نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





زندگی زیباست :

زندگی زیباست :  به شرط اینکه دیگران زشتش نکنند

زندگی امید است :  به شرط اینکه ناامیدی کاخ امید را بر سرت خراب نکند

زندگی شیرین است : به شرط اینکه یکبار هم که شده شهد شیرینی آن را چشیده باشی

زندگی آموزگار برجسته ای است که اول امتحان می گیرد و بعد درس می دهد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:3 | |







نگران من نباش

نگران من نباش من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام که دیگر هیچ وعده بی سرانجامی خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند! حالا یاد گرفته ام که فراموشی دوای درد همه نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست ... یاد گرفته ام که از هیچ لبخندی ، خیال دوست داشتن به سرم نزند ... یاد گرفته ام که بشنوم و به روی خود نیاورم که فرداها هیچ وقت نمی آیند


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:58 | |







فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی

 فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند  جز او که باید میشنید!

اشکهایم را همه دیدند!

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و  درون خودم بسوزم !

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:21 | |







دلم برات تنگ شده

دلم برات تنگ شده 
اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم...
به فاصله ها فكر نمی كنم...ميدونی چرا؟؟
آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده...
هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم...
رد احساست روی دلم جا مونده ...
ميتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...
چشمای بی قرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن...
حالا چطور بگم تنهام؟ چطور بگم تو نيستی؟
چطور بگم با من نيستی؟...
آره!خودت ميدونی... ميدونی كه هميشه با منی...
ميدونی كه تو،توی لحظه لحظه هاي من جاری هستی...
آخه...تو،توي قلب منی...آره!
تو قلب من...برای همينه كه هميشه با منی...
براي همينه كه حتی يه لحظه هم ازم دور نيستی...
براي همينه كه می تونم دوريت رو تحمل كنم...
آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...
هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم...
ديگه نميتونم تحمل كنم...
دستامو می ذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم...
دستامو كه بو ميكنم مست ميشم... مست از عطرت.
صداي مهربونت رو میشنوم...و آخر همهء اينها...
به يه چيز ميرسم...به عشق و به تو...آره...به تو...
اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...
اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم...
اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم...
به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايی خالی نيست...
پر از ياد عشقه... پر از اشكهای گرم عاشقونه..


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:18 | |







دست از سر ما بردار

دست از سر ما بردار ، کنار تو نمی مونم

یه روز می گفتم عاشقم ، اما دیگه نمی تونم

تقصیر هیچکس دیگه نیست ، قصه ی ما تموم شده

حیف همه خاطره ها ، به پای کی حروم شده

دروغ می گفتی که ، برم از بی کسی دق می کنی

اشکاتو باور ندارم ، بی خودی هق هق می کنی

یادم می افته لحظه ای که دست تو رو شد برام

قسم می خوردی پیش من که جز تو عشقی نمی خوام

دست خودم نیست که دیگه هیچکسی باور ندارم

این چیزا تقصیر توه تلافیشو در می یارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:17 | |







همیشه هر گاه دلتنگت میشوم

همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم
آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم
کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند!
ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام چقدر سوت و کور است !؟
نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ، نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است
هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو، بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت، به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانت
هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، نمیشوی ، حتی یک لحظه نیز از یاد من فراموش!
ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو، ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو،
ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال،
بیا تا ثابت کنیم به همه معنای یک عشق ماندگار!
برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ، گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو!


