نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





از دستان من نياموختي

از دستان من نياموختي
كه من براي خوش‌بختي تو
چه‌قدر ناتوانم.
من خواستم با ابيات پراكنده‌ي شعر
تو را خوش‌‌بخت كنم
آسمان هم نمي‌توانست ما را تسلي دهد
خوش‌بختي را من هميشه
به پايان هفته
به پايان ماه و به پايان سال موكول مي‌كردم
هفته پايان مي‌يافت
ماه پايان مي‌يافت
سال پايان مي‌يافت
هنوز در آستانه‌ي در
در كوچه بوديم،
پيوسته ساعت را نگاه مي‌كردم
كه كسي خوش‌بختي و جامه‌اي نو ارمغان بياورد.
روزها چه سنگ‌دل بر ما مي‌گذشت
ما با سنگ‌دلي خويش را در آينه نگاه مي‌كرديم
چه فرسوده و پير شده بوديم
مي‌خواستيم با دانه‌هاي بادام و خاكسترهاي سرد كه
از شب مانده بود خود را تسلي دهيم
هميشه در هراس بوديم
كسي در خانه‌ي ما را بزند و ما در خواب باشيم،
چه‌قدر مي‌توانستيم بيدار باشيم.
يك شب پاييزي
كه بادهاي پاييزي همه‌ي برگ‌هاي درختان را بر زمين
ريختند
به زير برگ‌ها رفتيم
و براي هميشه خوابيديم...

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:28 | |







من چقد خوشبختم که به او دل دادم

 

من چقد خوشبختم که به او دل دادم

بی هراس و تردید ، باورش می دارم

چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد

گله هایی می کرد که توانم کم کرد

دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد

که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد

 آن همه شادابی ، از وجودش دست شست

نا امیدی و درد ، روح او را آشفت

گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی

حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی

یعنی او تا این حد به دل من دل بست

که به روی هر کس راه عشقش را بست

حاصل این دوری ، باور قلبم بود

قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:28 | |







نـــــمی خواهم

   نـــــمی خواهم به جز من دوست دار دیگری باشی

      برای لحـــــــظه ای حتی کنار دیگری باشی

نـــــمی خواهم صفای خـنـــد ات را دیگری بیند

نـــــــمی خواهم کـــسی نامش به لبهای تو بشیند

         نــــــــمی خواهم کسی نـــــامش به لبــــــهای تو بنشیند

        نــــــمی خواهم به جز من بگیرد دســـتـت تو دســــتی

       نــــمی خواهم کــسی یارت شود در این راه هستی

        نــــــــمی خواهم میان ما جدایی سایه اندازد

        نــــــمی خواهم خیال دیگری بنیان عـــشــق مااندازد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:27 | |







دل تنگم!

دل تنگم!

دل تنگِ خیلی چیزها

دل تنگ این همه دل تنگی ها

چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!

دل تنگم

دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی

دل تنگ این همه نبودن ها

دل تنگ این همه دل تنگی ها

دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست

دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست

و تمام هست هایی که نیست!

حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!

دل تنگ تر نیز خواهم شد

می رسد روزی که بگویم:

دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:25 | |







زندگیِ من آرام می گذشت.

زندگیِ من آرام می گذشت.

اتفاقی نمی افتاد..!

تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد!

بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید!

آری سکوت!

سکوتی که مشحونِ تحمل هاست..

سکوتی که از دنیا بریده است!

کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند.

آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی!

نمی خواهم.. محبت نمی خواهم!

آی صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی.

تماشای تو وقت می خواست

گوشِ من پاسخی ندید

دلم می خواهد صدایت را بشنوم..

همین!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:16 | |







قلب

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين  گوشه‌هايی دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام،  من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها  بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌ای كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود...

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:53 | |







تکه تکه خاطرات شکسته را کنار هم چیدم

تکه تکه خاطرات شکسته را کنار هم چیدم

تکه تکه روزهای از دست رفته را

اما تو نبودی...

چقدر جایت میان خاطراتم خالی بود

در تمام آن روزها

چقدر به احساس بودنت نیاز داشتم

چقدر...

حالا تو هستی

جایی دورتر از گذشته و نزدیکتر به روزهای در پیش

جایی میان خاطرات بارانی این روزهایم

جای....

