نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





رفت تنهایی، آمد جای آن یک عشق آسمانی

رفت تنهایی، آمد جای آن یک عشق آسمانی

شکست شیشه غمها،شد روزگارم مثل آن روزها،روزهایی که با تو بودم و تو در کنارم،

مگر اینکه این روزها تنها از درد دلتنگی بنالم!

ناله های من نیز همراه با نفسهای دلتنگیست

این حال و هوایی که در من میبینی همیشگیست،

همین یک ذره غباری هم که بر روی دلم نشسته از خستگی لحظه های دوریست.

نه در رویاهایم تو را سوار بر اسب سفید میبینم نه مثل پرنده در آسمانها ،

من تو را بی رویا ،همینجادر کنار خودم میبینم،

که نشسته ای بر روی پاهایم، خیلی خوب فهمیده ای که چقدر دوستت دارم

من تو را دارم ،فقط تو را

تا به حال دیده بودی دیوانه ای همچو من را؟

چند لحظه به وسعت تمام لحظه ها، نگاهت میکنم و همین میشود که من تو را حس میکنم

یک احساس بی پایان که تو را در بر گرفته و درونم را از عطر حضور 

عاشقانه ات پر کرده

تویی قبله راز و نیازهایم ، دستانت را به من سپرده ای و گرم شده دستهایم...

تو اینجا هستی و من همانجا ، احساس میکنی تپشهای قلب من را؟

یک عمر ، یک دنیا احساس را بر روی دوشم میکشانم تا برسم به جایی که هنوز هم خستگی در تنم نباشد ،

آنقدر عاشق باشم که هنوز همه وجودم گرم باشد ، تو در قلبم باشی و 

من دیوانه ات باشم.

تا همینجا همین خط،بگذار آخر خطمان را نشانت دهم

آخر خط ما یک نقطه چین است...

میخواهم همه بدانند که عشقمان ابدی است... 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:59 | |







روزهای زندگی ام گرم میگذرد

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی

با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی

همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل

ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ، 

ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست

ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت

میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت، 

به وسعت دنیای بی همتایت

هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم  

در دریای خاطره های به یادماندنی

همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم

همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم

حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت،  

که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند

چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را

گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است  

که مرا به آتش کشیده است

همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،

چقدر قلبت زیباست...

چه بی انتهاست قصر عشق تو و من ،چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ،در کنار تو

تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر

میخوانمت تا دلم آرام بماند 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:58 | |







روزی آمد که دل بستم به تو

روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو

روزها میگذشت و بیشتر عاشقت میشدم،  

یک لحظه صدایت را نمیشنیدم غرق در گریه میشدم

روزی تو را نمیدیدیم از این رو به آن رو میشدم!

گفتی آنچه که میخواهم باش ، از آنچه که میخواستی بهتر شدم

گفتی تنها برای من باش ، از همه گذشتم و تنها مال تو شدم

روزی آمد که من مال تو بودم و تو عاشق کسی دیگر

اینک تنها اشک است که از چشمان من میریزد

تنها شده ام ، باز هم مثل گذشته همدم غمها شده ام

راهی ندارم برای بازگشت ، به یاد دارم شبی دلم تنها به دنبال ذره ای محبت میگشت

نمیپرسم که چرا مرا تنها گذاشتی ، نمیپرسم که چرا قلبم را زیر پا گذاشتی

میدانستم تو نیز مثل همه ...

نمیبخشم تو را ...

دیگر مهم نیست بودنت ، احساس گناه میکنم در لحظه های بوسیدنت

نمیبخشم تو را ، این تو بودی که روزی گفتی با دنیا نیز عوض نمیکنم تو را

دنیا که سهل است ، تو حتی نفروختی به کسی دیگر مرا

مثل یک جنس کهنه ، دور انداختی مرا!

نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام

مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم

تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی و  غم

تو را نمیبخشم ، و اینک روزی آمده که به خاطر تو حتی نمیریزد یک قطره اشکم


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:56 | |







تا کی عاشق باشم

تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟ تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟

تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن دستهای گرمت را بکشم...؟

 تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به من برساند ، نزدیک و نزدیک تر کند

 تا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟... تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم

 و دلم برایت تنگ شود؟ تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!


تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم و

 تا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟

 خسته ام !

 یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم ! یک عاشق دیوانه سر به هوا .....

تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟...

 تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن است!

 

تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و چشمهای خیسم را از دیگران پنهان

کنم؟

 تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ، عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!

تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با آسمان بنالم و ببارم....

 و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ، با چشمانی

 خیس و شاکی زندگی کنم؟ آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم

 ولی در کنار تو نباشم عزیزم! تاکی؟ 

وقت آمدنت است

 اینک دیگر وقت آمدنت است.... بیا که دلم از انتظار و بی قراری خسته و خرد شده است

 و حتی یک لحظه نیز طاقت ندارد که در انتظارت بنشیند ......

 خیلی دلم برایت تنگ شده است عزیزم .... حالا دیگر وقت آمدنت است....

بیش از این مرا در انتظار نگذار که خیلی دلتنگ تو هستم ای بهترینم....

 وقت آمدنت است .... بیا که دلم برای صدای قدمهایت ،

راه رفتن در کنارت ، نگاه به چشمانت ، بوسه بر لبانت ،

 دست گذاشتن در دستانت تنگ شده است عزیزم.... بیا که بیش از این دیگر

 طاقت این انتظار تلخ را ندارم.... طاقت این را ندارم که در کنار جاده بنشینم

و به آن سوی جاده بنگرم تا تو بیایی ! وقت آمدنت است ، بیا که

 دیگر ستاره ای در آسمان نیست که نشمرده باشم ، گلی نیست

 که برایت نچیده باشم و حتی یک قطره اشک هم در چشمانم نیست که برایت نریخته باشم....!


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:54 | |







آرام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم

آرام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم
آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی
بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی ، جایی که برایت سرچشمه آرامش است
آغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت
بگذار لبهایت را بر روی لبانم ، حرفی نمیزنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت
خیره به چشمان تو ، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو
دستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو
محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همینجا باشد ، همین آغوش مهربانت
چه گرمایی دارد تنت عشق من ، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من
قلب تو میتپد و قلب من با تپشهای قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است
آرامم ، میدانم اینک کجا هستم ، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم ،همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب  برایم یک رویای شیرین بود….
در آغوش عشق ، بی خیال همه چیز ، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام
تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود
گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت
عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته ، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده ، عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه
خیلی آرامم ، از اینکه در آغوشمی خوشحالم