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:37 | |







نفس عمیق کشیدم و دسته گل رو

نفس عمیق کشیدم و دسته گل رو با لطیف ترین حالتی که می شد توی دستام نگه داشتم
هنوز یه ربع به اومدنش مونده بود
نمی دونستم چرا اینقدر هیجان زده ام
به همه لبخند می زدم
آدمای دور و بر در حالی که لبخندمو با یه لبخند دیگه جواب می دادن درگوش هم پچ پچ می کردنو و دوباره می خندیدن
اصلا برام مهم نبود
من همتونو دوست دارم
همه چیز به نظرم قشنگ و دوست داشتنی بود
دسته گل رو به طرف صورتم آوردم و دوباره نفس عمیق کشیدم
چه احساس خوبیه احساس دوست داشتن
به این فکر کردم که وقتی اون از راه برسه چقدر همه آدما به من و اون حسودی می کنن
و این حس وسعت لبخندمو بیشتر کرد
تصمیم خودمو گرفته بودم , امروز بهش می گم , یعنی باید بهش بگم
ساعتمو نگاه کردم : هنوز ده دقیقه مونده بود
بیچاره من , نه, بیچاره به آدمای بدبخت می گن ... من با داشتن اون یه خوشبخت تموم عیارم
به روزای آینده فکر می کردم , روزایی که من و اون
دو نفری , دست توی دست هم توی آسمون راه می رفتیم
قبلا تنهایی رو به همه چیز ترجیح می دادم ولی حالا حتی از تصور تنهایی وقتی اون هست متنفر بودم .
من و اون , می تونیم دو تا بچه داشته باشیم
اولیش دختر ... اسمشم مثلا نگار .. یا مهتاب
مثل دیوونه ها لبخند می زدم , اونم کنار یه خیابون پر رفت و آمد ... ولی دیوونه بودن برای با اون بودن عیبی نداره......

برای خواندن داستان بطورکامل برروی ادامه مطلب کلیک کنید..


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:36 | |







هيچكس نيست كه فرياد پر از مهر تو را ـ

هيچكس نيست كه فرياد پر از مهر تو را ـ

گرم، پاسخ گويد

نيست يكتن كه در اين راه غم آلوده عمر ـ

قدمي، راه محبت پويد

***

خط پيشاني هر جمع، خط تنهائيست

همه گلچين گل امروزند ـ

در نگاه من و تو حسرت بيفردائيست .

***

به كه بايد دل بست ؟

به كه شايد دل بست ؟

نقش هر خنده كه بر روي لبي ميشكفد ـ

نقشه يي شيطانيست

در نگاهي كه تو را وسوسه عشق دهد ـ

حيله پنهانيست .

***

زير لب زمزمه شادي مردم برخاست ـ

هر كجا مرد توانائي بر خاك نشست

پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ

هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شكست

به كه بايد دل بست؟

به كه شايد دل بست؟

***

خنده ها ميشكفد بر لبها ـ

تا كه اشكي شكفد بر سر مژگان كسي

همه بر درد كسان مينگرند ـ

ليك دستي نبرند از پي درمان كسي

***

از وفا نام مبر، آنكه وفاخوست، كجاست ؟

ريشه عشق، فسرد

واژه دوست، گريخت

سخن از دوست مگو، عشق كجا ؟ دوست كجاست ؟

***

دست گرمي كه زمهر ـ

بفشارد دستت ـ

در همه شهر مجوي

گل اگر در دل باغ ـ

بر تو لبخند زند ـ

بنگرش، ليك مبوي

لب گرمي كه ز عشق ـ

ننشيند بلبت ـ

به همه عمر، مخواه

سخني كز سر راز ـ

زده در جانت چنگ ـ

بلبت نيز، مگو

***

چاه هم با من و تو بيگانه است

ني صد بند برون آيد از آن، راز تو را فاش كند

درد دل گر بسر چاه كني

خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند

گر شبي از سر غم آه كني .

***

درد اگر سينه شكافد، نفسي بانگ مزن

درد خود را به دل چاه مگو

استخوان تو اگر آب كند آتش غم ـ

آب شو، « آه » مگو .

***

ديده بر دوز بدين بام بلند

مهر و مه را بنگر

سكه زرد و سپيدي كه به سقف فلك است

سكه نيرنگ است

سكه اي بهر فريب من و تست

سكه صد رنگ است

***

ما همه كودك خرديم و همين زال فلك

با چنين سكه زرد ـ

و همين سكه سيمين سپيد ـ

ميفريبد ما را

هر زمان ديده ام اين گنبد خضراي بلند ـ

گفته ام با دل خويش:

مزرع سبز فلك ديدم و بس نيرنگش

نتوانم كه گريزم نفسي از چنگش

آسمان با من و ما بيگانه

زن و فرزند و در و بام و هوا بيگانه

« خويش » در راه نفاق ـ

« دوست » در كار فريب ـ

« آشنا » بيگانه

***

شاخه عشق، شكست

آهوي مهر، گريخت

تار پيوند، گسست

به كه بايد دل بست ؟

به كه شايد دل بست ؟


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:34 | |







خدایا منو ببخش

خدایا منو ببخش
من همه چیز رو نگفتم
من نگفتم دستاشو بهم نداد
من نگفتم چقدر مهربون بود
خدایا منو ببخش که همه چیز رو تعریف نکردم
تنهاتر از تنها من خوبیهات رو فراموش نمی کنم
من عاشق قلب مهربونش شدم
من عاشق دستاش شدم
عاشق نجابتش شدم
من عاشق آغوش گرمش شدم
من عاشقش شدم

