نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





امشب از اون شباس که باز

امشب از اون شباس که باز

چندتا سوال ازت دارم می خوام اگه جواب ندی.

 دست از سرت ور ندارم بگو بدونم میدونی

،معنی عاشقی چیه،عشق چیه عاشق کیه؟

 وقتی یه دل عاشق میشه ،

تکلیف صاحبش چیه؟ بگو بدونم تا حالا ،

فکر کردی عشق چه رنگیه؟ دنیای عشق

و عاشقی ، چه دنیای قشنگیه؟ چرا دلای عاشقا

،عاشق غصه و غمه؟

چرا تو این دوره زمون،عشقای واقعی کمه؟

هیچ میدونی به عاشق ،

خیلی یا دیونه میگن از بس که تنها می مونن

،جغدای ویرونه میگن؟

 چرا چشای عاشق به گریه عادت می کنن؟

چرا اونایی که عاشقن شمع رعایت می کنن؟

چرا همیشه عاشقا قصه مجنون می خونن؟

چرا اونایی که عاشقن سر زبونا می مونن؟

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:25 | |







شبی مست و

شبی مست وغزل خوان میگذشتم از میخانه ای

ناگهان  چشم مستم خیره شد به  ویرانه ای

از سرخشم رفتم کنار پنجره صحنه ای دیدم که قلبم سوخت چون دیوانه ای

پدری کور وفلج افتاده اندر گوشه ای

مادری مات و پریشان همچون پروانه ای

کودکی از سوز سرما میزند دندان بهم

دختری درحال عیش ونوش با بیگانه  ای

: دست در جیب کرد و از آنهمه پول سیه داد به دخترک پول چند دانه ای

بعد از آن لعنت فرستادم به  خود هرشب مست و غزل خوان نروم سوی هرمیخوانه ای

که دختری از  فقر وتمنا عشقش را نفروشد به هر بیگانه ای

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:23 | |







دارم میرم نگو نرو

دارم میرم نگو نرو

هوا هوای رفتنه

هرچی بوده تموم شده

چاره ی ما گذشتنه

دارم میرم تا سرنوشت مارو به بازی نگیره

خوب میدونم این عاشقی

از یاد هردومون میره.....از یاد هر دومون میره

دارم میرم نگو نرو

دارم میرم نگو بمون

وقت خداحافظیه

قصه ی عاشقی نخون

تورو خدا گریه نکن غصه ی رفتنو نخور

بهتره که تموم کنیم

تو هم دلو ازم ببر....تو هم دلو ازم ببر

یادم میاد روزی رو که ما دوتا دل داده بودیم

اما حالا میخندمو میگم چقدر ساده بودیم

یادم میاد روزی رو که پر میکشیدیم واسه هم

اما حالا نشسته جاش یه عالمه غصه و غم

شاید دیگه نبینمت شاید نگاه اخره

چشمای بی گناه تو اتیش به جونم میزنه

سادگی اشتباه ما گناه ما دل بستنه

جدایی سرنوشت تو

تنهایی تقدیر منه....تنهایی تقدیر منه


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:19 | |







مطمئن باش وبرو

مطمئن باش وبرو...ظربه ات کاری بود...

دل من سخت شکست...وچه زشت...

وچه زشت به من وسادگیم خندیدی...به من وعشق پاکی که پرازیادتوبود

ویک قلب لطیف...که خیالم میگفت...تاابدملا توبود

وحالا...فقط توبرو...بروتاراحت تر

تکه های دل خودراسرهم بندزنم

 

sqx0wcqqctw4lwnyomv.gif


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:7 | |







خيلي سخته كه دلي رو با نگات دزديده باشي

خيلي سخته كه دلي رو با نگات دزديده باشي

وسط راه اما ازعشق ، يه كمي ترسيده باشي

 
خيلي سخته كه بدونه واسه چيزي نگراني ازخودت مي پرسي يعني ، ميشه اون بره زماني

خيلي سخته توي پاييز با غريبي آشنا شي اما

وقتي كه بهار شد يه جوري ازش جداشي

خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه بعد به اون بگي كه چشمات نمي خواد اونو ببينه