دل نگرانی هایت ، دل نگرانم می کند

چقدر حرف برای گفتن با تو دارم

و چقدر واژه کم می آورم امروز برای از تو نوشتن

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:40 | |







غروب جمعه شد و آفتاب طلوع نکرد

بزرگترین گالری عکس ایرانیان -AksFa.Net

غروب جمعه شد و آفتاب طلوع نکرد
دلم گرفت و کسی با ما گفتگوی نکرد
چه کرده ایم که این شب سرد هنوز پا برجاست
همیشه بوده و هست و دمی غروب نکرد
هراس و دلهره ی ما چرا تمام نشد
چرا در این شب تاریک ستاره ای حضور نکرد
بر این دلم که شده هرزگاه این علفان
بی دلیل نبود که لحظه ای نسیم عبور نکرد
منم چو ماهی افتاده در لجن زاری
که جز لجن در دل ما چیزی رسوب نکرد
بیا که من خجلم زین غروب بی پایان
دلم برای غیبت تو بهانه ای قبول نکرد


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:37 | |







دل تنگم!

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:36 | |







نمیگم عاشقم

نمیگم عاشقم این کلمه خیلی مقدسه ولی بی نهایت دوستش

دارم ومیدونم اگه بهش میرسیدم لیاقتشو نداشتم ولی  ولی تا

زنده هستم نمیخوام کس دیگه ای رو دوست داشته باشم و به

این درد میسوزم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:35 | |







پرسید به خاطر کی زنده هستی؟

پرسید به خاطر کی زنده هستی؟

با اینکه دلم می خواست با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو بهش گفتم به خاطر هیچ کس.

پرسید به خاطر چه زنده هستی؟

با اینکه دلم فریاد میزد به خاطر تو با یک بغض غمگین گفتم به خاطر هیچ.

 

ازش پرسیدم تو به خاطر چه زنده هستی؟

 در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود گفت

به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:33 | |







پسرک‌ وپرنده‌

پسرک‌ بی‌آن‌ که‌ بداند چرا، سنگ‌ در تیرکمان‌ کوچکش‌ گذاشت‌ و بی‌آن‌ که‌ بداند چرا،

گنجشک‌ کوچکی‌ را نشانه‌ رفت. پرنده‌ افتاد، بال‌هایش‌ شکست‌ و تنش‌ خونی‌ شد.

پرنده‌ می‌دانست‌ که‌ خواهد مرد اما...

اما پیش‌ از مردنش‌ مروت‌ کرد و رازی‌ را به‌ پسرک‌ گفت تا دیگر هرگز هیچ‌ چیزی‌ را نیازارد.

پسرک‌ پرنده‌ را در دست‌هایش‌ گرفته‌ بود تا شکار تازه‌ خود را تماشا کند. اما پرنده‌ شکار نبود.

پرنده‌ پیام‌ بود.

پس‌ چشم‌ در چشم‌ پسرک‌ دوخت‌ و گفت: کاش‌ می‌دانستی‌ که‌ زنجیر بلندی‌ است‌ زندگی،

که‌ یک‌ حلقه‌اش‌ درخت‌ است‌ و یک‌ حلقه‌اش‌ پرنده. یک‌ حلقه‌اش‌ انسان‌ و یک‌ حلقه‌ سنگ‌ریزه.

حلقه‌ای‌ ماه‌ و حلقه‌ای‌ خورشید.

و هر حلقه‌ در دل‌ حلقه‌ای‌ دیگر است. و هر حلقه‌ پاره‌ای‌ از زنجیر؛

و کیست‌ که‌ در این‌ حلقه‌

نباشد و چیست‌ که‌ در این‌ زنجیر نگنجد؟!

و وای‌ اگر شاخه‌ای‌ را بشکنی، خورشید خواهد گریست.

وای‌ اگر سنگ‌ریزه‌ای‌ را ندیده‌ بگیری،

ماه‌ تب‌ خواهد کرد. وای‌ اگر پرنده‌ای‌ را بیازاری، انسانی‌ خواهد مرد.

زیرا هر حلقه‌ را که‌ بشکنی، زنجیر را گسسته‌ای. و تو امروز زنجیر خداوند را پاره‌ کردی.

پرنده‌ این‌ را گفت‌ و جان‌ داد.

و پسرک‌ آن‌قدر گریست‌ تا عارف‌ شد....

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:32 | |







*** جای ِ خالی ِ زندگی ***

 

*** جای ِ خالی ِ زندگی ***

یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.

هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .

شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!