عزیزم :
هرگز کسی رو به اندازه تو دوست نداشتم
هرگز به کسی جز تو اعتماد نکردم
هرگز نخواستم دست کسی رو جز تو ، تو دستم بگیرم
هرگز یاد کسی برام انقدر عزیز نبوده
تنهاتر از تنها هرگز برای کسی اشک نریختم
اما تو عزیزترین منی
اسم قشنگت همیشه ورد زبونمه
اسمت روی دیوار اتاقمه
هنوز صدات تو گوشمه
من دوستت دارم
بدون تو بودن خیلی سخته خیلی سخت
باورش خیلی سخته
صدای قشنگت رو میشنوم
تو خواستنی هستی خیلی
گر چه تو از حال من بی خبری
من با لحظه‌های با تو بودن میمونم
لحظه هام  رو یه  وقت  نگیری ، نمیتونی هم بگیری
خوبیهات رو هم نمیتونی بگیری
تجربه با تو بودن رو هم نمیتونی ازم بگیری
یه وقت نری

بدون بیشتر از خودم دوستت دارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:33 | |







ماکسانی که به فکرمان هستند

ماکسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند. و ما به فکر کسانی

هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است .

عجیب است ولی حقیقت دارد. اگر این را بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.

مرا بسپار به یادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستی خدا ان جاست دعایم کن که من

تنهاترین تنها نمانم

قصه ها را گفته ایم چیزی نمانده برای گفتن

کاش میشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا که روزی معشوق از دست نرود

میدانی که خاصیت عشق این است زمانی که دانستی و دانست این راز را، هر دو گریزان میشوید

نمیدانم چه رازیست

فراموش نکن

شاید سالها بعد در گذر جاده ها

بی تفاوت از کنار هم بگذریم

و

بگوییم:

آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:31 | |







مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود !

مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود !
مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه بدل شود !

عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن.

تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟

عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه .

جامِ بلور ، تنها یک بار می شکند . میتوان شکسته اش را ، تکه هایش را ، نگه داشت . اما شکسته های جام ،آن تکه های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست .

احتیاط باید کرد . همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز .
بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند..................


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:28 | |







پرسیدم ….

پرسیدم .

چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

با کمی مکث جواب داد :


گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران

و بدون ترس برای آینده آماده شو

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز

شک هایت را باور نکن

وهیچگاه به باورهایت شک نکن


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:23 | |







لمس دست تو توی قلبم می مونه

لمس دست تو توی قلبم می مونه
 
تو هستی با من توی رویای شبونه
ذكر تو هستم با این دستای سردم
زندگی با تو تو بهتره، می خوام عاشقت بمونم، نگو حرف رفتنو ،بی تو من نمی تونم ،
 
زندگی با تو تو بهتره می خوام عاشقت بمونم، نگو حرفه رفتنو، بی تو من نمی تونم
 
عشق من و تو، توی قلبم می مونه، عطر دست تو توی یادم می مونه،
 
روزهای با تو هرگز یادم نمیره، هرگز یادم نمیره

 
وقتی تو هستی قلبم باروم می گیره قلبم آروم می گیره
 
زندگی با تو تو بهتره می خوام عاشقت بمونم، نگو حرف رفتنو، بی تو من، نمی تونم
زندگی با تو تو بهتره می خوام عاشقت بمونم نگو حرف رفتنو، بی تو من نمی تونم
 
زندگی با تو تو بهتره

می خوام عاشقت بمونم، نگو حرف رفتنو، بی تو من نمی تونم زندگی با  تو بهتره، بذار تو دنیات بمونم
 
نگو حرفه رفتنو بی تو من نمی تونم
 
ای عشق من ، تو بهترینی  می خوام عاشقت بمونم زندگی با تو بهتره می خوام عاشقت بمونم نگو حرف رفتن رو بی تو من نمی تونم


