نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





گریه عشق

گریه عشق

وقتي که گريه ام ميگيره دلم ميگه مبارکه

قدر اشکهاتو بدون هنوز چشات بي کلکه

وقتي که گريه ام ميگيره يه آسمون باروني ام

اما به کي بگم خدا من تو خودم زندوني ام

سرمو بالا مي گيرم کسي جوابم نميده

خيلي شب هاست يه رهگذربه گريهام نخنديده

يه روزو روزگاريه منو  يه دنيا بي کسي

شدم يه مشت خاطره يه کوره ي دلواپسي

مي خوام تلافي نکنم حرمت دل رو ميشکنم

دارن به جرم ساده گيم چوب حراجم مي زنن

تو اين ولايت غريب دل مرده ها عزيز ترن
قحطي عشق عاشقاست قلب هاي سنگي ميخرن خرن

g4yttd6hd7r30ardj02.jpg

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:14 | |







تو را نادیدن ما غم نباشد

تو را نادیدن ما غم نباشد 

که در خیلت به از ما کم نباشد


من از دست تو در عالم نهم روی 

ولیکن چون تو در عالم نباشد


عجب گر در چمن برپای خیزی

که سرو راست پیشت خم نباشد


مبادا در جهان دلتنگ رویی 

که رویت بیند و خرم نباشد


من اول روز دانستم که این عهد

که با من می‌کنی محکم نباشد


که دانستم که هرگز سازگاری 

پری را با بنی آدم نباشد


مکن یارا دلم مجروح مگذار 

که هیچم در جهان مرهم نباشد


بیا تا جان شیرین در تو ریزم 

که بخل و دوستی با هم نباشد


نخواهم بی تو یک دم زندگانی

که طیب عیش بی همدم نباشد


به یاد راز دل نامهربان


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:13 | |







امروز نیز رفت

امروز نیز رفت و شبی دیگر به دنبالش و من باز با غمهای فراوانم تنها

ماندم تنهای تنها . ای غمها ای زندگی تلخ . خدارا دست از سرم

بردارید چرا هر روز بیشتر مرا در خود فرو میبرید چرا من باید شب و

روز از دست شما رنج بکشم اخر چرا شما از جان من چه میخواهید

امروز هم رفت و روزی دیگر بر زندگی سیاهم در این دنیای فانی سپری

گشت رفت تا ظلمت شب را جایگزین خود سازد هیاهوی روز به پایان

رسیده و جای خود را به سکوت شب سپرداما باز این ناله از دلم بر

میخیزد و در تاریکی شب این نوا را سر میدهد که از زندگی بیزارم

آه چقدر غمگینم و چنان زیر بار گرانش دست و پا میزنم که توانی در

برابرش در خود نمیبینم. آیا میشود که من هم مثل خیلی ها شاد و

سرحال و کام چشیده روزگار را بگذرانم آیا روزی میرسد که پرنده شوم

غم آشیانه اش را از بام من برگیرد و برای همیشه وداع گوید .

آه ای غم کاش ترا صد چندان داشتم اما راز دلم بی دلیل تنهایم

نمیگذاشت .

با انکه برایم سوگند خورده بودی که هیچ وقت تنهایم نگذاری اما

یکدفعه بی دلیل ترکم کردی و دیگر هیچ وقت ندیدمت اما تا ابد

دوستت دارم راز دل و در قلب من جای داری


[+] نوشته شده توسط حجت در 10:10 | |







چقدر زمونه بی وفاست

چقدر زمونه بی وفاست.نمی ددونم خدا کجاست/یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباهاست/گاهی می خوام دادبکشم اما صدام در نمیاد/بگم آخر خدا چرا دنیابه آخر نمیاد

 

