نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





زندگی زیباست

زندگی زیباست

زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست

گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست،

ور نه خاموش است و

خاموشی گناه ماست


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:2 | |







مهربان باش

مهربان باش که در آن پس ِ

    این پنجره ی سبـــــــتز قشنگ

         مهربان است کسی با من و تــــــو

              چه قشنگ است نگاهی که به مهـــر

                      بگشایی به همه

                               به طبیعـت

                                        به زمیــن

                                               به ستـــاره

                                                    به قناری قفس

                                                         به هر آن چیز و هر

                                                    آن کس که خدا ساخت

                                          مهـــــــربان باش

                                   مهربان باش چو ابر

                           با کویر دل من

                  با تـن نازک گل

           با زمخت تن خار

    مهربان مثل نسیم

مثل آیینه و آب

  مثل خورشید درخشان که به هر ذره ی خاک

      می درخشد همه روز از سر مهر

          زشت و زیبا همه مخلوق خداست

              به همه مهر بورز

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:0 | |







آنکـــــس

آنکـــــس کــــــه می گفت دوستـــم دارد

عـــاشقی نبــود کـــه به شــوق من آمده باشد

رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت

صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من گمان می کردم

می گـــویــد :...................... دوستت دارم ............................

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:54 | |







قانون تنهایی

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من

 قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این

 سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت

 تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی

 آسمان پر ستاره کنی 
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا

دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری

عشق دوری تنهایی


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:48 | |







ای شب از رویای تو رنگین شده

ای  شب از رویای تو رنگین شده

سینه ام از عطر تو سنگین شده

ای به روی من گسترده خویش

شایدم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم ز آلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایه ی مژگان من

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هر کسی را تو نمی انگاشتم

عشق دیگر نیست این ٬ این خیره گیست

چلچراغی در سکوت و تیره گیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست

هست گر٬ جز درد خوشبختیم نیست

این دگر من نیستم ٬ من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای نفس هایت نسیم نیمه خواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیاهای من

ای مرا با شور شعر امیخته

این همه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی..

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:23 | |







وقتی که خوابی

وقتی که خوابی نیمه شب تو را نگاه می کنم

زیباییت را با بهار، گاه اشتباه می کنم

از شرم سر انگشت من، پیشانیت تر می شود

عطر تنت می پیچد ودنیا معطر می شود

گیسوت تابی می خورد، می لغزد از بازوی تو

از شانه جاری می شود، چون آبشاری موی تو

چون برگ گل در بسترت، می گسترانی بوی خود

من را نوازش می کنی، بر مهربان زانوی خود

آسیمه می خیزم زخواب، تو نیستی اما دگر

ای عشق من بی من کجا، تنها نرو من را ببر

من بی تو می میرم نرو، من بی تو می میرم بمان

با من بمان زین پس دگر، هر چه تو می گویی همان

در خواب آخر عشق من، در برگ گل پیچیدمت

می خوابم ای زیباترین، در خواب شاید دیدمت

می خوابم ای زیباترین در خواب شاید دیدمت

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:15 | |







دوستت دارم

تو همسفر طلائی خورشیدی 

یک باغ پر از ستاره ی امیدی

ای کاش در آن زمان که زود می رفتی 

از غربت انتظار می پرسیدی که

دوستت دارم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:12 | |







به سکوت آرام

به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی است. تو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ای. من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام. شاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایم، شنیدنی است. ولی می شود دست به کار شد و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشید. من که نقاشی کردن می دانم. تو هم که نقاشی کردن می دانی. پس چرا دست به کار نمی شوی؟ وقتی بچه بودم، برایم آبرنگ نمی خریدند. می رفتم سراغ باغچه کنار رودخانه هر چه گلهای رنگی بود می چیدم و نقاشی می کردم. اگر کمی در باغ کاغذی کنار خانه کاغذی مان جستجو کنیم حتماً گلهای کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق به باورهایمان بکشیم.

