شود عمر کال ِ من

 

سنّ بلوغ باش و مرا پر غرور کن

 

بر گیسوان بافته ی نوجوانی ام

 

یک میخک سپید ببخش و ظهور کن

 

سلولهای مضطربم را تمام ِ روز

 

با برگ هر گیاه معطّر بُخور کن

 

بر پیکرم لباس سپید عروس باش

 

امواج گیسوان مرا غرق ِ تور کن

 

با عاشقت برقص پریشان در این قفس

 

در چلچراغ سوخته ات، رقص ِ نور کن

 

چشم هزار کرکس افتاده در شبم

 

را با نگاه ِ روشن خود ، کور ِ کور کن

 

بگذار تا دوباره کمی زندگی کنم

 

امشب به ذهن خاطره هایم خطور کن

icmmrlt8dmojjx0zwlgg.jpg

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:22 | |







آسمان غصه نخور

آسمان غصه نخور! اشک نریز!

شانه ام مرهم توست

چشم بارانی من

- غرق در موج هیاهوی سکوت -

غصه دار از غم توست

آسمان گریه نکن!

دل من می گیرد

در پس پرده ی تنهایی خویش

مرغ مایوس امیدم بخدا می میرد

روبرویم بنشین

تا خودم اشک پر از حزن تو را پاک کنم

غم مخور جای تو من می گریم

تو بخند

باید آرام آرام

دست بی منت احساسم را

با نفس های غم اشک تو نمناک کنم

آسمان غصه نخور!

دل بیچاره ی من هم تنگ است

درعوض جنس دل بیشتر آدمها

بخدا از سنگ است

نکند

به دل پاک تو هم سنگ زدند؟

به حریر دل معصوم تو هم چنگ زدند؟

یا تو را مثل خودم

با دروغ و کلک و مکر و ریا رنگ زدند؟!

آسمان اشک نریز!

توی آغوش خودم باش که آرام شوی

دوست داری که در این جاده ی خیس احساس

با سکوت و من و یک فنجان چای

تا رسیدن به دل عاطفه همگام شوی؟

غم مخور! گریه نکن...

lllvs2d45nxx27r0oyh0.gif

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:15 | |







کاش مي شد

کاش مي شد سکوت غريبانه ي نيلوفرهاي اسير مرداب را معنا کرد!

اي کاش مي شد صحبتهاي شمع و پروانه را فهميد

اي کاش مي شد بيشتر مهربان بود و عاشقانه هم ديگر را دوست داشت.

اي کاش مي شد دل را با محبت و ارامش را با قلب پيوند زد.

کاش مي شد در اين دو روز زندگي بي رنگ بود مثل اب،پاک بود مثل

خاک،اما...

افسوس که زندگيها هزار رنگ است ودستها الوده به رنگ.

کاش وقتي به او مي انديشيدم قطرات اشک مي گذاشت تا او را در خيالم

خوب نظاره کنم،کاش زبان ودلم ياري ام مي دادند تا با تکرار نام او

اتش وجودم را براي لحظاتي خاموش کنم و حتي اگر شده براي لحظه اي

به ارامش برسم...



[+] نوشته شده توسط حجت در 14:13 | |







یک پنجره براي ديدن

یک پنجره براي ديدن
 
 
يک پنجره براي شنيدن
 
 
يک پنجره که مثل حلقه ي چاهي
 
 
در انتهاي خود به قلب زمين مي رسد
 
 
و باز مي شود به سوي وسعت اين مهرباني مکرر آبي رنگ
 
 
يک پنجره که دست هاي کوچک تنهايي را
 
 
از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي کريم
 
 
سرشار مي کند
 
 
و مي شود از آنجا
 
 
خورشيد را به غربت گل هاي شمعداني مهمان کرد
 
 
يک پنجره براي من کافيست

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:8 | |







الهی


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:6 | |







قول میدم

قول میدم وقتی که نیستی عکستو بغل نگیرم

قول میدم روزی هزار بار واسه ی اشکات نمیرم

قول میدم وقتی که نیستی پای عشق تو نسوزم

قول میدم در انتظارت چشمامو به در ندوزم

میدونی که خیلی خستم میدونی دلم گرفته

میدونی دوریت عذابه میدونی گریم گرفته

میدونم بر نمی گردی میدونم رفتی که رفتی

دروغ بود هرچی میگفتی میدونم ...

همیشه تو مهربونی واسه این قلب شکسته

واسه این حس غریبم که فقط دل به تو بسته

بیا برگرد اگه قلبم تو رو از خونه نرونده

دیگه از آخر قصه حتی یک لحظه نمونده

حتی یک لحظه نمونده

 

http://biatosh.persiangig.com/image/ax%20love%20va%20kart%20postal/Hesse-To.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:5 | |







دلم گرفته آسمون

دلم گرفته آسمون ، نمی تونم گریه کنم

 

شکنجه می شم از خودم ، نمی تونم شکوه کنم

 

انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده

 

باز داره باورم می شه ، خنده به من نیوموده

 

دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم

 

تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم

 

حتی صدای نفسم ، می گه که توی قفسم

 

من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم

 

دلم گرفته آسمون ، یه کم منو حوصله کن

 

نگو که از این روزگار ، یه خورده کمتر گله کن

 

منو به بازی می گیرن عقربه های ساعتم

 

برگه تقویم می کنه لحظه به لحظه لعنتم

 

آهای زمین نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن

 

http://www.pic.iran-forum.ir/images/96dc6s2h2u4jrtl1brse.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:4 | |







بعدازین

 

بعدازین، قبل از همه ،بعدی شدن


اول و آخر همین تحتی شدن


از ته و پایین و بالا تا به سر


از زمین تا آسمون منفی شدن


از چپ و راست زمین افسرده ام


...ازجنوبه تا جنون پژمرده ام


از همین ور تا همون ور در به در


لعنتی غرب زمین فرسوده ام


مشرقم مغرب ترین خاک خداست


از همیشه انتها بی ماجراست


هر طرف میرم نگاهت میکنم


شاید اینبار ماجرا بی انتهاست

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:57 | |







عاشق

عاشق                           عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
@@@@@@@   
نبودش  @@@@@@@@@
امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه
فقط خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره از درو دیوارش غم
عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای
سیاه پوشن ، چراغ خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی ،   دیگه  ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی  ، شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون نمی
باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که نیستی  توی  این خونه ،  دیگه  آشفته
بازاریست  ،  تموم  گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از
رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی،سرخاک
تو می میرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
از دل

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:54 | |



صفحه قبل 1 ... 67 68 69 70 71 ... 112 صفحه بعد