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:21 | |







تا از ایـــن در بیـــرون می ری

تا از ایـــن در بیـــرون می ری ، می میــرم زنده مــــی شـم

دل تــو دلــــــم نمــــی مــونه وقتـــی تو نیستــــی پیشـــم

تا از این در بیـــــرون مــــی ری ، مــی گم کی بر مـی گرده

یه اتفــــــــــــــــاقی پیش نیاد واســـت خـــــــــــدا نکــــــــرده

به خاطر منم شده ، مواظب خودت باش ، عشقت جون و تنم شده ، مواظب خودت باش

مواظـــــــــب خــودت باش ... مواظـــــــــــب خــــودت باش

مــــــن بـــــــی تــــــو یک دقیقــــه هـــم نمـی تونم بمونم

تو هم مثلــــــه مــــن عاشقی ، از تو چشــات می خونم

خورشیـــــــد زندگیـــــــم تویــــی ، ترس من از غــــــــروبه

این قلــــــــــب دیوونه ی من به عشـــــــق تو مــــی کوبه

به خاطر منم شده ، مواظب خودت باش ، عشقت جون و تنم شده ، مواظب خودت باش

مواظـــــــــب خــودت باش ... مواظــــــــــب خــــودت باش

هیشـــکی به انـــدازه ی من عشـــق تو رو نمـــی خـواد

جایـــــــی که دارم تو دلـــــت ، آســـون به دســـت نمیاد

بی تــابم از آغــــــوش تو ، هر لحظــــــه که جــــــدا شم

به مـــــــن یه ذره حـــق بده ، دلـــــــــواپس تـــو باشـــم

به خاطر منم شده ، مواظب خودت باش ، عشقت جون و تنم شده ، مواظب خودت باش

مواظـــــــــب خــودت باش ... مواظــــــــــب خــــودت باش


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:18 | |







تو را گم کرده ام

تو را گم کرده ام

انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی

پس بگو چرا نمیکنی از من یادی

من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی

فکر نمیکنم از دوری ام آرامی

در حسرت منی و پریشانی

تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،

قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.

آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،

آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام.

بشنو صدایم را ،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست

ببین حالم را،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست

تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،ای غم تو دیگر به سراغم نیا

نیستی و خیالت با من است،از خیال تو یادت در قلب من است،

از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار،بیش از این مرا بیقرار نگذار.

تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده،

قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده،

این خاطره هاست که در خاطر پریشانم به جا مانده.

میخواهمت ای جواهر گمشده ام،

اگر بودی و میدیدی حالم را ،میفهمی که چرا دیوانه شده ام.

فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است ،

من میبارم و تو فکرت پیش ساحل است

هنوز هم باور نداری که قلبم عاشق است.

تو را گم کرده ام و پیدایت میکنم، 

اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:17 | |







مي ترسم از نبودنت

و از بودنت بيشتر

نداشتن تو ويرانم ميكند

و داشتنت متوقفم

وقتي نيستي كسي را نمي خواهم

و وقتي هستي" تو را" می خواهم

رنگهايم بي تو سياه است ،و در كنارت خاكستري ام

خداحافظي ات به جنونم مي كشاند

و سلامت به پريشانيم!؟!

بي تو دلتنگم و با تو بي قرار.

بي تو خسته ام و با تو در فرار

در خيال من بمان

 

 



[+] نوشته شده توسط حجت در 18:15 | |







میدانم که دلتنگ منی

میدانم که دلتنگ منی ، و دلت همیشه با من است دلم را فدای آن قلب

مهربانت میکنم!

میدانم که مرا دوست داری و تنها آرزویت من هستم تا آخرعمرم عاشقانه

برایت میخوانم ترانه عشق را !

میدانم که همه لحظه به من می اندیشی ،تمام لحظه هایم به این می اندیشم که

چگونه اینهمه عشق و محبت را به تو ابراز کنم !

میدانم که به انتظار من نشسته ای ،اکر تو بگویی تا آخر عمر به انتظارم بنشین

، من تاآخرین حد این انتظار منتظر آمدنت مینشینم!

میدانم که برایت ارزش دارم و همه زندگی ات هستم ، تا آخرین نفس به پای تو

می نشینم و تا آخرین نفس ، یک نفس فریاد میزنم دوستت دارم!