نوشته شده توسط آرزو


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:50 | |







خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغها پوشیده از گل ،
قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه ،
خدا روزای بی غصه و شا دیهای بدون غم وسلامت بدون درد روهم قول نداده،
خدا ساحل بی طوفان،آفتاب بی بارون وخنده های همیشگی روقول نداده،
خدا قول نداده که تورنج ،وسوسه واندوه رو تجربه نکنی،
خدا جاده های آسون و هموا ر، سفرهای بی معطلی رو قول نداده،
قول نداده کوهها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن، رود خونه ها گل آلود و عمیق نباشن.
ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده،
خدا استراحت بعد ازکار سخت،کمک توکارها وعشق جاودان رو قول داده،
عجب روزی میشه اون روز،
پس نا ملا یمات زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که او جاودانه است و بس.
نا امیدی مثل جاده ای پر دست اندازه که از سرعت کم می کنه،
اما همین دست انداز نوید یه جاده صاف و وسیع رو بهت می ده،
زیاد تو دست انداز نمون.
وقتی حس کردی به اون چیزی که می خواستی نرسیدی خدا رو شکر کن چون اون می خواد
تو یه زمان مناسب تر غافلگیرت کنه و یه چیزی فراتر از خواسته الانت
بهت بده ...

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:42 | |







دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

 بفهمی زندگی بی عشق نازیباست 

دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی 

به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی 

بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها 

بخوانی نغمه ای با مهر 

دعایت می کنم، در آسمان سینه ات 

خورشید مهری رخ بتاباند 

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی 

بیاید راه چشمت را 

سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر 

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی 

با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را 

دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا

تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری 

و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد 

مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی 

دعایت می کنم، روزی بفهمی 

گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است 

دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد 

با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست 

شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا 

بخوانی خالق خود را 

اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور 

ببوسی سجده گاه خالق خود را 

دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی در او 

دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و 

با او بگویی: 

بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست 

دعایت می کنم، روزی 

نسیمی خوشه اندیشه ات را 

گرد و خاک غم بروباند 

کلام گرم محبوبی 

تو را عاشق کند بر نور 

دعایت می کنم،  وقتی به دریا می رسی

با موج های آبی دریا به رقص آیی 

و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی 

بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی 

لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی 

به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی 

دعایت می کنم، روزی بفهمی 

در میان هستی بی انتها باید تو می بودی 

بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا 

برایت آرزو دارم 

که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو

اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد 

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی 

بگیرد آن زبانت 

دست و پایت گم شود 

رخساره ات گلگون شود 

آهسته زیر لب بگویی، آمدم 

به هنگام سلام گرم محبوبت

و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را

ندانی کیستی 

معشوق عاشق؟ 

عاشق معشوق؟ 

آری، بگویی هیچ کس 

دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی 

ببندی کوله بارت را 

تو را در لحظه های روشن با او 

دعایت می کنم ای مهربان همراه 

تو هم ای خوب من 

گاهی دعایم کن

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:40 | |







وقتی‌ قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ می‌شود

وقتی‌ قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ می‌شود
وقتی‌ نمی‌توانیم‌ اشك‌هایمان‌ را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی‌ كنیم‌ و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ می‌شكند
وقتی‌ احساس‌ می‌كنیم‌ بدبختی‌ها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌ و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛
وقتی‌ امیدها ته‌ می‌كشد و انتظارها به‌ سر نمی‌رسد
وقتی‌ طاقتمان‌ طاق‌ می‌شود و تحملمان‌ تمام...
آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم‌ و مطمئنیم‌ كه‌ تو، فقط‌ تویی‌ كه‌ كمكمان‌ می‌كنی...
آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را صدا می‌كنیم، تو را می‌خوانیم.
آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را آه‌ می‌كشیم، تو را گریه‌ می‌كنیم، تو را نفس‌ می‌كشیم.
وقتی‌ تو جواب‌ می‌دهی،
دانه‌دانه‌ اشك‌هایمان‌ را پاك‌ می‌كنی‌ و یكی‌یكی‌ غصه‌ها را از توی‌ دلمان‌ برمی‌داری
گره‌ تك‌تك‌ بغض‌هایمان‌ را باز می‌كنی‌ و دل‌ شكسته‌مان‌ را بند می‌زنی
سنگینی‌ها را برمی‌داری‌ و جایش‌ سبكی‌ می‌گذاری‌ و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی‌ می‌دهی‌ و بیشتر از لب‌ها، لبخند
خواب‌هایمان‌ را تعبیر می‌كنی‌ و دعاهایمان‌ را مستجاب‌ و آرزوهایمان‌ را برآورده
قهرها را آشتی‌ می‌كنی‌ و سخت‌ها را آسان.
تلخ‌ها را شیرین‌ می‌كنی‌ و دردها را درمان
ناامیدها، امید می‌شود و سیاه‌ها سفید سفید...
خدایا
تورا صدا میکنیم ،تو را می خوانیم


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:38 | |







اگر جمله ی دوستت دارم

اگر جمله ی دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست؛


اگر جمله ی دوستت دارم راضی كننده و تسكین دهنده قلبهاست؛

اگر جمله ی دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست؛

اگر جمله ی دوستت دارم پایان همه جدایی هاست؛


اگر جمله ی دوستت دارم كلید زندان من و توست؛

پس با تمام وجود فریاد می زنم..... دوستت دارم.