عکس های عاطفی و  عاشقانه ی متحرک


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:47 | |







از همون روزی که رفتی هر چی غصه ست تو صدامه

از همون روزی که رفتی هر چی غصه ست تو صدامه
همه دنیا روی دوشم اشک سردی تو چشامه

فکر نمی کردم یه روزی توی غربت بی تو باشم
آرزومه که دوباره توی آغوش تو جا شم


من فراموشت نکردم
این واسم یه جور خیاله
تو رو داشتن آرزومه
حتی با اینکه محاله

چشم به جاده ها می دوزم
تا تو برگردی دوباره
گریه های هر شب من
بی تو پایونی نداره


تو توجهی نداری به من و اشک تو چشمام
ولی با این همه بازم من دنیا تو رو می خوام


من فراموشت نکردم
این واسم یه جور خیاله
تو رو داشتن آرزومه
حتی با اینکه محاله

چشم به جاده ها می دوزم
تا تو برگردی دوباره
گریه های هر شب من
بی تو پایونی نداره


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:33 | |







در تمام روزهای عاشقی که گذشت

در تمام روزهای عاشقی که گذشت ،
حتی یک لحظه از آن روزها نیز از یادم نرفت
با اینکه قلبم بارها شکست
اما دلم باز هم به پای تو نشست
به هیچکسی دل نبست
با خودش عهد بست ، که این عشق اول و آخر است ،
همین و بس!
روزهای شیرین زندگی ام با تو
آرامش ، این تنها چیزیست که خواسته ام از تو
صداقت ، این تنها کلامیست که انتظار دارم از تو
حرف از وفاداری نمیزنم ، در عشق بی وفایی معنا ندارد
تو همیشه وفادار بمان
 
و ببین که قلبم جز به عشق تو نفس کشیدن دیگر کاری ندارد
نه عزیزم دیگر هیچ راهی ندارد
اینکه قلبم عاشق تو است و دیگر هیچ سرپناهی جز تو ندارد
اگر روزی بی تو باشم ، میخواهم که دنیا نباشد
اگر قرار باشد زنده باشم ، نمیخواهم هیچکسی جز تو در قلبم باشد
تو چه کردی با دل من
این نیست حال و هوای گذشته های دور من
اینک حس میکنم تویی زندگی من
گرتو نباشی نیست نفسی برای زنده ماندن من
یک جمله باقی مانده که ناتمام نماند شعر من
خیلی دوستت دارم عشق من

http://ahange-del.persianblog.ir/


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:42 | |







می ترسم از نبودنت...

می ترسم از نبودنت...

و از بودنت بیشتر!!!

نداشتن تو ویرانم میکند...

و داشتنت متوقفم!!!

وقتی نیستی کسی را نمی خواهم...

و وقتی هستی « تو را » می خواهم!!!

رنگهایم بی تو سیاه است...

در کنارت خاکستری ام!!!

خداحافظی ات به جنونم می کشاند...

و سلامت به پریشانیم!!!

بی تو دلتنگم و با تو بی قرار...

بی تو خسته ام و با تو در فرار...

در خیال من بمان

از کنار من برو!!!

من خو گرفته ام به نبودنت...


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:14 | |







رهايم کردي و رهايت نکردم

رهايم کردي و رهايت نکردم

گفتم حرف دل يکي است ...

هفتصدمين پادشاه را هم اگر به خواب ببيني

کنار کوچه بغض و بيداري

منتظرت خواهم ماند

چشمهايم را بر پوزخند اين و آن بستم

وصداي تو را شنيدم

دلم روشن بود که يک روز ...

از زواياي گريه هايم ظهور ميکني

حالا هم

از ديدن اين دو سه موي سفيد در آينه تعجب نمي کنم

فقط کمي نگران مي شوم...

مي ترسم روزي در آينه

تنها دو سه موي سياه منتظرم باشند

وتو از غربت بغض و بوسه بر نگشته باشي

تنها از همين ميترسم!


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:13 | |







آتش را روشن کردی

آتش را روشن کردی ، می بینی که زبانه گرفته است ، اما چرا نزدیک نمی شوی؟

شاید می ترسی که بسوزی !

چطور زمانی که حرف از سوختن من بود می گفتی حکمت است ،

اما اکنون که زمان سوختن توست ، پا پس کشیده ای ،

دیدم رسم وفاداری را ،

دیدم که به چه راحتی سوختنم را دیدی و دم نزدی ،

دیدی که چه زیبا سوختم در آتشی که نه گلستان بود و نه سرد ،

 

داغ بود ، داغ داغ داغ!!!

هر چند که تو هیچ وقت طعم حرارت را نچشیدی!!!