میدانم که چقدر دوستم داری دلتنگی که سهل است دلم برای یک لحظه

درکنارهم بودن پرپر میزند!

اگر بدانی که تنها آرزوی من تویی ، روزی صدها بار آرزو میکنی که

به آرزویم برسم!

اگر بدانی که همه لحظه های زندگی ام به تو می اندیشم ، تک تک لحظه ها

رامی شماری و به عشق آن لحظه ها زندگی میکنی

اگر بدانی که برایم یک دنیا ارزش داری ، سفری به دور دنیا میروی

تا بفهمی چقدربرایم عزیزی...

دوستت دارم .


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:13 | |







ای ستاره آسمان شب های تیره

ای ستاره آسمان شب های تیره و تار من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه به تو رسیدن میسر است؟ ای مهتاب آسمان شبهای دلتنگی من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه در کنار تو بودن میسر است؟ ای آسمان آبی من، بین من و تو فاصله ای است، پس چگونه در کنار تو باشم؟ آری من ستاره می شوم و به آسمان زندگی می آیم تا در کنار تو باشم! آری  ای مهتاب من، پرنده  شبانه می شوم و به آسمان می آیم تا در کنار تو باشم! و ای آسمان آبی ام، خورشید می شوم تا در دل  آبی و پر از عشقت برای همیشه بنشینم، شب را با آن وسعت آبی ات آشتی میدهم تا برای همیشه آبی بمانی! دلم به درد آمده از این فاصله، دلم به درد آمده از این انتظار و دوری بین ما! ای ستاره درخشانم شبها با دیدن تو آرام می شوم، و ای آسمان روزها نیز که دل آبی ات را میبینم عاشق تر از همیشه می شوم! چگونه میتوانم در کنار تو باشم وقتی بین ما این همه فاصله هست؟ انتظار میکشم تا شاید خداوند بالهایی را به من هدیه دهد که با این بالهای پر غرورم به سوی تو پرواز کنم ! کاش تو ای  آسمان من، دلت آبی ات  ابری شود و از گونه هایت اشک بریزد تا شاید قطره ای از اشکهایت بر گونه من بریزد تا احساس آرامش و عاشقی کنم! کاش تو ای ستاره من، فرشته ای بیاید و تو را در سبد بگذارد و آن سبد پر از محبت و  عشق را به من هدیه دهد! و کاش ای خورشید من، کاش غروب عاشقی زودتر فرا رسد تا زمانی که در پشت کوه ها میروی و به زمین نزدیک می شوی احساس نزدیکی با تو داشته باشم! ای خورشید من غروب ها را خیلی دوست دارم چون تو بیشتر از همه لحظه ها به من نزدیکتری و میتوانم چهره ات را از نزدیک ببینم! سپیده آسمان را نیز دوست دارم چون سحرگاه از پشت کوه ها بیرون می آیی و سلامی عاشقانه به من میکنی! ای خورشید من، از ظهر های تابستان نفرت دارم، چون تو در آن زمان در بلندترین نقطه آسمان میدرخشی! انتظار میکشم، تا شاید پرنده ، ستاره یا خورشید شوم و یا شاید هدیه ای به من برسد که تو را بیشتر از همیشه در کنار خودم احساس کنم و ببینم! شاید در خواب ستاره ،خورشید و یا پرنده شوم، اینک که اینها همه یک رویا و یک احساس عاشقی است پس  ای آسمان آبی ام،   من خودم را به آتش می کشم تا باد عاشقی آن دود غلیظ مرا که از سوختنم بلند میشود به سوی تو بیاورد تا بتوانم تو را احساس کنم و برای مدتی آن دود که از تن سوخته ام بلند شده است در دلت بنشیند و بعد نیز از این دنیا وداع بگویم!
آری من برای رسیدن به تو جان خواهم داد