این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:30 | |







برای تو

برای تو

در راه زندگی ، حالا که عاشقم، تنهای تنها مانده ام برای تو

می مانم با تو ، تا بگویم بی تو نمی توانم بمانم با زندگی

زندگی فدای تو ، بی تو نمی مانم بدون تو

می مانم برای عشق ، برای عشقی که سرچشمه آن تنها تویی عزیزم

در راه عاشقی ، تنهای تنها ، مانده ام با غمها

غم دور از تو بودن ، غم دلتنگی ات و غم فرداهای بی تو بودن

مانده ام برای تو ، برای تو که برایم عزیزی ، برای تو که یک دنیا دوستت دارم و بدون تو

محال است بسازم با تنهایی

این قلبم ، و این هم احساسات من ، حالا تو هستی و یک عاشق همیشگی

مانده ام در این لحظه ها تنها برای تو ، تو اولین و آخرین امیدم در زندگی هستی ، پس

به امید تو ، آخرین نفسهایم را نیز می کشم

ای زمین تو برای خود بچرخ ، ای خورشید تو برای خودت بتاب ، ای عشق تو برای خودت

بسوز ، راه من جداست از این دنیا ، من مانده ام برای یک قلب تنها

قلبی که با وجود قلب تنهایم دیگر تنها نیست ، عشق را باور کرده ام ، دیگر اختیارم

دست خودم نیست

مانده ام برای تو ، برای تو که برایم بهترینی ، و جز تو دیگر هیچ چیز برایم باارزش نیست

با ارزش تر از تو وجود پر مهرت است ، با ارزش تر از وجودت قلب مهربانت است

مانده ام برای قلبت ، تا ابد و برای همیشه ، تا آن لحظه که دیگر هیچکس جز تو را

نمی شناسم ، نمی بینم و باور ندارم که روزی تنها بوده ام

مانده ام برای تو ، برای تو که برایم معنای واقعی عشقی عزیزم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:26 | |







وقتی که نوبتت

وقتی که نوبتت می شه رخت عروسی بپوشی

 