خيلي سخته كه ببيني كسي عاشقيش دروغه

چقدر از گريه اون شب ، چشم تو سرش شلوغه

خيلي سخته واسه اون بشكنه يه روز غرورت اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت

خيلي سخته بودن تو واسه اون بشه عادت

 
ديگه بوسيدن دستات واسه اون بشه عبادت

خيلي سخته كه دل تو نكنه قصد تلافي تا كه بين دو پرستو نباشه هيچ اختلافي

خيلي سخته اونكه ديروز واسش يه رويا بودي از يادش رفته كه واسش تو تموم دنيا بودي

خيلي سخته بري يكشب واسه چيدن ستاره ولي تا رسيدي اونجا ببيني روزشد دوباره

خيلي سخته كه من و تو هميشه باهم بمونيم

آنقدر عاشق كه ندونن ديوونه كدوم مونيم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:14 | |







تو با منی

تو با منی و من تنها هستم ، در قلب منی و من به عشق تنهایی زنده هستم

تو هم نفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد

تو همسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد

تو مال منی و من مال تو نیستم ، باران منی و من کویری بیش نیستم

انگار نه انگار بامنی ، نشسته ای برای خودت حرف از عشق میزنی !

همیشه به یاد توام و در حسرت داشتنت ، دلگیر و سردم در روزهای نداشتنت

یک بار عاشق شدم و یک عمر برای تو ، یک بار هم نگفتی دستهایم مال تو !

آن رویا از خیالم رفت و قصه آغاز شد ، همه چیز به نفع تو تمام شد

دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ، چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد

من پر از درد بودم و خسته ، اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد

تو با منی و افسوس که من بی تو هستم ، انگار نه انگار که عشق تو هستم !

بودن و نبودنت فرقی ندارد ، اینکه سرد هستی و با تو بودن تنها برایم عذاب دارد

هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی ؟

هزار درد دل ناگفته در دلم مانده و همدلم نیستی

آنقدر اشک ریخته ام که چشمانم نمیبیند که دیگر نیستی !

نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام

تو با منی و من تنها نشسته ام، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام !


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:12 | |







من و شب هر دوتامون تار وسیاهیم

من و شب هر دوتامون تار وسیاهیم

من و شب دو محكومین بی گناهیم

هر دو مون ساكت و سرد و بی عبوریم

دل هر دومون غریب،اما صبوریم

هر دومون منتظر طلوع خورشید

با دلی پر از هراس و پر تردید

من و شب ،دو همسفر،دو یار و همدم

من و شب همدل هم، محرم محرم

من و شب چه قصه ها با هم نگفتیم

پا به پای همدیگه بودیم ،نخفتیم

توی دست تاریكی هر دو اسیریم

نوری نیست كه دامن اونو بگیریم

من و شب تا همیشه تار سیاهیم

من و شب دو محكومین بی گناهیم

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:47 | |







لحظه نبودن نيستن ها

لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر كلام من ، با حترام سلامت مي گويم

و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

ديروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند.

و برايم دلسوزي كردند. البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراري بود و

يادآوري خاطرات با تو بودن.

دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي كردم. به بزرگي مهرباني ات ببخش

كه اشكهايم دست خطت را بوسيدند. باز هم ستاره به ستاره جستجويت كردم.

ولي نيافتمت.

از كهكشان دلسپردگي من خسته شدي كه تاب ماندن نياوردي و بي خبر رفتي ؟

مهتاب كهكشان نيافتني من ، آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم

و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند. قاصدك هم برنگشت.

شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد. باشد،

اشكالي ندارد. تو عزيزي ، اگر يك قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنيايي است.

كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز

كنند.كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.

نازنين ، هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،

نام تو را بر زبان مي آورد. نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و

لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.

بگذار باز هم قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.

همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.

زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به

يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.

تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.

مهرباني باران ، يادم كن در هر شبي كه بي ستاره شد.

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:25 | |







دلم برات تنگ شده

دلم برات تنگ شده.....اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم... به فاصله ها فكر نميكنم ...... ميدوني چرا؟؟ آخه... جاي نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم....رد احساست روي دلم جا مونده ... ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم...........چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نيستي؟؟چطور بگم با من نيستي؟؟آره!خودت ميدوني....ميدوني كه هميشه با مني....ميدوني كه تو،توي لحظه لحظه هاي من جاري هستي....آخه...تو،توي قلب مني...آره!تو قلب من....براي همينه كه هميشه با مني...براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دور نيستي...براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم....ديگه نميتونم تحمل كنم...دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم....دستامو كه بو ميكنم مست ميشم...مست از عطر ت. صداي مهربونت رو ميشنوم ...و آخر همهء اينها...به يه چيز ميرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم....اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم.. به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست...پر از ياد عشقه.. پر از اشكهاي گرم عاشقونه ...


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:23 | |







اگر می بینی عاشق تو هستم

اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.

دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!

به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!

دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی...

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:15 | |







اين روزا كه ميگذره احساس مي كنم

اين روزا كه ميگذره احساس مي كنم

يكي از جاده هاي پر پيچو خم و مه آلود

زندگي منو صدا ميزنه.....

براي پيدا كردنش همه جا رو مي گردم

از هر پنجره ي بازي به اميد اينكه اونو ببينم

سرك مي كشم ولي نيست......

روزا منتظر يه قاصدك تا خبري بياره

ولي قاصدكها هم نشونيه منو گم كردن......

شبها آسمونو نگاه مي كنم تا شايد بتونم نشوني

از ستاره ها بگيرم ولي ستاره ها هم يادشون

رفته نيم نگاهي به زمين بندازن تا نگاه يك منتظر

رو ببينن.....
تنهايي رو بيشتر از هميشه احساس مي كنم .

خسته تر و دلتنگ تر از هميشه به دنبال پناهگاه امن و

مطمئن خودم مي گردم تا با رسيدن بهش كمي

آرامش بگيرم ولي مثل اينكه مهربوني كه اون بالاست

به تنهايي محكومم كرده.....

مهربون عالم اگر تو اينطور ميخواي باشه

من كه حرفي ندارم همه ي دلتنگيها و بي كسي ها

براي من ولي ازت ميخوام اوني كه دوست ندارم

هيچ وقت غمشو ببينم بخنده و شاد باشه.

اونو تنهاش نذار و هميشه باهاش باش .

فقط اي كاش بهم مي گفتي تا كي چشمهاي

منتظرم بايد به جاده ي زندگي باشه....؟؟؟


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:14 | |







وای از دست این تنهایی

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:13 | |







غیر دل چیزی ندارم

غیر دل چیزی ندارم ، که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهی ، به تو تکیه داده بودم
هر بلایی سرم اومد ، همه زجری که کشیدم
همه رو به جون خریدم ،ولی از تو نبریدم
هر جا بودم با تو بودم ، هر جارفتم تو رو دیدم
تو سبک شدن ،تو رویا ، همه جا به تو رسی
اگه احساسمو کشتی ، اگه از یاد منو بردی
اگه رفتی بی تفاوت ، به غریبه سر سپردی
بدون اینو که دل من شده جادو به طلسمت
یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت...