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:11 | |







نگو مرا نمیخواهی

نگو مرا نمیخواهی ، منی که به پایت نشستم و با همه چیز ساختم
نگو مرا نمیخواهی ، تو نمیدانی از انتظار به تو رسیدن تا انتظار تو را دیدن همه ی موهایم سپید شد
نگو مرا نمیخواهی ، تو که حرفهای مرا نمیخوانی ،تو که نگفتی تا آخرش نمیمانی ، منی که دلم خوش بود به اینکه تو را دارم تا همیشه….
نگو مرا نمیخواهی ، من که میخواهمت ، من که دلم همیشه در پی تو بوده و همیشه دلم میخواست یکی مثل تو را داشته باشم
نگو مرا نمیخواهی ، حالا وقتش نیست که مرا نخواهی ، حالا وقتش نیست که مرا دور بیندازی
حالا دیگر کار از کار گذشته ، دلم بدجور به تو دلبسته ، نا امیدش نکن ، دلم عاشق است بیش از این این خانه عاشقانه را ویران نکن ،دیگر بس است ، از حالا با ما مدارا کن….
نگو مرا نمیخواهی ، تویی که از آغاز گفتی تا ابد مرا میخواهی ، در کنارم میمانی و هیچگاه شعر تلخ رفتن را نمیخوانی
حالا که دیگر دلم عاشقت شده و همه را به خاطر تو رها کرده میگویی مرا نمیخواهی؟
قید همه کس را زدم به خاطرت ، من که اینجا ندارمت ، اینجا نمیبینمت، نیستی انگار دیگر در کنار دلم ، کجایی ؟ فریاد نمیخواهم ، سکوت کن تا بشنوم صدای نفسهایت
نگو مرا نمیخواهی ، نگو که دلم میلرزد ، باران در پشت پنجره چشمانم میزند، هیچکس جز تو نمیتواند به من آرامش دهد ، نگو مرا نمیخواهی که میمیرم ، نگو ، نمیخواهم بشنوم که بی تو باید دستهای غم را بگیرم
نگو مرا نمیخواهی ، که اگر نخواهی من نیز دنیا را نمیخواهم ، اگر مرا نخواهی همه دنیا را زیر پا میگذارم و دیوانه میشوم  ….
حالا بیا و ببین دل عاشقم را ، نگو مرا نمیخواهی ، تو خوب میشناسی این دل دیوانه ام را….
که اگر دیوانه شد ، دنیا را بهم میریزد.حالا بیا و آرامش کن ، به عشق و محبتهایت گرفتارش کن


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:9 | |







یک نگاه ، یک دنیا احساس ، غوغایی درون قلبها

یک نگاه ، یک دنیا احساس ، غوغایی درون قلبها .
نگاهی به وسعت قلب مهربان تو ، احساسی به قشنگی عشق ، و یک دنیای دیگر ، آغازی دیگر.
آغازی با دو قلب عاشق ، به رنگ دوست داشتن به لطافت عشق.
نگاه تو مرا به اوج این باور رساند که من از امروز تا آن لحظه که دنیایی را نخواهم دید اسیر قلب مهربان تو هستم.
یک اسیر خوشبخت ، با یک عالمه احساسات عاشقانه ، به عشق امروز ، به انتظار فردا ، در آرزوی به دست آوردن کلید سرزمین رویاها.
انتظار برایم به این معناست که خیلی دوستت دارم.
دلتنگی برایم به این معناست که خیلی برایم عزیزی.
تو برایم به این معنایی که بدون تو محال است زندگی کنم.
حالا چرا تو؟ پس او کجاست ؟ من به انتظار غروب نشسته ام ، غروبی که برای من که عاشقم خیلی زیباست.
با اینکه بی تو از رنگ غروب بیزارم ، اما چون با توام از لحظه مرگ نیز نمی هراسم زیرا میدانم که آن لحظه از عشق تو میمیرم.
داستان ما از همان یک نگاه آغاز شد ، و به لحظه مرگ نیز ختم خواهد شد.
در لابه لای این لحظه ها ، احساسات را از درون قلبم حس کن و باور کن که تو اگر اولین آغاز منی مطئمن باش که آخرین لحظه زندگی ام نیز پایان ما نخواهد بود.
ای عشق پس پایانی در راه نیست ، ما که عشق همیم پس دیگر جدایی در کار نیست.
دیگر سکوت بین ما معنایی ندارد ، فریاد بزن ای عشق که در سکوت عاشقانه اشک نریزم و همراه با تو فریاد بزنم .
 