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:53 | |







یعنی میشه که ما دو تا یه روزی به هم برسیم ؟

یعنی میشه که ما دو تا یه روزی به هم برسیم ؟

مهم فقط رسیدنه ، حتی اگه کم برسیم

 
یعنی میشه خوشی بیاد دور ما توری بکشه ؟

به آرزوهاش برسه هر کی که دوری بکشه ؟

 
یعنی میشه شب بشینم دست روی موهات بکشم ؟

کاشکی بدونم چقـَدَر باید مکافات بکشم

 
یعنی میشه که شونه هات فقط پناه من باشه ؟

چرا تا حالا نشده ، شاید گناه من باشه

 
یعنی میشه که دستامون با هم مثه یه رشته شه ؟

هر کی برای اون یکی درست مثه فرشته شه

 
یعنی میشه با هم واسه خوشبختی زحمت بکشیم ؟

یه خواب راحت بکنیم ، یه آه راحت بکشیم

 
یعنی میشه بازم بگی دیوونتم من ، دیوونت ؟

دوباره عاشقم بشه اون دل مثل رودخونت

 
یعنی میشه با هم باشیم من و خدامون و خودت ؟

درست مثه تولدم ، درست مثه تولدت

 
یعنی میشه که جای من فقط روی چشات باشه ؟

تکیه کلام تو بازم ، من میمیرم برات باشه ؟

 
یعنی میشه فقط یه بار خدا به ما نگا کنه ؟

میگی نمیشه ولی من ، همش میگم خدا کنه

 
یعنی میشه تو دفترش یه لحظه اسم ما باشه ؟

یه چیزی بشکنه فقط  ، اونم طلسم ما باشه


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:49 | |







کاش از عشق تو می مردم

کاش از عشق تو می مردم ، کاش می مردم و دیگر  کسی نگاه عاشقانه ای به من  نمی کرد دیگر نمیخواهم کلمه دوستت دارم را از کسی به جز تو بشنوم ، دوست دارم تنها تو مرا دوست داشته باشی کسی به جز تو لایق من نیست ، من تنها میتوانم با تو زنده بمانم دیگر نمیخواهم چشمی به من با احساس عاشقانه نگاه کند !… من نمیخواهم جز تو به کسی نگاه بیندازم و عشق بورزم.! کاش از عشق تو می مردم ، کاش می مردم تا با دلی عاشق ، آن هم عاشق تو از دنیا بروم…!
اگه روزی دل من به جز تو عاشق کسی دیگر شد آن زمان بدان که دیگر پایان زندگی من است و پایان  داستان عشق…!
کلمه دوستت  دارم که از زبان من بلند می شود تنها برای تو است من به جز تو به کسی دیگر این کلمه را نخواهم گفت ، بگذار حسرت کلمه دوستت دارم از طرف من در دل همگان بماند ، تا همه بفهمند من تنها عاشق تو می باشم…!
بگذار همه حسرت   مرا بکشند ، و تو نیز در مقابل حسرت دیگران به من افتخار کن! افتخار کن چنین عشق و همدمی نصیبت شده است ، عشقی که تا ابد خواهد ماند
من مغرور شده ام ، مغرور عشقی که  به تو می ورزم شده ام، غرور من به خاطر عشق بیش از حد نسبت به تو می باشد غروری که پایانش رنگ آغاز زندگی است
آهای عزیز راه دورم به عشق من افتخار کن ،چون که میان این همه عاشقانی که من دارم تو را برای همدم و عشق  زندگی ام  انتخاب کرده ام چون تو لایق آن هستی


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:48 | |







اگر یک سال چهار فصل دارد

اگر یک سال چهار فصل دارد ، اگر یک سال زمستانی دارد ، تابستانی دارد .
بهار من که گذشت ، همه فصل هایم به رنگ خزان است .
رنگ بهار را از یاد برده ام ، تو رفتی و تا به امروز شکوفه ای در زندگی ام ندیده ام.
تو رفتی و طوفان جدایی آمد و خاطره های سبز زندگی ام را با خود برد.
کجاست حتی یک برگ از آن خاطره های سبز؟
تو رفتی و فصل سرد وجودم آمد، فصلی عریان ، گونه ای پریشان ، چشمی گریان.
اگر در قلبم تنها تو را دارم ، هنوز هم باور دارم که باز هم تو را دارم ،اما من دیگر تو را در کنارم ندارم.
فصل عریان زندگی آمد ، فصلی که دیگر رنگ امید در آن نیست.
شاید رنگ زرد نا امیدی ، یا رنگ سیاه تنهایی به چشم بیاید.
به امید شکفتن غنچه ای در تنها گلدان باغچه قلبم نشستم اما افسوس که باران عشق نیامد و آن شاخه نیز خشک شد .
اگرچه این فصل ها بی رنگ و روست ، بی عطر و بوست اما همچنان همه فصلها برایم زیباست زیرا هنوز عشق تو در دلم زنده است و با عشق تو زندگی میکنم.
اگرچه رفتی و مرا با کوله باری از غم و غصه تنها گذاشتی اما هنوز به انتظار بهار نشسته ام ، بهاری که دیدن آن برایم یک رویاست !
شاید در این فصلها ، فصل سبز عشق فرا برسد ، شاید تا ابد نیز این فصلها همه یک رنگ به همین رنگ ، رنگ نا امیدی ، رنگ جدایی باقی بماند.
فصل عریان عشق ، فصل غم انگیز سالیست که تو را هنگام دیدار آخر در میان سیل اشکهایم میدیدم.
هنوز چهره خیس تو در چشمانم نقش بسته است ، هنوز دستهای گرم تو درون دستهایم یخ زده است .
شاید این اولین و آخرین فصل عشق باشد
ساعتها یک ساعت به عقب کشیده میشود، امروز نیز بی تو همان فصل عریان دیروز است


