نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





خوش خیال

امروز آمده و هنوز به یاد دیروز

م، بی تاب و بی قرارم، هنوز دارم به عشقت میسوزم
دیروز رفته و دلم کجای کار است ، نمیدانم دلت هنوز به یاد دل من است
میسوزم و میسازم و گله ای ندارم از این لحظه ها ، این تقدیر من است با همین حال و روزم هدر رفت تمام سالها
میدانم فردا می آید و من مثل امروزم ،مثل امروز که در حسرت دیروز نشسته بودم ، مثل دیروز که عاشقت شده بودم ، عاشق شده بودم و از این روزها بی خبر بودم ، نمیدانستم تو میروی ، چقدر من خوش خیال بودم


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:46 | |







وقتی

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم: عزیزم، این کار را نکن.
نگفتم: برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده.
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه،
رویم را برگرداندم.
حالا او رفته
و من
تمام چیزهایی را که نگفتم، می شنوم.
نگفتم: عزیزم متاسفم،
چون من هم مقّصر بودم.
نگفتم: اختلاف‌ها را کنار بگذاریم،
چون تمام آن‌چه می‌خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است.
گفتم: اگر راهت را انتخاب کرده‌ای،
من آن را سد نخواهم کرد.
حالا او رفته
و من
تمام چیزهایی را که نگفتم، می‌شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشک‌هایش را پاک نکردم
نگفتم‌: اگر تو نباشی
زندگی‌ام بی‌معنی خواهد بود.
فکر می‌کردم از تمامی آن بازی‌ها خلاص خواهم شد.
اما حالا، تنها کاری که می‌کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم.
نگفتم: بارانی‌ات را درآر
قهوه درست می‌کنم و با هم حرف می‌زنیم.
نگفتم: جاده بیرون خانه
طولانی و خلوت و بی‌انتهاست.
گفتم: خدانگهدار، موفق باشی،
خدا به همراهت.
او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چیزهایی که نگفتم، زندگی کنم.


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:45 | |







یادمون باشه

یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره
یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره
یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم
یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره
یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم...


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:41 | |







با تو هستم

با تو هستم
تویی که رویت را  از من بر میگردانی
به چشمانم نگاه کن
اشکهایم هنوز خشک نشده اند
از چه میترسی  ,من گناهت را بخشیده ام
هنوز آنقدر عاشقت هستم که هیچ کینه ای از تو به دل ندارم
تو را به خدا سپرده ام ,نه نگران نباش نفرینت نمی کنم
برایت دعا ی خیر میکنم
دعا میکنم که خدا هم ترا ببخشد وتنهایت نگذارد
دوست ندارم تو هم مثل من طعم تلخ تنهایی را حس کنی
دوست ندارم تو هم مثل من شکستن قلبت را تجربه کنی
پس هرگز نفرینت نخواهم کرد وترا به خدا خواهم سپرد
تا در پناه او به زندگیت ادامه دهی .در کنار هر کس وهر چیز که دوستش داری
به چشمانم نگاه کن , آنها را به خاطر بسپار
آنها همیشه نگران تو هستند

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:38 | |







من تورا

من تورابه کسی هدیه میدهم که ازمن عاشق ترباشدوازمن برای تومهربان تر،

من تورابه کسی هدیه میدهم که صدای توراازدور،درخشم،درمهربانی،دردلتنگی،درخستگی درهزارهمهمه ی دنیا یکه و تنها بشناسد،

من تورا به کسی هدیه میدهم که رازمعصومیت گل مریم و تمام سخاوت های عاشقانه ی این دل معصوم دریایی را بداند و ترنم دل پذیرهرآهنگ،هرنجوای کوچک برایش یک خاطره باشد.او بایدازنگاه سبزتوتشخیص دهد که امروزهوای دلت آفتابی است یا آن دلی که من برایش میمیرم سردوبارانی است.

من تورابه کسی هدیه میدهم که قلبش بعدازهزارباردیدن تو بازهم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.همانطور عاشق،همانطور مبهوت و مبهوم...

تورابادنیایی از حسرت به او خواهم بخشید ولی آیا اواز من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟

آیا اوبیشتر ازمن برای تو گریسته است.نه...هرگز...

