سفر بی انتهام ...دیگه چیزی نیست.... کنترل میکنم.....
احساسم رو میگم .... دیگه هیچی کف دستم
نمیذارم...مخصوصا دلم رو... منطقی میشم ......منطقی
تر از همیشه...........تموم میکنم هرچی حس قشنگه .....
تموم میکنم خودم رو ...فراموش میکنم ..... دیگه خودم
نمیشم...امروز...امروز....قول میدم ...........
تمومش کردم.... تمومم کرد!!!! ...........اون تمومم کرد...
چجوری این کارو کرد...معلومه...با هزار تا بغض که بعد
رفتنش گذاشت................ با دلتنگی ها و شب بیداری ها
و استیصال و درد و غصه و ...ذره ذره جیگر سوز شدن
دلم ...... خستم کردی..خسته شدم...
خستم نکن ..... نذار چیزی تنها چیزی که برام مونده رو از
دست بدم....... تنها چیزی که داشتم ...گاهی
گاهی ........... قد سرسوزن آرامش............. و حالا
هرچی دارم قد یه دنیا درده .......
تغییر میدم هرچی تا بحال فکر کردم..در مورد تو... در مورد
احساست ......اینبار دیگه تکرار اشتباه نمیکنم.................
خدا شاهده ......
سرد شدی.... سردم کردی.... گله نکن...............خود
کرده را تدبیر نیست.... دیگه بوی همیشه رو
نمیدی ....دیگه بوی هنوز نداری .......... شدی بویی که
می داد....بویی که رفت ...بویی که نخواست...........
سردم ...سرد سرد........ و از سرد بودنم خودم عاصی و
داغونم.....
دیگه نیا ...دیگه ..............نیا .....اگه اومدی ....من
نیستم ...هستم اما دیگه خودم نیستم............... باور
نکن ...باورش نکردم...سخت باورم شد.... که باختم ....
بازنده شدم ................ تو بازندم کردی .... یادت هست
بازی تو دستای من بود...دادمش به تو ...... و توی تمام
سادگیم ...تو تقلب کردی و بردی ..............بردی .... ببر
نوش جونت............ اما یادت نره تو اهل برد
نبودی.............من گذاشتم ببری..... بردی تا بفهمی ....
حس تو از جنس حس من نیست ......... شیشه بودم با
سنگ بازی کردم ...اما دردم ، درد شکستن نیست .....
دردم ، تموم شدن این بازیه ...چون چیزی برای شکستن و
ادامه بازی ندارم .... دیگه ندارم .... دیگه ...................
دیگه نیا ............................................... برو .....
بذار تنهایی آخرین لالایی شبهای من باشه .......
برو ...................
* اما .......باور نکن .................... گاهی بیا !!!!!!!

|