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:47 | |







من ساحلم ، تو دریای من

من ساحلم ، تو دریای من
من تکیه گاهت ، تو سرپناه من
مثل یک ساحل بی قرار آمدنت در آغوشم هستم ای دریای من
امواج خروشانت ، صدای دلنشینت ، آرام میکند مرا در این حال و هوای ابری و دلگرفته ام.
به وسعت آبی بیکرانت دوستت دارم ، به زلالی آبهای روانت دوستت دارم
دریا ، یک رویای شیرین ، در کنار دریا ، یک روز دلنشنین
من ساحلم ، تو دریای من ، تویی یک صحنه پر شور و شوق من
دریای من به اندازه تمام مرواریدها و صدفهایی که در قلب خود جا داده ای دوستت دارم
یک سکوت و تنها صدای دلنشین امواج تو ، چه لحظه زیباییست ، لحظه گوش دادن به درد دل های تو.
من ساحلی بی جانم ، به من جانی تازه بده ای دریای من
آرزو دارم طوفانی شوی و با آن امواجت جان مرا از غم و غصه ها بشویی.
آن لحظه که تو طوفانی میشوی ، دیگر تنها نیستم ، وجود تو را حس میکنم در آغوشم ای دریای من !منم همان ساحلت ، ساحلی خسته ، که به انتظار در آغوش کشیدنت مثل همیشه بیقرار نشسته
وقتی غروب می آید ، من نیز به وسعت آن دل سرخ رنگت ، دلم میگیرد ، تو آرامی و من نیز خسته
غروب مرا از تو دورتر میکند ، شب که میشود ، به انتظار طلوع مینشینم تا به آن امواج مهربانت نزدیک و نزدیکتر شوم .
من ساحلم ، تو دریای من ، همیشه با چشمهایم خیسم نگاهت میکنم ، چقدر تو زیبایی ای مهربان من

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:45 | |







بی قرار بی قرارم

بی قرار بی قرارم به خدا دیگر اشکی ندارم و دیگر از غم انتظار نایی ندارم.
بی قرارم، منتظر لحظه دیدار با یارم و به جز ناله و غصه کاری ندارم.
کاش زودتر انتظار به سر آید و خورشید از پشت کوه ها بیرون آید.
لبخند شادی بر لبانم بنشیند و خوشبختی دنیا نصیبم شود.
کاش زودتر لحظه ای که سالها منتظر آن ماندم فرا رسد و دیگر هیچ غمی در دلم نباشد.
غمی دارم در دلم، غم دوری از یارم، غم دلتنگی و  انتظار.
بی قرارم، به خدا دیگر جانی ندارم . بی قرارم به خدا دیگر راهی ندارم.
تنها راه این است که منتظر ماند! تا کی باید اسیر این عشق پر از تنهایی بود!
کاش زودتر همان لحظه رویایی فرا رسد، تا دیگر نه درد دوری در قلبم باشد و نه درد عاشقی.
کاش به جای اینکه ناله غم انگیز آواز عاشقی را گوش میدادم، ترانه عاشقانه یارم را برایش زمزمه میکردم.
سخت است اما روزگار غریبی است ای یار مهربانم.. باید تو نیز منتظر بمانی.
میدانم گونه ات از این درد انتظار خیس خیس است و  دیگر از صبر و حوصله خسته شده ای  و  بیقرار تر از منی پس به پایان راه بیندیش که بدون شک پایان راه زیباست، پایان راه همان به هم رسیدن ماست.
بی قرارم به خدا بیقرارتر از پرنده ای می باشم که در قفس زندگی اسیر است و انتظار پرواز در آسمان آبی را می کشد.
بی قرارم به خدا بی قرارتر از یک ماهی هستم که در تنگ اسیر است و منتظر روزی است که در دریای آبی وجودش شناور شود.
نمیخواهم از این انتظار پر پر شوم! نمیخواهم مثل غنچه ای باشم که انتظار میکشد گل شود و بعد از آنکه گل شد یا پر پر شود و یا از شاخه اش چیده شود.
میخواهم بعد از این انتظار تنها مرد خوشبخت روی زمین باشم، دوست دارم بعد از این انتظار سلطان بی چون و چرای سرزمین عشاق باشم. به امید سفر به سوی سرزمین خوشبختی ها منتظر می مانم چونکه دوستت دارم ای یاور همیشه مومن