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:37 | |







تقدیم به تنها بهونه زندگیم زهره

تقدیم به تنها بهونه زندگیم زهره

می خواهم بر روی قلبم بنویسم دوستت دارم چون تنها ستاره ای زندگی منی دوستت دارم چون تنها ترین مصراع شعر منی دوستت دارم چون تنهاترین فکر تنهایی منی دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی دوست دارم چون زیباترین رویایی خواب منی دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی دوستت دارم چون همه ی وجودمی دوستت دارم چون بهونه ی زیبایی دلتنگی منی دوستت دارم

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:58 | |







به كعبه رفتم و آنجا هواي كوي تو كردم

به كعبه رفتم و آنجا هواي كوي تو كردم

جمال كعبه تماشا به ياد روي تو كردم

شعاع كعبه چو ديدم ،دراز دست تمنا

به سوي آن سر زلف سياه موي تو كردم

چوحلقه اي در كعبه به صد نياز گرفتم

دعاي حلقه گيسوي مشكبوي تو كردم

نهاده خلق حرم سوي كعبه روي ارادت

من از ميانه همه روي دل به سوي تو كردم

مرا هيچ مقامي نبود غير تو كامي

طواف و سعي كه كردم به جستجوي تو كردم

به موقوف عرفات ايستاده خلق دعا خوان

من از دعا لب خود بسته،گفتگوي تو كردم

فتاده اهل منا بر طي منا و مقاصد

چو«حاجي» از همه فارغ من آرزوي تو كردم

http://tehrankids.com/uploads/posts/2010-02/1266343406_file.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:6 | |







این نگهبان سکوت

این نگهبان سکوت

شمع جمعیت تنهایی من

راهب معبد خاموشی ها

حاجت درگه نومیدی

سالک راه فراموشی ها

چشم بر راه پیامی ،پیکی

گرمی بازوی مهری نیست

خفته در سرمای آغوش پر آلایش یاس

که نه بیدار شود از نفس گرم امید

سر نهاده است به بالین شبی

که فریبش ندهد عشوه خونین سحر

ای پرستو برگرد!

ای پرستو که پیام آور فروع دینی

بگریز، از من بگریز

باغ پژمرده پامال زمستانها

چشم بر راه بهاری نیست

گرد آشوبگر خلوت این صحرا

گرد بادی است سیه ، گرد سواری نیست...


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:4 | |







خداوندا

خداوندا

اگر روزی بشر گردی

ز حال ما خبر گردی

پشیمان می شوی از قصه خلقت

از این بودن ،از این بدعت

خداوندا

نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا

چه دشوار است

چه زجری می کشد آن کس که انسان است

و از احساس سرشار است

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:0 | |







اسمان بارانی است

اسمان بارانی است
اشک من هم جاری است
شاید این ابر که می نالد و می گرید از درد من است
شاید آسمان هم از دل من با خبر است!
شاید او می داند
که فرو خوردن غم
قاتل جان من است
من زیر باران از غم و درد خود می نالم!
اشک خود را نگه می دارم با یک بغض کهنه
من رهایش کردم باز زیر باران
من زیر باران اشکها می ریزم!
همگان در گذرند!
باز بی هیچ تامل در من!
سر به سوی آسمان می سایم!
من نمیدانم!
صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:22 | |







من اینجا بس دلم تنگ است

من اینجا بس دلم تنگ است

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است...

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:20 | |







یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــ*

*ــــــ*

*

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:6 | |







راز دل

راز دل تنگم را بر كدامين كاغذ بنگارم كه نپوسد

به كدامين ابر باز گويم كه نگريد

كدام پرستو را يار گيرم كه پرواز را ز خاطر نبرد

شانه هاي كه را امن گيرم كه تپش قلبش آرام قلبم باشد

و گرماي نفسش اميد نفسم

وامانده ام ...

وامانده ام حيران و سرگردان

تمام دعايم همزباني ست و همدلي

كه نخندد بر غمم

كه بگريم بر غمش

كه بگيرد دستم را

كه صاف كند خم زانوان به گل نشسته ام را

دشت عريان شده

تا به كي قاصدك هاي بي پناه را

به دست باد بي رحم سرنوشت بسپارم

كه نم اشكهايم را بدوزند به كنج چشمانت

چرا نمي آيي و اشك از چهره ام نمي زدايي

بي تو دگر اين قامت راست نخواهد شد

قاصدي خواهم يافت

خبري خواهم داد.....

http://www.dadi360.com/upload/0906/09061103120947111.jpg

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:59 | |







تنها در بي چراغي شب ها مي رفتم .