ولی تو در عین ناباوری اورا برگزیدی،

میدانم من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی...

یکبار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که هرروز دلم برایت تنگ می شود.روزهایی که تو را نمیبینم به آرزوهای خفته ام میاندیشم به فاصله ی میان من و تو،

هرروز به خود میگویم کاش شیشه عمر غرور خود را شکسته بودم.


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:37 | |







بوس

بوس صورت : دوست داشتنه

بوس پیشانی : آرامش

بوس بازو : شوخی کردن

بوس لب : عاشق بودن

بوس گردن : نیاز داشتن

 

بوسیدن قول ماندن نیست شروع باهم بودنه درک وهم را فهمیدن وحس به هم رسیدنه !!!!!!!!!!!!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:49 | |







دوست

 

دوست یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه!!!

دوست یعنی اون جمله های ساده وبی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش سوء تعبیر نمیشه!!!

دوست یعنی یک دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار که دلت میگیره یک دل دیگه هم دل تنگه غمت میشه!!!!!

دوست یعنی تنهایی هام را می سپارم  دست تو چون شک ندارم می فهمیش!!!!

دوست یعنی اگه هستی همیشه هستی وکنار همه با منی نه گاهی ..........نه بنا به اقضاء..........نه به شرط خلوت وتنهایی!!!!!

دوست یعنی اینکه نببینم دلتنگ باشی و نبینم برای درد ودل کردن با من به لکنت بیفتی!!!!!!!!

دوست یعنی کم نیار جا نزن تا وقتی حواسم به تو هست یعنی باکی نداشته باش از سختی وتلخی وبی رحمی های روزگار چون دعای من همیشه باتو هست!!!!


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:48 | |







در این بن بست...

در این بن بست...
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی "دوستت دارم"
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست،نازنین!
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ و سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی ست،نازنین!
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاه ها
مستقر.
با کنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبی ست،نازنین!
و تبسم را بر لب جراحی می کنند
و ترانه را
بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن ویاس
روزگار غریبی ست نازنین!
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.

[تصویر: azadam.jpg]

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:41 | |







امان از دلتنگیهای

امان از دلتنگیهای بی شعر و بی دیوانگیِ تو
بی سبب نیست لب به حرف که می گشایی
دلتنگ شعر می شوم
چشمانت همان موسیقی زیبای قدیمی را می نوازد هربار
لبت اما خاموش ِترانه است
با من بگو!
مهربان من!
عسل ِکندوی ِقلب ِبزرگ تورا
کدام مهِ کدام جنگل ِ کدامین سرزمین، به تراوش می کشاند؟
خستگی ات را کدام پل ِکدام رودِ کدام شهر جنوبی
از تنت بیرون می کند؟
با من بگو!
کدام پیچ ِکدام ِجاده بر بلندای کدامین رشته کوه
تو را به نفرینِ ِبرآمدن خورشید از مشرق می نشاند؟
کدام جاده ؟!...
وسیمهای کدام گیتارو کلیدهای کدام ساز
کوک می کند شعرهای تو را؟
خوب ِ من!
خوب ِ خستۀ من!
خوب ِ خستۀ خالی ِمن!
آن اندازه در تو آمیخته ام ؛
که لب فرو ببندم و نیایم و نباشم ،
اگر لبریز شدنت از آرامش
طلب کند خاموشی و نیامدن و نبودنم را.
یادم هست
چه بی شمار بیراهه ها که به لطف ِروزنۀ سرانگشتان تو
بر من راه شد؛
یادت هست
که می گذرم از خویش اگر که این گذر
راه ِ پایان ِآشفتگی های تو باشد.
وسعت تمام گذشتن ها!
با من بگو!
تنها با من بگو!
کدام مسیر، کدام راه
تورا به شوروعشق وشاعرانگی باز می رساند؟
و کدام باران، زیرکدام چتر، درکدامین کوچه
تورا به عصیان ِعشق وامیدارد؟
با من بگو!
خالقِ ِهزارقصۀ هزاربوتۀ هزارجنگل ِمه آلود!
بگو! تا ریشه کن کنم بوته های توت فرنگی وحشی را
اگر که با همۀ سرخی ِدلدادگی
می خراشند دستانت را هنگام ِعبور.
با من حرف بزن!
تا بیافرینم بهترین کدام را
برای تو.
که در من
معجزۀ آفریدن را
تو خلق کرده ای

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:30 | |







به آساني مي شود

به آساني مي شود در دفترچه تلفن کسي جايي پيدا کرد،ولي به سختي مي شود در قلب او جايي دست و پا کرد.