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:44 | |







کاش می دانستی چقدر تو را دوست دارم

کاش می دانستی چقدر تو را دوست دارم.
کاش می دانستی که تمام زندگی منی و بدون تو این زندگی برایم زیبا نیست.
کاش می دانستی شب و روز ، لحظه به لحظه به یاد تو هستم.
، با یاد تو زندگی می کنم و به عشق تو نفس می کشم عزیزم.
کاش می دانستی چقدر برای من عزیزی.اگر می دانستی هیچگاه خنجر سرد در این دل عاشقم فرو نمی کردی.اگر می دانستی هیچگاه طاقت دیدن اشکهای مرا نداشتی عزیزم.
کاش می دانستی که تو تمام هستی منی و این دنیا را بدون تو نمی خواهم.
عزیزم باور کن که دوستت دارم ، بیشتر از آنچه که تصور می کنی.
باور کن این قلب عاشقم تنها به عشق تو می تپد و تنها یک نام و آن هم نام مقدس تو در آن حک شده است.عشق من یک عشق  پاک است ، عشقی که جدا از عشقهای این زمانه است.
نه هوس در آن است و نه دروغ ! با تو یکرنگ بوده ام و یکدل نیز می مانم و یکصدا از
اعماق قلبم در میان این همه عاشقان فریاد می زنم ای بهترینم خیلی دوستت دارم.
عشق من یک عشق مقدس است ، عشقی که با این فاصله ای که بین ما است زیباتر و مقدس تر از هر زمان است. به تو ایمان دارم ای نازنینم ، و همچو خدای خویش در برابرت سجده می زنم و تو را می پرستم کاش می دانستی که این حرفهایم از ته دل است ، نه قصه است و نه احساس من ، 
اینها دردهای  این دل عاشق من است.
اگر می دانستی که بدون تو نفس کشیدن برای من محال است با عطر نفسهایت مرا
عاشقتر می کردی ، اگر می دانستی که یک لحظه نیز طاقت شکستن این قلب بی 
طاقتم را ندارم مرا با عشقت شکنجه نمی دادی ، اگر می دانستی که در این دنیای 
بزرگ در میان اینهمه عاشقان تا این لحظه در عشق تو سوخته ام و به عشقت وفادار 
مانده ام هیچگاه مرا در آتش عشقت نمی سوزاندی.
بسوزان عزیزم ، بازی کن با این بازیچه سرخ رنگ ؛ اما مرا تنها نگذار ،
مرا دوباره در به در این دنیای بی محبت نکن که بدجور عاشق تو هستم
و دیوانه وار تو را دوست دارم ای بهترینم.کاش می دانستی ، کاش
قدر این قلبی که دیوانه وار تو را دوست دارد را می دانستی. ای کاش


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:42 | |







این خاطره هاست که زنده می ماند

این خاطره هاست که زنده می ماند ، 
این نفسهای تو است که به من زندگی میبخشد.
با خاطره های تو زنده هستم ، به عشق تو خاطره ها را میخوانم

 

نگذار که این خاطره ها بسوزد ، 
من اینجا به عشق تو زنده هستم نگذار دلم بمیرد.
اگر خاطره نبود ،گذشته ها از یاد رفته بود ،
 
من فراموش شده بودم و تو دلت تنها نبود.
من که احساس تنهایی نمیکنم ، خاطرات با تو بودن
در دلم غوغا میکند من که احساس بی کسی نمیکنم
اگر در کنارم نیستی با یاد تو زنده ام ،
اگر دستانت در دستانم نیست
با خاطرات در کنار تو بودن و در کنار تو قدم زدن زنده ام
با خود میگویم باز هم می آید روزی که دوباره خاطره های 
در کنار هم بودن تکرار شود.
من به عشق تکرار خاطره های با تو بودن عاشق زندگی ام، 
من عاشق این تکرارم .
این خاطره هاست که مرا لحظه به لحظه دلتنگت میکند ،
این خاطره هاست که اشک را از چشمانم سرازیر میکند
این یاد تو است که مرا وادار با خواندن این خاطره ها میکند.
قلبم تکرار میکند گذشته های با تو بودن را ، 
قلبم تکرار میکند کلام دوستت دارم را