فریاد بزنیم تا دنیا بفهمد که دو دیوانه درونش به عشق هم زندگی میکنند


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:7 | |







در این حال و هوایی که بی تو هستم

در این حال و هوایی که بی تو هستم ، تنها هستم ، چشمهایم بهانه میگیرد و شانه هایم به تکیه گاه نیاز دارد.
این چشمهای بهانه گیرم ، بهانه دیدن تو را میگیرند ، این شانه های خسته به انتظار تو نشسته اند.
دستهای پر از نیازم به دستهای مهربان تو نیاز دارند.
من که به قلب تو پناه آورده ام ، مرا بی سرپناه نکن ، شانه هایم به تیکه گاه نیاز دارند ، یک تکیه گاه برای آرامش و یک فرصت برای در کنار تو بودن.
این آرامش را از من نگیر ،بگذار احساس کنم که دیگر بی سرپناه نیستم ، بگذار احساس کنم که میتوانم یک عاشق باشم ، عاشقی که برای رسیدن به تو بی قراری میکند و میداند اینک که در قلب تو اسیر است ، بدون تو دیگر زندگی برایش به معنای خط آخر نفس کشیدن است .
نگذار به آخر خط برسم ، آنجایی که دیگر به هیچکس امیدی ندارم .
مرا باور کن در این حال و هوایی که هستم ، احساس درونی مرا در قلبت حس کن و بدان که شانه هایم در این لحظه ها به تکیه گاه نیاز دارند ، تکیه گاهی که تو باشی .
آغوشم بی قرار است تا تو را در میان خودش بگیرد ، بفشارد تا آرام کند قلبی که بی تاب است و آسمان چشمهایم که مدتهاست ابری و دلگرفته است را آبی کند.
هنوز رنگ آبی آسمان چشمهایم را ندیده ام از لحظه ای که تو آمدی طعم شیرین محبت و عشق را نچشیده ام ، عاشق هستم، اما با عشق، به آن لحظه های زیبا نرسیده ام .
بیا و سرت را بر روی شانه هایم بگذار تا احساس کنم یکی را در این دنیا دارم که او نیز به عشق من زنده است.بگذار تا آن لحظه های زیبای عشق را نیز ببینم.


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:7 | |







رسم عاشقی این نیست

رسم عاشقی این نیست که بگویی مرا دوست داری و بعد از مدتی مرا تنها بگذاری.
رسم عاشقی این نیست که مرا به اوج قله احساسات ببری و بعد مرا از همان جا رها کنی.
این رسمش نیست که پا به پای من بیایی و روزی رفیق نیمه راه شوی.
این رسمش نیست که قلبم را بگیری و  آن را بازیچه خودت کنی.
این رسمش نیست که مرا در آغوش بگیری و هوس را به جای عشق برایم معنا کنی.
یکرنگ باش ای تو که ادعا میکنی عاشقترینی ، مغرور نباش ای تو که ادعا میکنی مرا دوست داری ، تو که میگفتی تنها مال منی ، پس چرا برای همه چشمک میزنی.
تو که میگفتی تنها در قلب منی ، پس چرا در قلب همه پرسه میزنی؟
وفادار باش ، ای تو که در آغاز آشنایی وفاداری در حرفهایت بود ، صادق باش ای تو که با دروغ مرا در دام خودت انداختی .
یکدل باش با دلی که تنها به عشق تو مانده و خطی سرخ بر روی همه کشیده.
تو که میگویی مرا دوست داری چرا اشکهایم را پاک نمیکنی ، چرا دلتنگم نمیشوی و مرا صدا نمیکنی؟
به خدا این رسم عاشقی نیست.


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:5 | |







تو که میخواستی امروز بروی

تو که میخواستی امروز بروی
پس چرا دیروز با من عهد بستی
تو که میخواستی امروز مرا تنها بگذاری
پس چرا دیروز مرا عاشق خودت کردی
به یادت هست حرفهای روز اول آشنایی را
به یادت هست قول و قرارهای آن روز بارانی را
به یادت هست فریاد دوستت دارم را
به یادت هست از اول کوچه دویدن، به شوق در آغوش کشیدن من را
میگفتی میخواهم دنیا نباشد اما مرا داشته باشی
یک لحظه نیز نیامده که بدون من نفس کشیده باشی
حالا من هستم و نگاهی خسته ، به چه کسی بگویم دردهای این دل شکسته
من که مانده ام در پشت درهای بسته  ، تو کجایی ، دلت با دلی دیگر در کنار ساحل عشق نشسته
روزهای تکراری ، گذشت آن لحظه های بیقراری
گذشت آن شبهای پر از گریه و زاری
کمی دلم آرامتر شده
فراموشت نکرده ام ، مدتی قلبم از غمها رها شده
شب های تیره و تار من
مدتی بیش نیست که میگذرد از آن روز پر از غم
به یاد می آورم حرفهایت را
باز هم گذشته ها میسوزاند این دل تنهایم را
از آن روز تا به امروز تنهای تنها مانده ام
دل به هیچکس ندادم و هنوز با غصه ها مانده ام
نمیتوانم فراموشت کنم ، محال است روزی بیاید که یادت نکنم
یا با دیدن عکسهایت گریه نکنم
نمیتوانم فراموشت کنم. نمیتوانم فراموشت کنم