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:12 | |







اگه بگم که قول می دم

اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم / اگه بگم که حاضرم فدای اون چشات بشم

اگه بگم توآسمون عشق من فقط تویی / اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی

اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم / اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم

اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی / اگه بگم بال منی لحظه ی پرواز منی

میشی برام خاطره ی قشنگ لحظه ی وصال / میشی برام باغبون میوه های تشنه وکال

میشی برام ماه شبای بی سحر / میشی برام ستاره ی راه سفر

ولی بدون هرجا باشی یا نباشی مال منی / بدون اگه برای من هم نباشی عشق منی

برای سعادت شبا شعرامو من داد می زنم / برای خوشبختی تو خدا رو فریاد می زنم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:10 | |







بلکه نداشتن کسی

بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:10 | |







اگه مي خواي فراموشم کني تو بذار دوباره من ببينمت

اگه مي خواي فراموشم کني تو بذار دوباره من ببينمت

واسه ي آخرين بار توي آغوش بذار بگيرمت

اگه هنوزم مي شنوي تو اين صدا رو

بيا بر گرد و ببين اين قلب ما رو

که ديگه غبار غم رو دل نشسته

بيا پاک کن اين همه گرد و غبارو

کوچه بي تو بي عبوره کوچه چه سوتو کوره

کوچه بي تو بي عبوره اين کوچه چه سوتو کوره

يادته گفتي چقدر غمگين مي خوني تو بزن شاد بزن تو هم ميتوني

حالا اين جا غمو با شادي ميخونم تا بگم بي تو من نه شاد نميمونم

کوچه بي تو بي عبوره کوچه چه سوتو کوره

کوچه بي تو بي عبوره اين کوچه چه سوتو کوره


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:3 | |







می خواهم برایت بنویسم

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک، مجبور به زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟

از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

از چه بنویسم؟

از قلبی که مرا نخواست یا قلبی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،  دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید، یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی... امّا هیهات....

که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...

از من بریدی و از این آشیان پریدی...

((ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود... ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.

ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت، بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم... ))

امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود. چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.

امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...

چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...

باور کن...

که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...

و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد...


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:1 | |







عشق عشق یعنی خلوت و راز و نیاز

عشق عشق یعنی خلوت و راز و نیاز
عشق یعنی محبت و سوز و گداز
عشق یعنی سوز بی ماوای ساز
عشق یعنی نغمه ای از روی ناز
عشق یعنی کوی ایمان و امید
عشق یعنی یک بغل یاس سپید
عشق یعنی یک ترنم از یه یار
عشق یعنی سبزی باغ و بهار
عشق یعنی لحظه دیدار یار
عشق یعنی انتهای انتظار
عشق یعنی وعده بوس و کنار
عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار
عشق یعنی حس نرم اطلسی
عشق یعنی با خدا در بی کسی
عشق یعنی همکلام بی صدا
عشق یعنی بی نهایت تا خدا
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در اویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی بنده فرمان شدن
عشق یعنی تا ابد رسوا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشق یعنی یک تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی پیش محبوبت بمیر
عشق یعنی از رضایش عمر گیر
عشق یعنی زندگی را بندگی
عشق یعنی بندگ آزادگی...


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:59 | |







برام دعا كن عشق من، همين روزا بميرم ...

برام دعا كن عشق من، همين روزا بميرم ...

آخه دارم از رفتن بدجوري گُر ميگيرم ...


دعا كنم كه اين نفس،تموم شه تا سپيده ...


كسي نفهمه عاشقت، چي تا سحر كشيده ...


اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...


آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...


گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...


من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...


اگه يروز برگشتي و گفتن فلاني مرده ...


بدون كه زير خاك سرد حس نگاتو برده


گريه نكن براي من قسمت ما همينه ...


دستامو محكمتر بگير لحظه ي آخرينه ...

اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...


آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...


گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...


من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...


برام دعا كن عـــــــــشــــــــــق من


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:58 | |







وقتی نگاهم میکرد

وقتی نگاهم میکرد تمام وجودم می لرزید تنها کسی بود که مرا اینگونه عاشق کرد دلم می خواست بدونه که چقدر دوستش دارم اما او همیشه بامن سرد و رسمی بود.