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:40 | |







دردی که در سینه دارم

دردی که در سینه دارم ، دوای آن وجود تو است.
آن فریادی که در سینه من برپاست ، فریادیست که از اعماق قلب من است.
این تپشهای قلب من است که با فریاد، تو را صدا میکنند.
تو را صدا میکنند و از تو یاری می جویند.
مرا یاری کن ، تو که دوای دردهای منی ، قلب مرا تسکین کن.
ای تو که تنها نیاز منی ، مرا از همه چیز و همه کس بی نیاز کن.
من که جز تو کسی ندارم ، مرا از این تنهایی رها کن.
رها کن مرا از غمهایم ، خاموش کن آتش غصه هایم ، به تو پناه میبرم ای تنها پناه بی کسی ها ، درهای رحمتت را به رویم باز کن.
سجده میکنم بر خاک تو ، اشک میریزم به عشق تو ، ای تو که معنای واقعی یک عشقی.
هر گاه به تو پناه می آورم ، دیگر احساس بی کسی نمیکنم ، نگاه کن به من خسته ، گوش کن  به درد این دلشکسته ، دستهایم را بگیر و مرا یاری کن ،اگر تا آخر عمر بخواهی با چشمهای خیسم سجده میکنم به خاکت ، مرا آرام کن.
آن کسی که از او یاری میخواهم ، آن کسی که میدانم همیشه با من است، هوای مرا دارد و با من وفادار است ، او خدای آسمانهاست که همیشه یار و یاور من است

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:36 | |







از تابستان گرم تا پاییز برگ ریزان

از تابستان گرم تا پاییز برگ ریزان ، از زمستان سرد تا انتظاری دوباره
و باز بهاری دیگر با طراوت و تازگی
بهار عاشقی ، پایان انتظار همیشگی
رنگ آبی آسمان ، صدای آواز پرندگان ، بوی بهار می آید ، بوی آشنایی.
یک نفس تازه ، و باز سرود عشق ، یک لحظه ی عاشقانه
این بهار با تو بهاریست ، این سرسبزی با تو همیشگیست.
زندگی ام تنها با تو بوی بهار میدهد ، تصویر این سرسبزی و طراوت تنها در کنار تو جلوه گر یک صحنه ی زیباست.
 
یک دنیا عشق و محبت در دل غنچه های شکفته ، یک دنیا صفا و صمیمت در دل قلبها نهفته
ببین که پایان انتظارمان چه زیباست ، این بهار سهم هر دوی ماست.
بهار من لحظه ی دیدار با تو است ، در آغاز شکفتن غنچه ها ، هدیه ی من به تو یک گلستان پر از گل است.
صدای تو ، صدای چهچه مرغ عشق ، نوید آغاز یک سال پر از عشق.
و اما عشق تو را در تصویر سر سبز بهار میبینم ، چهره ی آشنای تو را در میان شکوفه های درختان میبینم و نام مقدس تو را در میان گلهای نرگس باغچه مینویسم.
حالا بهار زیبا میشود ، دل من از غم و غصه ها رها میشود.
بهار عشق می آید و دل ما هوای آواز دارد ، من برای تو میخوانم شعر عشق را ، تو فقط  گوش کن این نغمه ی پر از عشق را .
عزیزم این بهار عشق همیشگیست ، دیگر به انتظار صدای ناله ی آسمان نمینشینم که همین آسمان آبی دیدنیست


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:34 | |







.. به دلخوشی بودنش با خود گفتم

هر چه بی وفایی کرد .. به دلخوشی بودنش با خود گفتم

این نیز بگذرد

لعنت به من

که حتی یک بار با خود نگفتم ،

او نیز بگذرد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:38 | |







ناراحت می شوم بی دلیل!

ناراحت می شوم بی دلیل!

اشک می ریزم بی دلیل!

تمام غصه های دلم را به رخ زندگی می کشم بی دلیل!

نه.........

بی دلیل نیست دلیلش تویی......

تو دلیل منی....

تو دلیل لحظه لحظه ی منی....

مرا بی دلیل مگذار...

اجازه بده حتی اگر میمیرم دلیلش تو باشی.

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:36 | |







چقدر عجیبه

 چقدر عجیبه که تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمی گرده تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:22 | |







و برای تو ماندن

و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن

 

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست

 

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

 

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن

 

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن

 

بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی.