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:4 | |







من هستم و تنهایی


من  هستم و تنهایی ، تنهایی هست و یک دفتر خالی.
دفتری پر از برگهای سفید ، دلی پر از غم و نا امید.
دلی پر از حرفهای ناگفته ، تا سحر چند ساعتی مانده.
نور مهتاب بر روی دفتر خالی ، قلبم سرشار از غم و دلتنگی.
چند لحظه می اندیشم که چه بنویسم ، حرفی ندارم برای گفتن پس از یک عشق خیالی مینویسم.
تازه از تنهایی رها شده ام ، با قلم و کاغذ رفیق شده ام.
شاید آنها بتوانند مرا از تنهایی رها کنند ، حرف دلم را بخوانند و آرامم کنند.
تا چشم بر روی هم گذاشتم سحر آمد ، نگاهی به دفتر کردم و جانم به لب آمد.
دفترم پر شده بود ، دلم از درد ها خالی شده بود ، قلمم دیگر جوهری نداشت ، قلبم دیگر دردی نداشت
از آن لحظه به تنهایی عادت کردم ، با دفترم رفاقت کردم ، هر زمان که دلم پر از درد بود ، با دلم ، درد دل کردم .
ای دل هیچگاه نا امید نباش ، در لب پرتگاه نا امیدی نیز به پرواز امید داشته باش.
ای دل هیچگاه خسته نباش ، مثل یک گل بهار ،همیشه شاد باش .
و اینک شاعری پرآوازه ام ، از غم رها شده ام ، و عاشقی شیدایی ام.
هر شب برای او مینویسم و سحر که فرا میرسد اینبار با دلی عاشقتر برایش عاشقانه هایم را میخوانم.

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:3 | |







مدتیست تا میخواهم از تو بنویسم ، کم می آورم

مدتیست تا میخواهم از تو بنویسم ، کم می آورم
چه بنویسم در وصف تو ، هر چه بگویم ، باز هم باید بگویم
هر چه از عشقت بنویسم ، باز هم باید اشک بریزم
اشک بریزم به شوق بودنت ، به شوق اینکه آنچه مینویسم را برایت خواهم خواند
و تو را به رویاها خواهم برد ، تو را با احساسم همصدا خواهم کرد
تو را با نوای عاشقانه ی دلم آشنا خواهم کرد
تکراریست
همه این جملات تکراریست
میدانم تکرارش هم برایت دلنشین است
پس باز هم تکرار میکنم احساسات درونم را ، تا باز هم به دلت بنشیند
مثل پروانه ای که عاشقانه بر روی گل مینشیند
احساسم نیز عاشقانه بر روی دلت مینشیند
محو تماشای توام ، بی خیال دنیا ، چشمان زیبای تو را میبینم
مثل او که عاشق باران است ، عاشق تو هستم
باران نمیبارد ، به انتظار باریدن بارانم
و باز تو نمی آیی ، و من به انتظار آمدنت مینشینم چون عاشق این انتظارم.
مثل او که در کنار ساحل دریا نشسته ،
به امواج دریا دل بسته
من هم نشسته ام در کنار ساحل قلب تو
و دل بستم به تو
دل بستم به امواج خروشان عشق تو
باز هم میگویم از تو . باز هم مینویسم به عشق تو
مثل شب ، مثل شبهای پر ستاره ،
او که عاشق است پنجره را باز کرده و میبیند آسمان پر ستاره را
تویی ستاره ی درخشان من ،
آن عاشق منم ، نگاه کن مرا ای طلوع جاودانه ی من


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:0 | |



صفحه قبل 1 ... 37 38 39 40 41 ... 112 صفحه بعد