چه شهامتی به خرج می دهی اکنون...

اما امروز دیر است برای نزدیک شدن به آتش !

شاید دیروز که سازم را شکستم باید از من دوری می کردی!!!

 اشک هایم را که دیدی ؟

باز هم بخند!!!

دیدی که خنده هایت را بی جواب نگذاشتم ...

شاید این را شهامت ندانی!

اما همین که برای من شجاعت است کافیست ...

سازم را شکستم!

 همان که نیمی از عمرم را در پی آموزشش بودم ، و نیم دیگر را در پی نواختنش...

نمی توانی بگویی که سازم را ، رفیق سالیانم را دوست نداشتم!!!

زمانی که سازم را شکستم ، خودم را نیز شکستم !

سازم را دو تکه کردم و خودم را هزاران تکه...

حال از من دوری کن تا تو را نیز نشکسته ام!

تمام منی را که من بودم ، تو شکستی!!!

تو شکستی ، و این را هرگز فراموش نکن...!!!!!!!؟؟؟؟؟؟


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:12 | |







دوستی خالص‌ترین عشق است

«دوستی خالص‌ترین عشق است. دوستی والاترین صورت عشق است جایی که چیزی نمی‌خواهی، شرطی قائل نمی‌شوی، جایی که ایثار کردن عین لذت است. یکی بسیار نصیب می‌برد، اما این اصل نیست، این نصیب خودبه‌خود پیش می‌آید. انسان نیاموخته است که زیبایی‌های تنهایی را دریابد. او همیشه آوارهٔ جستن نوعی پیوند است، می‌خواهد با کسی باشد با یک دوست، با یک پدر، با یک همسر، با یک فرزند، با یکی و کسی... اما نیاز اساسی آن است که به گونه‌ای فراموش کنی که تنهایی


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:9 | |







دلم تقديم به آنکه به رسم جاده ها دور است

دلم تقديم به آنکه به رسم جاده ها دور است ، اما به رسم دل فاصله اي نيست

در آن غمگين غروب سرد تو از شهرم سفر کردي ، نگاهت برق طوفان بود و من افسوس مي خوردم ، شيار گونه هايم را گل اشکم نوازش داد ، و من از تو جدا ماندم ولي اي کاش مي مردم

رابطه ها زماني زيبا مي شوند که براي ياد کردن هيچ دليلي به جز دلتنگي نباشد


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:5 | |







گريه کن جداييها ما رو رها نمي کنن

گريه کن جداييها ما رو رها نمي کنن .... آدما انگار براي ما دعا نمي کنن... گريه کن حالاحالا از هم بايد جدا باشيم .... بشينيم منتظر معجزه ي خدا باشيم... گريه کن منم دارم مثل تو گريه مي کنم ... به خداي آسمونامون گلايه مي کنم... گريه کن واسه شبايي که بد...ون هم بوديم ... تنهايي ، براي سنگيني غصه کم بوديم... گريه کن ، سبک ميشي ، روزاي خوب يادت مياد ... گرچه تو تقويمامون نيستن اون روزا زياد... گريه کن براي قولي که بهش عمل نشد ... واسه مشکلاتي که ، بودش و هست و حل نشد... گريه کن واسه همه ، واسه خودت ، براي من ... توي باروني ترين ثانيه حرفاتو بزن ...توي باروني ترين ثانيه حرفاتو بزن... گريه کن تا آينه شه ، باز اون چشاي روشنت ...... واسه موندن لازمه ، فداي گريه کردنت اي کاش به دل کسي پا نمي گذاشتيم و کسي به دلمون پا نمي گذاشت اي کاش اگه کسي به دلمون پا گذاشت ديگه دلمون تنها نمي گذاشت اي کاش اگه يه روز دلمون روتنها گذاشت رد پاشو روي دلمون جا نمي گذاشت

 

 

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:4 | |







به سکوت سرد مرداب

به سکوت سرد مرداب قسم که تو نیلوفر چشمان منی

 

و دل خسته ی من می ترسد که تو پژمرده شوی

 

که تو مرا به فراموشی شبها سپری

 

که مبادا به دلم رنگ سیاهی بزنی

 

و به شبهای امیدم تو تباهی بزنی

 