خاطره هامو نذاری تو آلبوم فراموشی

یادت نره  یه دیوونه خاطرتو خیلی می خواست

اون که هنوز به یاد تو مجنون شهر قصه هاست

یادت نره که یاد تو هنوز برام مقدسه

هنوز همه ترانه هام باتو به آخر می رسه

می سپرمت به خاطره اما نه خیلی جای دور

یه گوشه ی دنج دلم یه جا پرازعطر حضور

فکر نکنی با رفتنت کسی می شینه جای تو

گوشه ی خلوت دلم مونده هنوز برای تو

یادت باشه دوست دارم اگرچه ساده می گذرم

لباس عروستو  بپوش  یادت نره  منتظرم


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:19 | |







باش با من

باش با من من که بی خود می شوم از صحبت و حرف و کلامت

باش بامن تا بمانم تاهمیشه تا ابد محو تماشای نگاهت

باش با من تا چو مرغان بهاری پرگشویم سوی دلدارم بیایم

باش با من با تو من خوشبخت ترینم من که بی تو ناتمامم

باش بامن من ترا می خواهم ویادت مرا اوج خیال است

باش با من بی تو این دل در غم و رنج وعذاب است

باش با من تا بخوانم شور ومستی را ازآ ن چشم سیاهت

باش با من تا که باشم عاشق و دلداده مهر و وفایت

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:15 | |







می توان گاهی

می توان گاهی برای مرگ یک ماهی تنها تشنه شد

می توان گاهی برای رد شدن از خاطره  افسانه شد

می توان گاهی برای شعله یک شمع سوزان همچویک پروانه شد

می توان گاهی برای حس سرمای تن یک دوره گرد بی جامه شد

می توان گاهی برای درک آوارگی باد ونسیم بی خانه شد

می توان گاهی برای گریه دوست شانه ای مردانه شد

می توان گاهی برای شادی دل خنده مستانه شد

می توان گاهی برای بودن با عاشقان عاشقی دیوانه شد

می توان گاهی برای چشم زیبای نگار راهی میخانه شد

می توان گاهی برای غفلت خود از زمان هم دم پیمانه شد

می توان گاهی برای پر کشیدن تا خیال هم پر پروانه شد

می توان گاهی برای دیدن خواب بهار با خزان بیگانه شد


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:15 | |







با چشات میخندی

با چشات میخندی اما تو دلت یه چیز دیگس ،بهم میگی عزیزم و حیف ، تو دلت عزیز دیگس !
پنهونش نکن می فهم
میدونم که اشتباه نیس ، هر چی باشه اونو میخای ، عزیزم این که گناه نیس
اگه میتونه غریبه تو رو خوشبخت کنه یارم
دستتو خودم با شادی توی دست اون میذارم
میگذرم از دلت اما ، این تو خاطرت بمونه
واسه یارت کم نذاری ، بی تو یارت نمی تونه
بهش نگو حتی که دستات یه روزی
 پناه من بود . صورت ماه و قشنگت یه زمونی ماه من بود
من که عاشقم می فهمم ، سخته اینا رو شنیدن
..سخته تو چشمای یارت ،عشقه یه غریبه دیدن
من که عاشقم می فهمم ، چقدر سخته نباشی ، مرگ ِ واسش که با یه غریبه آشنا شی
با چشات میخندی اما تو دلت یه چیز دیگس ،بهم میگی عزیزم و حیف ، تو دلت عزیز دیگه س!
پنهونش نکن می فهم
میدونم که اشتباهی نیس ، هر چی باشه اونو میخای ، عزیزم این که گناه نیس
اگه میتونه غریبه تو رو خوشبخت کنه یارم
دستتو خودم با شادی توی دست اون میذارم
برو خوش باش نازنیم ، من خوشم به دل خوشیهام
***بگذر از شکستن من ، دستشو بگیر تو دستهات ***


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:13 | |







سهم من از دنیا

سهم من از دنیا

صحبت چلچله ای است که شریک غم تنهاییم است

سهم من از دنیا

یک شب بارانی است که گواه دل شیداییم است

سهم من از دنیا

شعله شمعی است که خبر از دل لرزان دارد

سهم من از دنیا

کوچه باغی است که راهی به تماشای بهاران دارد

سهم من از دنیا

اوج یک پرواز است به بلندای رسیدن به نگاه خورشید

سهم من از دنیا

پیله پروانه است با تلاشی به رهایی با هزاران امید

سهم من از دنیا

تک درختی است که در سایه آن چشم براه گل سوسن دارم

سهم من از دنیا

خاطراتی است که از چشم نگارم دارم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:10 | |







از کسی که دوستش داری ساده دست نکش

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی

و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن

چون شاید

هیچوقت

هیچ کس

تو رو به اندازه اون دوست نداشته باشه

 

ZXxxx

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:12 | |







عشق يعني ...

عشق                                      بيداد    من
باختن                  يعني                    لحظه                 عشق
جان                          سرزمين             يعني                        يعني
زندگي                                 پاک من عشق                               ليلي و
قمار                                                                                    مجنون
در                             عشق يعني ...                       شدن
ساختن                                                                               عشق
دل                                                                                   يعني
كلبه                                                                        وامق و
يعني                                                                   عذرا
عشق                                                           شدن
  من                                                عشق
 فرداي                                يعني
  كودك                        مسجد
  يعني             الاقصي
عشق  من

[+] نوشته شده توسط حجت در 21:29 | |







عشق

عشق یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار

عشق یعنی یک تمنا یک نیاز زمزمه از عاشقی با سوز و ساز

عشق یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست تو در دست او

عشق یعنی ملتهب از یک نگاه غرق در گلبوسه تا وقت پگاه

عشق یعنی عطرخجلت...شور

عشق گرمی دست تو در آغوش عشق

عشق یعنی"بی توهرگز"...پس بمان تا سحر از عاشقی با او بخوان

عشق یعنی هرچه داری نیم کن

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:2 | |







پروردگارا

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:3 | |







مادر


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:59 | |







ازروزی،که تورا دیدم

ازروزی،که تورا دیدم              ازعشق،به خود بالیدم

ازمهرخ نگاهت                           دل توسینه تپیدم

از روزی که رفتی                               تمام روزگارم

از عشق توخالیست                               ای عشق همیشه بهارم

پرکرده وجودت                                      تمام روزگارم

نیدونم باچه نامی                                  بیارمت برزبانم

توهمیشه هستی                                در تمام هستیم

توچه عشقی بودی                                   من تورا ندیدم

حالا که تورفتی                                     همش درانتظارم

انتظارمراکشت                                 پس کی میای درکنارم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:55 | |



صفحه قبل 1 ... 59 60 61 62 63 ... 112 صفحه بعد