به راحتي مي شود در مورد اشتباهات ديگران قضاوت کرد،ولي به سختي مي شود اشتباهات خود را يافت.


به راحتي مي شود بدون فکر کردن حرف زد،ولي به سختي مي شود زبان را مهار کرد.


به راحتي مي شود کسي را که دوست داريم از خود برنجانيم،ولي به سختي مي شود اين رنجش را جبران کرد.


به راحتي مي شود کسي را بخشيد،ولي به سختي مي شود از کسي تقاضاي بخشودگي کرد.


به راحتي مي شود قانون را تصويب کرد،ولي به سختي مي شود به آن عمل کرد.


به راحتي مي شود به روياها فکر کرد،ولي به سختي مي شود رويايي را به دست آورد.


به راحتي مي شود به کسي قول داد، ولي به سختي مي شود به آن عمل کرد.


به راحتي مي شود دوست داشتن را به زبان آورد، ولي به سختي مي شود آن را نشان داد.


به راحتي مي شود اشتباه کرد، ولي به سختي مي شود از آن درس گرفت.


به راحتي مي شود دوستي را با حرف حفظ کرد، ولي به سختي مي شود به آن معنا بخشيد

و در آخر...

به راحتي مي شود اين متن را خواند، ولي به سختي مي شود به آن عمل کرد


 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:4 | |







رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی

رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی ! رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود وترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ... تو که گمان می کردم ازتبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام راباور داری و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ... افسوس رفتی ... ساده ، سادهمثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم ! من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باورنکردم این بریدن را کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم ! کاشمی فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود کاش می فهمیدی بی تو صدا تابنمی آورد ... رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که .... قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم و چرا تو به اینسادگی از من دل بریدی ؟!! که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی؟!! ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی امرا باور نکردی ! گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بیتو چه بر سر این ترانه ها می آید ! ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بودو بغضی که از هرچه بود از شادی نبود ! بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتنتو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی ! اعتنا نکردی به حرمت ترانه هایی که تنها سهم من از چشمانت بود ! به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانههایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! به حرمت بوسههایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ! قصه به پایان رسید و منهمچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوزبی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ! خدانگهدار ... خدانگهدار

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:2 | |







چـــــون زلف تو

چـــــون زلف تو ام جانا در عین پریشــانـــی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

 من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که تو را در بر بنشـــــانم و بنشینـــم

تا آتش جـــــــانم را بنشینی و بنشــانی

 ای شاهد افلاکی در مستــــی و در پاکــــــی

من چشـــم تو را مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستـــــوری و مهجـــــــوری

در دیده بیـــدارم پیدایـــــی و پنهانــــــی

 من زمــــــزمـــه عودم تو زمــــــزمـــــــه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانـی

از آتـــــــــــش سودایــــــــت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

 دل با من و جان بی تو نســپاری و بســــــپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانـــی


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:0 | |







اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،

 

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،

و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،

و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،

و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار،

برخی نادوست، و برخی دوستدار

که دست کم یکی در میانشان

بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،

نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،

تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

 نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی

نه خیلی غیرضروری،

تا در لحظات سخت

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند

چون این کارِ ساده ای است،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند

و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان که هستی

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی

و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی

چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی

به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی

وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.

چرا که به این طریق

احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی

هرچند خُرد بوده باشد

و با روئیدنش همراه شوی

تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی

زیرا در عمل به آن نیازمندی

و برای اینکه سالی یک بار

پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی

که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:42 | |







آرزویی است مرا در دل

آرزویی است مرا در دل
که روان سوزد و جان کاهد
هر دم آن مرد هوسران را
با غم و اشک و فغان خواهد
بخدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش
سوختم از غم و کی باشد
غم من مایه آزارش
شب در اعماق سیاهی ها
مه چو در هاله راز اید
نگران دیده به ره دارم
شاید آن گمشده باز اید
سایه ای تا که به در افتد
من هراسان بدوم بر در
چون شتابان گذرد سایه
خیره گردم به در دیگر
همه شب در دل این بستر
جانم آن گمشده را جوید
زین همه کوشش بی حاصل
عقل سرگشته به من گوید
زن بدبخت دل افسرده
ببر از یاد دمی او را
این خطا بود که ره دادی
به دل آن عاشق بد خو را
آن کسی را که تو می جویی
کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را
 