 

چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت

 

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن

 

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی

 

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست


و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:20 | |







خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!
پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من،
اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم
خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی ،
بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت
به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان ،
اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت
خواستم همیشگی باشی ، اما دل کندی از من خسته و تنها!
بدجور شکستی قلبم را ، من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم ،
بدجور گرفتی حالم را
اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم ،
حالا که نیستی ، میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت
روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ،
عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ،
اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!
بینمان هر چه بود تمام شد ، آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ،
این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد
ماندگار شد و دلم را سوزاند ، کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا ،
من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا!
ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی ،
رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی ،آن راشکستی و رفتی...


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:19 | |







اینجوری

اینجوری نگام نکن دردو تو چشام نکن
اینجوری نگام نکن با نگات صدام نکن
اینطوری نزن به شیشه دلم میشکنه
یا اگه میشکنیش تو اینطوری رهام نکن
اینجوری نگام نکن با نگات صدام نکن
اینجوری نگام نکن دردو تو چشام نکن

من اسیر عشق پاکم واسه تو ذره ای خاکم
اگه جونمو بگیری واسه تو بازم هلاکم
پر زدم تا عشق پاکو توی چشمای تو دیدم
جمله دوست دارم رو از لبای تو شنیدم
اینطوری نگام نکن دردو تو چشام نکن
اینطوری نگام نکن با نگات صدام نکن

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:16 | |







شبانگاهان تا حریم فلک چون

شبانگاهان تا حریم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم

شرر ریزد بی امان به دل ساکنان فلک

ناله سازم

 

دل شیدا حلقه راشکند

تا برآید و راه سفر گیرد

مگر یکدم

گرم و شعله فشان تا به بام جهان بال و پر گیرد

 

خوشا ای دل

بال و پر زدنت

شعله ور شدنت در شبانگاهی

به بزم غم

دیدگان تری،جان پر شرری،شعله آهی

بیا ساقی

تا بدست طلب گیرم از کف تو

جام پی در پی

به داد دل ای قرار دلم

نوبهار دلم می رسی پس کی؟

 

چو آن ابر نو بهار من

به دل شوره گریه دارم من

می توانم آیا نبارم من؟

نه تنها از من قرار دل می رباید این شور شیدایی

جهانی را دیده ام یکسر

دیده ام یکسر

غرق دریای ناشکیبایی

بیا در جان مشتاقان گل افشان کن

گل افشان کن

 

به روی خود شب ما را چراغان کن

چراغان کن

 

چو آن ابر نو بهار من

به دل شوره گریه دارم من

می توانم آیا نبارم من؟

 

به یاد راز دل

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:39 | |







الا ای برف !

الا ای برف !

چه می ‏باری بر این دنیای ناپاکی؟

بر این دنیا که هر جایش رد پا از خبیثی است

مبار ای برف !

تو روح آسمان همراه خود داری

تو پیوندی میان عشق و پروازی

تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهی‏ها

تو که فصل سپیدی را سرآغازی

مبار ای برف !

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:11 | |







کسی تلنگری نزد به لحظه‌ی سکوت ابر

کسی تلنگری نزد به لحظه‌ی سکوت ابر

 خدا دهد به غنچه صبر

نفس نمی کشد زمین، ولی هنوز زنده است

کسی جناب قطره را

در آسمان ندیده است؟

درخت قاصدک سپرد هزار نامه دست باد

باد هر چه نامه بود

به دست ابرها رساند

  سه روز بعد بارش و غریو ابر، سخت بود

 ولی چه فایده، چه سود

 که سوم درخت بود...

و باران سخت می بارد در یک شب سرد پاییزی، این آغازی


دیگر است و این منم، گمشده در مه، ستاره ای سرگردان در

 
کهکشانی بی انتها، فرورفته در قعر اقیانوسی عمیق و


تاریک. من گم شده ام، من در دنیای متروک تنهایی خود که


تاریک ترین شب ها و ابری ترین روزها را دارد و باد زیر


آوار غروب کوچه هایش را دلتنگ می نوازد گم شده ام، آری

من گم شده ام

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:10 | |








[+] نوشته شده توسط حجت در 18:58 | |







رفتی ؟ بی خداحافظی

رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟

فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟

مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟

مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟

تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی

چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی

مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟

مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟

مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری

پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ،

عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!

باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای

دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ،  

نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم

رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد

رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!

کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ،

کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ،

کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی !

چرا بی خبر رفتی؟


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:3 | |



صفحه قبل 1 ... 38 39 40 41 42 ... 112 صفحه بعد