                                    دل من ترانه دارد غم عاشقانه دارد

 

به هوای روی ماهت همه شب بهانه دارد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:34 | |







 خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد


کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد

بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر


هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد

 

خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها


عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:31 | |







چشمان ناز تو

چشمان ناز تو ، قلب مهربان تو، هر چه فکرش را میکنم محال است زندگی بدون تو
چه عادت کرده باشم به تو ، چه دوستت داشته باشم ، قلب عاشقم میگوید ، این زندگی عاشقانه را مدیونم به تو
روزی آمدی و مرا از حال و هوای تنهایی بیرون آوردی
عاشقم کردی با مهر و محبت هایت، با قلب مهربانت
دیوانه ام کردی با آن چشمهای نازت
چه ناز است چشمانی که لحظه ای دیدن دوباره اش برایم آرزوست
تا لحظه های در کنار تو بودن را با چشمان ناز تو سر کنم ، تا غرق شوم درون چشمهایت تا بشکنم سکوت را به بهانه ی دیدن چشمهایت
تا بگویم درد دلهایت را برایت ، منی که بی خبر نیستم از آن دل مهربانت
صدای دلنشین تو ، خیره شده ام به چشمهای زیبای تو، تو نیز عاشقانه نگاه میکنی به چهره عاشق من ، لبخندت مرا دیوانه تر میکند، عزیزم بیشتر از این تو را ببینم به رویا نبودن این رویای زیبا شک میکنم ، میترسم که خواب باشم ، میترسم که در خواب عاشقت شده باشم ، میترسم که رویا را با حقیقت اشتباه گرفته باشم!
تو نیز مانند من به انتظار باریدن بارانی ، یا باز هم اشک میریزی از اینکه دیدارمان به سر رسیده  و تا فردا مرا نمیبینی
چگونه سر کنم شب را تا فردا ،نمیدانم حقیقت عشق تو را باور کنم یا آن رویا!
نمیدانم چگونه قلبم را راضی کنم که خواب نیست تو را داشتن را
ای قلب عاشقم باور کن عاشق شدن را
چشمان ناز تو مرا دلتنگ کرده، گرفتن دستهایت بی قرارم کرده ،دیگر چگونه بگویم که بودن تو ،مرا بدجور عاشق کرده
حتی اگر با تو بودن رویا باشد ، می مانم تا ابد در همین رویا ، به خیال تو ، به خیال داشتن فرشته ای مثل تو ، به همین خیال رویایی زندگی میکنم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:52 | |







قصه ی حال منو تو از سرم جدا نمی شه

قصه ی حال منو تو از سرم جدا نمی شه

ای که از ما می گریزی اما با منی همیشه

من یه روز مثل تو بودم دل سنگ روح بیمار حالا که غصه نداری برو از دم دل یار

برو که وصلت مارو با چه سر سختی شکستی تو که از خدا گذشتی

منو با پای پیاده با تنی خسته بی تاب لب اون چشمه گذاشتی که به هیچ کس آب نمی داد

اما با این همه ظلمت حتی با این همه کینت

حاضرم بمیرم ای دل گریه ی تورو نبینم

ای که از عاطفه دوری من به دام تو گرفتار

من اگه ناجی قلبم تویی خنجر به دل یار

برو که وصلت مارو تو به آب دادی رفتی تو که از همه بریدی تو که از خدا گذشتی

قصه ی حال منو تو از سرم بیرون نمیره

کاش که از تو می گذشتم دیگه اما خیلی دیره

مثل یک کفتر عاشق قصد عطر نفس تو جلو یه نگاه خالی پر زدم تو قفس تو

من چه ساده ساده دل محو دنیای تو بودم

تو سکوت خلوتم خودمو گم کرده بودم

اگه امروز می بینی که گرفتار زمینم

بغض نکن که نمی تونم گریه ی تورو ببینم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:50 | |







وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی

وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیاروبدی فقط یه بارنگاش کنی

به خاطرش دادبزنی به خاطرش دروغ بگی
روهمه چی خط بکشی حتی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بدبشه
فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیارو به خاطراون می زنی
خیلی چیزلرو می شکنی تا دل اونو نشکنی