بس کن او یار دگر دارد
لیکن این قصه که میگوید
کی به نرمی رودم در گوش
نشود هیچ ز افسونش
آتش حسرت من خاموش
میروم تا که عیان سازم
راز این خواهش سوزان را
نتوانم که برم از یاد
هرگز آن مرد هوسران را
شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟
به شب تیره خاموشم
بخدا مردم از این حسرت
که چرا نیست ...

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:47 | |







درشبان غم تنهایی خویش

درشبان غم تنهایی خویش

عابدچشم سخن گویه توام

من دراین تاریکی

من دراین تیره شب جانفرسا

زائرظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشان ترازاندیشه ی من

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطرالود

شکن گیسوی تو

موج دریای خیال

کاش باش زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تومن

بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم

كاش بر اين شط مواج سياه

همه ي عمر سفر مي كردم

من هنوز از اثر عطر نفسهاي تو سرشار سرور

گيسوان تو در انديشه ي من

گرم رقصي موزون

كاشكي پنجه ي من

در شب گيسوي پر پيچ تو راهي مي جست

چشم من چشمه ي زاينده ي اشك

گونه ام بستر رود

كاشكي همچو حبابي بر آب

در نگاه تو رها مي شدم از بود و نبود

شب تهي از مهتاب

شب تهي از اختر

ابر خاكستري بي باران پوشانده

آسمان را يكسر

ابر خاكستري بي باران دلگير است

و سكوت تو پس پرده ي خاكستري سرد كدورت افسوس سخت دلگيرتر است

شوق بازآمدن سوي توام هست


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:46 | |







يك شب ز ماوراي سياهي ها

يك شب ز ماوراي سياهي ها
چون اختري بسوي تو مي آيم
بر بال بادهاي جهان پيما
شادان به جستجوي تو مي آيم

سرتا بپا حرارت و سرمستي
چون روزهاي دلكش تابستان
پرميكنم براي تو دامان را
از لاله هاي وحشي كوهستان

 


يك شب ز حلقه كه به در كوبم
در كنج سينه قلب تو مي لرزد
چون در گشوده شد تن من بي تاب
در بازوان گرم تو مي لغزد

ديگر در آن دقايق مستي بخش
در چشم من گريز نخواهي ديد
چون كودكان نگاه خموشم را
با شرم در ستيز نخواهي ديد

يكشب چو نام من به زبان آري
مي خوانمت به عالم رويايي
بر موجهاي ياد تو مي رقصم
چون دختران وحشي دريايي

يكشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو ميسوزد
چشمان من اميد نگاهش را
بر گردش نگاه تو ميدوزد

از زهره آن الهه افسونگر
رسم و طريق عشق مي آموزم
يكشب چو نوري از دل تاريكي
در كلبه ات شراره ميافروزم

آه اي دو چشم خيره به ره مانده
آري منم كه سوي تو مي آيم
بر بال بادهاي جهان پيما
شادان به جستجوي تو مي آيم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:45 | |







دیده ام سوی دیار تو و در کف تو

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه ای از راز نهانی
دشت تف کرده و بر خویش ندیده
نم نم بوسه
باران بهاران
جاده ای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربه پاهای سواران
تو به کس مهر نبندی مگر آن دم
که ز خود رفته در آغوش تو باشد
لیک چون حلقه بازو بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد
کیست آن کس که ترا برق نگاهش
می کشد سوخته لب در خم راهی ؟
یا در آن خلوت
جادویی خامش
دستش افروخته فانوس گناهی
تو به من دل نسپردی که چو آتش
پیکرت را زعطش سوخته بودم
من که در مکتب رویایی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی نه پیامی نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی تو نه آنی

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:44 | |







مرا به تو بد عادت کرده

مرا به تو بد عادت کرده

بی تو می بارد

روز و شب

بی خستگی

وقتی خودت نیستی،

باران هست

چقدر این دوست داشتن های بی دلیل ... خوب است!