به خاطرش به علاقه خیلی ها پشت کردم اما بازهم........
یک روز به هم برخورد کردیم ازم دعوت کرد احساس خوبی داشتم اونروز خیلی حرف زدیم اما اینبار هم سرد و رسمی........
سالها گذشت درسمان هم تمام شد اخرین باری بود که می دیدمش یعنی می دانستم که این آخرین بار است آخرین حرف ما فقط یه نگاه بود ......
و در آخر گفت خدانگهدار......
من رفتم و او
رفت من با اندیشه او و او با اندیشه فرداها....
زمانی گذشت با خبر شدم که ازدواج کرده میگفتند او دیگر شاد نیست نمیدانستم چرا من به تنهایی خود فکر می کردم...
سالها گذشت او را دیدم این بار جسم بی رو
حش را در مراسم خاک سپاریش سردی جسمش مرا یاد سخنانش می انداخت حرفهایی سرد و بی روح....
دیگر نخندیدم از او هیچی به یادگار نداشتم جز یک نگاه...
دفتر خاطراتش بدستم رسید با اندوهی فراوان آن را ورق زدم اخرین نوشته اش مربوط به آخرین دیدارمان بود خواندم نوشته را :
امروز برای اخرین بار دیدمش چقدر زیبا شده بود هم زیبا بود هم مهربان وقتی نگاهم می کرد دلم می لرزید برق نگاهش نگذاشت بگویم که چقدر دوستش دارم ...
من دیگر به تنهایی خود فکر نمی کنم به غروری که فاصله را رقم زد می اندیشم.

 

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:8 | |







مردن چقدر حوصله میخواهد

مردن چقدر حوصله میخواهد

بی آنکه در سراسر عمرت

یک روز یک نفس بی حس مرگ زیسته باشی

امضای تازه من دیگر امضای روزهای دبستان نیست

ای کاش آن نام را دوباره پیدا کنم

ای کاش آن کوچه را دوباره ببینم

آنجا که ناگهان نام کوچکم از دستم افتاد

و لای خاطره ها گم شد

آنجا که یک کودک غریبه

با چشم های کودکی من نشسته است

از دور لبخند او چقدر شبیه لبخند من است

آه ای شباهت دور!

ای چشمهای مغرور!

این روزها که جرات دیوانگی کم است

بگذار باز هم به تو برگردم

بگذار دست کم گاهی خواب تو را ببینم

بگذار در خیال تو باشم

بگذار...

بگذریم ...

این روزها خیلی دلم برای گریه تنگ است


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:6 | |







اینجا که من رسیده ام

اینجا که من رسیده ام  ، ته دنیای بدون تو بودن است

همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم

ولی من ایستادم و به اینجا رسیده ام

خوب تماشا کن ، دلم هم تنگ نشده

یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم

تو باش و دل من و همه
فریادهایی که در زير باران ميزنم

[+] نوشته شده توسط حجت در 6:59 | |







من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش


گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:58 | |







فرو رفته ام تا گلو زیر درد

فرو رفته ام تا گلو زیر درد

خوشا مرگ داغی در این فصل سرد

کمر تا کمر استخوانم خمید

رها بی تو شد شاعری کوچه گرد

به تو میرسم! عین خوش باوریست

تو یک روز زوجیو من روز فرد

نه تنها تو از دست من خسته ایی

قفس هم مرا از خودش کرده طرد

ببین مرگ با ان همه تلخیش

به جسم ضعیفم نگاهی نکرد

غم عشق شیرین و لیلا نگر

که با جان فرهادو مجنون چه کرد


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:57 | |







دنیا کوچکتر از آن است

دنیا کوچکتر از آن است که گمشده‌ای را در آن یافته باشی
هیچ‌کس اینجا گم نمی‌شود
آدم‌ها به همان خونسردی که آمده‌اند
چمدانشان را می‌بندند و ناپدید می‌شوند
یکی در مه
یکی درغبار
یکی در باران
یکی در باد
وبی‌رحم‌ترین‌شان در برف
آنچه بر جا می‌ماند
رد پایی‌ست و خاطره‌ای که هر ازگاه
پس میزند مثل نسیم

پرده‌های اتاقت را


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:55 | |



صفحه قبل 1 ... 40 41 42 43 44 ... 112 صفحه بعد