حاضری که بگذری ازدوستای امروز وقدیم
اما صداشو بشنوی شب ازمیون دوتا سیم

حاضری قلب تو باشه پیش چشمای اون گرو
فقط خدانکرده اون یه وقت بهت نگه برو

حاظری هرچی دوس نداشت به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از مردم شهر جداکنی

حاضری حرف قانونو ساده بذاری زیر پات
به حرف اون گوش کنی وبه حرف قلب باوفات

وقتی بشینه به دلت ازهمه دنیا می گذری
تولد دوبارته اسمشو وقتی می بری

حاضری جونتو بدی یه خارتوی دساش نره
حتی یه ذره گردوخاک تو معبد چشاش نره

حاضری مسخرت کنن تمام آدمای شهر
امانبینی اون باهات کرده واسه یه لحظه قهر

حاضری هرجا که بری به خاطرش گریهکنی
بگی که محتاجشی وبه شونه هاش تکیه کنی

حاضری که به خاطر خواستن اون دیوونه شی
رودست مجنون بزنی باغصه ها همخونه شی

حاضری مردم همشون تورو بادس نشون بدن
دیوونه های دوره گرد واسه تو دس تکون بدن

حاضری اعتبارتو به خاطرش خراب کنن
کارتو به کسی بدن جات اونو انتخاب کنن

حاضری که بگذری ازشهرت واسم وآبروت
مهم نباشه که کسی نخواد بشینه روبه روت

وقتی نباشه که کسی نخوادبشینه روبهروت

وقتی کسی تو قلبته یه چیزی قیمتی داره
دیگه به چشمت نمیاد اگر که ثروتی دای

حاضری هرچی بشنوی حتی اگه سرزنشه
به خاطر اون کسی که خیلی برات با ارزشه

حاضری که به خاطرش پاشی بری میدون جنگ
عاشق باشی اما بازم بگیری دستت یه تفنگ

حاضری هرکی جزاونوساده
فراموش بکنی


پشت سرت هرچی می گن چیزی نگی گوش بکنی

حاضری هرچی که داری بیان وازتو بگیرن
پرنده های شهرتون دونه به دونه بمیرن

حاضری که بگذری از مقررات ودین ودرس
وقتی کسی رودوس داری معنی نمی ده دیگه ترس

وقتی کسی رو دوست داری صاحب کلی ثروتی
نذار که ازدستت بره این گنج خیلی قیمتی


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:44 | |







برایت می نویسم تو

برایت می نویسم تو که با دستان ناز و مهربانت برایم نوشتی از درون قلبت

رسولــــــم هنگامی که اشک هایم ملتمسانه از چشمانی که دیدارت را می طلبند گونه هایم

 را خیس می کنند و همچون سر انگشتانت گونه

هایم را نوازش گر می شوند...

پاسخی نمی یابم!

و نمی دانم که چه بگویم اشکهایم را؟!

ای فرشته ی زندگیم

مهرت را درون سینه ی آتشینم همچون سرچشمه ی آرامش می دانم

ای سزاوار محبت...

باتو بودنم خوش ترین لحظات زندگیست

زندگیمان سرشار از خوشی باد!

رســـول زیبا نگارم...

هرچه برات می نویسم گویا هیچ ننوشته ام

ولی تو خود می دانی و وجود پاکت

قلب عاشق بی ریایت

چشمان و سیرت پاک و معصومت

یکتایی و صداقتت

همه و همه را می ستایم بهترینم...

از قلب کوچکم تقدیم به نامزد و عشق مهربونم "رســـول جانــــم" که وجودم را مدیون بودنش می دانم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:43 | |