تنها در بي چراغي شب ها مي رفتم .

دست هايم از ياد مشعل ها تهي شده بود .

همه ي ستاره هايم به تاريكي رفته بود .

مشت من ساقه ي خشك تپش ها را مي فشرد

لحظه ام از طنين ريزش پيوندها پر بود .

تنها مي رفتم ، مي شنوي ؟ تنها .

من از شادابي باغ زمرد كودكي براه افتاده بودم .

آيينه ها انتظار تصويرم را مي كشيدند ،

درها عبور غمناك مرا مي جستند .

و من مي رفتم ، مي رفتم تا در پايان خودم فروافتم .

ناگهان ، تو از بيراهه ي لحظه ها ، ميان دو تاريكي ، به من پيوستي .

صداي نفس هايم با طرح دوزخي اندامت در آميخت :

همه ي تپش هايم از آن تو باد ، چهره ي به شب پيوسته ! همه تپش هايم

من از برگ ريز سرد ستاره ها گذشته ام

تا در خط هاي عصياني پيكرت شعله ي گمشده را بربايم .

دستم را به سراسر شب كشيدم ،

زمزمه ي نيايش در بيداري انگشتانم تراويد

خوشه ي فضا را فشردم ،

قطره هاي ستاره در تاريكي درونم درخشيد .

و سرانجام

در آهنگ مه آلود نيايش تو را گم كردم

ميان ما سرگرداني بيابان هاست

بي چراغي شب ها ، بستر خاكي غربت ها ، فراموشي آتش هاست .

ميان ما « هزار و يك شب » جست و جو هاست

 

http://www.pix2pix.org/my_unzip/12276916737.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:57 | |







دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت

دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت

اي دختر بهار حسد مي برم به تو

عطر و گل و ترانه و سرمستي ترا

با هر چه طالبي به خدا مي خرم ز تو

بر شاخ نوجوان درختي شكوفه اي

با ناز مي گشود دو چشمان بسته را

ميشست كاكلي به لب آب نقره فام

آن بالهاي نازك زيباي خسته را

خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش

بر چهر روز روشني دلكشي دويد

موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او

رازي سرود و موج به نرمي از او رميد

خنديد باغبان كه سر انجام شد بهار

ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم

دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار

اي بس بهارها كه بهاري نداشتم

خورشيد تشنه كام در آن سوي آسمان

گويي ميان مجمري از خون نشسته بود

مي رفت روز و خيره در انديشه اي غريب

دختر كنار پنجره محزون نشسته بود .

http://deborah1.persiangig.com/160/7/axe-sub-ir_mihayco_1.gif

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:56 | |







بار پروردگارا

بار پروردگارا .....

چگونه شكر كنم تو را

چه سرايم كه لايق سنايت باشد

و چه بنالم كه ادله جفايم باشد

محبوبم ....

دست محبتت به سرم و چشم نگرانم بر درگهت

تو بودي و خواهي بود همراه هميشه ام

از نبودنم تا انتهاي بودنم

و نخواهم بود بي وجودت

و نخواهم زيست بي اميدت

چه گويم كه حرف دل را گاه نمي توان گفت

خود بستان دلم را و بر درگهت بگذار

كه با اشك ديده عرش كبريايي ات را ترنمي دگر بخشم

و چه دوست مي دارم اين باريدن را

خدايا ابر دلم فقط به هواي تو باراني شود

و به مزرعه اميد تو ببارد

كه جوانه عشق را جز اين اميدي به روييدن نيست

معشوقم ....

عاشقانه مي پرستمت

فقط تو را مي پرستم و فقط از تو ياري مي جويم .

http://omidsam.persiangig.com/image/78%20Kopie.jpg

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:52 | |







مهرورزان

مهرورزان زمان های کهن، هرگز از خویش نگفتند سخن

که در آنجا که" تو" یی

بر نیاید دگر آواز از "من"!

ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد

هر چه میل دل دوست،

بپذیریم به جان،

هر چه جز میل دل او ،

بسپاریم به باد!

http://www.up.iranblog.com/images/kkak80d60cei5p93f3fx.gif

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:41 | |







دو راهی

به دو راهی های زمین که می رسم


 

چشم به آسمان می دوزم!

 


آنجا راه همیشه یکی ست...

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:39 | |



صفحه قبل 1 ... 52 53 54 55 56 ... 112 صفحه بعد