مثل همین باران بی سئوال

که هی می بارد...

که هی آرام و شمرده و شمرده می بارد!!

با ابر ها چه غصه پنهانی ست؟

این عصر چند شنبه بارانی ست؟

وقتی که می بُریم مدام از هم

این عشق نیست، چاقوی زنجانی ست

آمدن را

از باد و باران بیاموز

رفتن را

از دل من

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:42 | |







وقتی رفتی

 

 

دنیام سرد وتاریک شد

دستای سردم در بیابان تنهایی گم شد

یادم افتاد روزی که دلم عاشق تو شد

دلم آتیش گرفت و خاکستر شد

هر روز می بینم تورو باغریبه پس اون حرفات چی شد

می گفتی تو ومن/من وتو سرنوشت ما شد

حالا دست به دست باغریبه میری ومیگی قسمت این شد

باشه برو ولی نگو چرا مرگ نصیبش شد

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:50 | |







دوست دارم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:0 | |







نمی دونم ازکجا شروع کنم

a36pltuimpj5zo1jyj36.jpg

نمی دونم ازکجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیمو

نمی دونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگیمو

چراتو اول قصه  همه دوستم می دارن!

وسط قصه که می شه سربه سر من میذارن

تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام میذارن

میتونم مثل همه دورنگ باشم "دل نبازم

میتونم مثل همه یک عشق بادی بسازم

تا بایک نیش زبان بترکه خراب بشه

تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه

می تونم بازی کنم با عشق واحساس کسی

میتونم درست کنم ترس دل ودلواپسی

میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم

میتونم پشت دلا قاییم بشم کمین کنم

ولی بااین همه حرفا منم مثل اونام

یک دروغگو میشم و همیشه ورد زبونام

یک نفر پیدابشه به من بگه چی کار کنم ؟

با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم؟

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:52 | |







باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است

باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است



از ما و کشف خلوت کسی که عاشق است

در سکوت چشم دوختن به جاده های دور


باز انتظار عادت کسی که عاشق است


دستهای التماس ما گشوده پس کجاست؟


دستهای با محبّت کسی که عاشق است


باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست


از زبان تو حکایت کسی که عاشق است


من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش


مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است


بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست


خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است


شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند

 

 

http://raminep2.googlepages.com/har-chi-eshge.jpg




[+] نوشته شده توسط حجت در 22:47 | |







خوشا آن لحظه

خوشا آن لحظهء با یار بودن

و از عشق رخش بیمار  بودن

خوشا در هجر او چشم انتظاری

نخفتن ... تا سحر  بیدار بودن

خوشا از جان گذشتن در ره عشق

ز شوقش بر طناب  دار بودن ...

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:37 | |







چه زیباست

چه زیباست به خاطر تو زیستن

و براي تو ماندن به پاي تو بودن و به عشق تو سوختن

و چه تلخ و غم انگيز است دور از تو بودن و براي تو گريستن 

اي کاش مي دانستي بدون تو مرگ گواراترين زندگيست 

بدون تو و به دور از دستهاي مهربانت زندگي چه تلخ و ناشکيباست 

چه زيباست بخاطر تو زيستن 

ثانيه ها را با تو نفس کشيدن 

زندگي را براي تو خواستن 

چه زيباست عاشقانه ها را براي تو سرودن

بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگي

چه زيباست بيقراري براي لحظه ي آمدن و بوئيدنت 

براي با تو بودن و با تو ماندن 

براي با هم يکي شدن 

کاش به باور اين همه صداقت و يکرنگي مي رسيدي

اي کاش مي دانستي مرز خواستن کجاست 

و اي کاش مي ديدي قلبي را که فقط براي تو مي تپد 

 




[+] نوشته شده توسط حجت در 22:33 | |







من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

 

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

 

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

 

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

 

موهات را ببند دلم را تکان نده

 

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

 

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

 

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

 

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

 

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

 

امشب برای ماندنمان استخاره کن

 

اما به آیه های بدش اعتنا نکن.

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:53 | |



صفحه قبل 1 ... 60 61 62 63 64 ... 112 صفحه بعد