کاش می توا نستم

کاش می توا نستم

با دستانی که محکوم به نوشتنند

تنهاییم ،دلتنگیم

و سکوت سرد فاصله ها را

برایت نقاشی کنم

کاش می دانستی عشق چه رنگی دارد

تا می توانستم از دلتنگی هایم

با همان رنگ برایت بوم بسازم

کاش می توانستی شب هنگام

با بالهای شیشه ای خیالت

تا رویاهای شکستنی خیالم پرواز کنی

دستانم را بگیری

و تا ته زمان با من سخن گویی

کاش می دانستی هر شب

در تکرار لحظه ها

خسته از سکوتی بی انتها

با ماه ، با ستاره از تو می گویم

کاش می دانستی در نبودن هایت

به جای تو،

برای شب بو ها

قاصدکها

و یاس های دلتنگ حیاط

شعر می خوانم

در انتظارت می مانم

تا یخ های زمان ذوب شود

تا پرستوها به پرواز در آیند

پس فعلاً محکومم

و محکوم یعنی دلباخته دچار

و دچار یعنی عاشق

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:42 | |







چشمانش

چشمانش
چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کردو گفت مرا دوست داری؟
به چشمانش خیره شدم، قطره های اشک را از چشمانش زدودم و خداحافظی کردم،
روزی دیگر که او را دیدم، آنقدر خوشحال شد که خود را در آغوش من انداخت و سرش را روی
سینه ام گذاشت و گفت اگر مرا دوست داری امروز بگو….!
ماه ها گذشت و در بستر بیماری افتاده بود، به دیدارش رفتم و کنارش نشستم و او را
نگاه کردم و گفت بگو دوستم داری…!
می ترسم دیگر هیچگاه این کلمه را از دهانت نشنوم، ولی هیچ حرفی نزدم به غیر از
خداحافظی…!!
وقتی بار دیگر به سراغش رفتم روی صورتش پارچه سفیدی بود، وحشت زده و حیران
پارچه را کنار زدم، تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم
امروز روز مرگ من است، مرگ احساسم، مرگ عاطفه هایم
امروز او می رود ومرا با یک دنیا غم بر جا می گذارد
او می رودبی آنکه بداند به حد پرستش
دوستش دارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:39 | |







نیمه شب بود

نیمه شب بود و غمی تازه نفس ره خوابم زد و ماندم بیدار

ریخت از پرتو لرزنده شمع سایه دسته گلی بر دیوار

همه گل بود ولی روح نداشت سایه ای مضطرب و لرزان بود

چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه گویا مرده و سرگردان بود

شمع خاموش شد از تندی باد اثر ا ز سایه به دیوار نماند

کس نپرسید کجا رفت که بود که دمی چند در اینجا گذراند

این منم خسته در این کلبه تنگ جسم در مانده ام از روح جداست

من اگر سایه خویشم یارب روح آواره من کیست کجاست


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:33 | |







 

آخر ای دوست نخواهی پرسید

که دل از دوری رویت چه کشید

سوخت در آتش و خاکستر شد

 
وعده های تو به دادش نرسید

داغ ماتم شد و بر سینه نشست

اشک حسرت شد و بر خاک چکید

ن همه عهد فراموشت شد

چشم من روشن روی تو سپید

جان به لب آمده در ظلمت غم

کی به دادم رسی ای صبح امید

آخر این عشق مرا خواهد کشت

عاقبت داغ مرا خواهی دید


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:32 | |







من از قصه زندگی ام نمی ترسم

من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:31 | |







نام تو را آورده ام دارم عبادت می كنم

نام تو را آورده ام دارم عبادت می كنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می كنم

دستت به دست دیگری از این گذشته

 

كار من
اما نمی دانم چرا دارم حسادت می كنم

گفتی دلم را بعد از این دست كس دیگر دهم
شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت می كنم

رفتم كنار پنجره دیدم تو را با ،،،،، بگذریم
چیزی ندیدم ، این چنین دارم رعایت می كنم

من عاشق چشم توام ، تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می كنم

تو التماسم می كنی جوری فراموشت كنم
با التماس اما تو را به خانه دعوت می كنم

گفتی محبت كن برو ، باشد خداحافظ ولی
رفتم كه تو باور كنی دارم محبت می كنم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:59 | |







زندگی

http://www.pic.iran-forum.ir/images/eougwteomvftr1mfvo5h.jpg

زندگی

شوق رسیدن به همان فردایی اس

که نخواهد امد.

تو نه در دیروزی

و نه در فردایی

ظرف امروز پراز بودن توست

زندگی را دریاب....


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:51 | |



صفحه قبل 1 ... 36 37 38 39 40 ... 112 صفحه بعد