نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





اگر كه عاشق زارم براي توست ميبارم

اگر كه عاشق زارم براي توست ميبارم

اسير وادي عشقت شدم من مجنون

همه روز و همه شب را براي توست بيدارم

تو بشكن قفل سلولم رهايم كن از اين بندم

تويي تو محرم رازم نظر كن بر شب تارم

نمي دانم چه سازم با دل ديوانه ي رنجور

فراقت كرده چون آتش همه ايام تب دارم

كجا! كو! محرم رازم شده غم مونس اين دل

كه مي گريم سر كويت نمي بيني دل زارم

براي اين تنه خسته دل خاكي وطن دارم

منم آن قصه هاي با تو بودن را خريدارم

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:33 | |







نمیشه خاطره رو زیر فرش قایم کرد

نمیشه خاطره رو زیر فرش قایم کرد

باید نباشه کنارت تا پی به این ببری

اگه یه روز بلند شی ببینی پیشت نیست

چطوری میتونی عطرش رو از بین ببری؟

چجوری آلبومای عکسشو ورق نزنی؟

چجوری خاطرشو از تو خونه دور کنی؟

تموم خونه جهنم شده نمیدونی

چطوری از وسط شعله ها عبور کنی؟

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:32 | |







آرام باش

آرام باش ، ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم

آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی

بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی

جایی که برایت سرچشمه آرامش است

آغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت

بگذار لبهایت را بر روی لبانم

حرفی نمیزنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت

خیره به چشمان تو ، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو

دستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو

محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همینجا باشد

همین آغوش مهربانت

چه گرمایی دارد تنت عشق من ، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من

قلب تو میتپد و قلب من با تپشهای قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است

آرامم ، میدانم اینک کجا هستم ، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم

همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب  برایم یک رویای شیرین بود

در آغوش عشق ، بی خیال همه چیز

نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام

تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود

گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت

عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته

عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده

عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه

خیلی آرامم ، از اینکه در آغوشمی خوشحالم

دوستدارم هم نفسم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:28 | |







دفترم لبریز شده از احساسات

دفترم لبریز شده از احساسات

روز و شب شکر میکنم او را که تو را به من داد

عطر شعری که به عشقت نوشته ام فضای اتاقم را پیچیده

فکر کنم آسمان دیشب آخرین حرفم به تو ، را شنیده

که اینگونه ستاره باران کرده احساسات مرا

فدای آن کسی شوم که به این حال و روز انداخته مرا

فدای تو ، عزیزم نگفتی من بیشتر دوستت دارم یا تو ؟

گفتی تو مرا بیشتر دوست داری

پس هنوز مانده تا باور کنی یک دیوانه را در قلبت داری

از دلتنگی تو ، اشک میریزد آرام آرام این دلم

خیالی نیست ، عاشقی دیگر همین است گلم

تو باش ، این اشکهایم فدای تو ، بی قراریها

انتظار و سختی هایم به عشق یک لحظه در آغوش گرفتن تو

به عشق یک لحظه دیدنت میگذرانم سالها را

کسی چه میداند احساس درون قلب ما را

کسی چه میداند عشق ما چیست

یا

آن عاشقی که از عشق میمیرد هیچکس جز من و تو نیست !

هوا ، همان هواییست که تو  دوست داری

دلتنگی دیگر معنا ندارد وقتی که همدیگر را در قلب هم داریم

آن گلی که آورده بودی برایم ، روبروی من است ، در کنار پنجره اتاقم

من که هر روز تو را میبینم کنار پنجره اتاقم

گل من ایستاده است در مقابل چشمانم

عطر تو  عاشقانه پیچیده اینجا

احساس آرامش میکنم وقتی تو را میبینم ، تو در کنارمی ، در کنار پنجره ، همینجا 

خیلی دوستدارم عزیزم 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:23 | |







عطر زرد گل ياس رو نمي خوام

عطر زرد گل ياس رو نمي خوام
نمره ي بيست آلاسو نمي خوام
من فقط واسه چش تو جون مي دم
عاشقاي بي حواسو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونارو نمي خوام
نفسم تويي هوارو نمي خوام
عشق رو نقطه ي جوشو نمي خوام
دوره گرد گل فروشو نمي خوام
اوني آه چشاش به رنگ عسله
مجنون خونه به دوشو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونارو نمي خوام
نفسم تويي هوارو نمي خوام
من آسي با قد رعنا نمي خوام
چشاي درشت و گيرا نمي خوام
دوس دارم قايق سواري رو ، ولي
جز تو از هيچ آسي دريا نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوارو نمي خوام
موهاي خيلي پريشون نمي خوام
آدم زيادي مجنون نمي خوام
مي دوني چشم منو گرفتي و
جز تو هيچي از خدامون نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
چشم شرقي سياهو نمي خوام
صورتاي مثل ماهو نمي خوام
آخه وقتي تو تو فكر من باشي
حق دارم بگم گناهو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
حرفاي نقره اي رنگ رو نمي خوام
او دو تا چشم قشنگو نمي خوام
حتي اون آه بلده شكار آنه
صاحب تير و تفنگو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
شعراي ساده و تازه نمي خوام
اونكه مي گه اهل سازه نمي خوام
من دلم مي خواد تو رو داشته باشم
واسه ي اينم اجازه نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
سفر دور جهانو نمي خوام
رنگاي رنگين آمانو نمي خوام
لحظه و ساعت عمر من تويي
تو آه نيستي من زمانو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
فالاي جور واجور رو نمي خوام
نامه هاي راه دور و نمي خوام
واسه چي برم ستاره بچينم
ماه من تويي آه نور و نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
آذر و خرداد و تير نمي خوام
آدماي سر به زير نمي خوام
من خودم تو چشم تو زندونيم
حق دارم بگم ، اسيرو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
حرف خيلي عاشقونه نمي خوام
دل رسوا و ديوونه نمي خوام
يا تو ، يا هيچكس ديگه به خدا
خدا هم خودش مي دونه ، نمي خوام
خرداد و اردي بهشت و نمي خوام
بي تو من اين سرنوشتو نمي خوام
يكي پرسيد اگه آخرش نشه
حتي اين خيال زشتو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
بي تو چيزي از اين عالم نمي خوام
تو فرشته اي من آدم نمي خوام
مي دوني خيلي زيادي واسه من
هميشه عادتمه ، آم نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
من و باش شعر و نوشتم واسه آي
تويي آه گفتي شما رو نمي خوام

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:20 | |







يه نفر

يه نفر خوابش مياد و واسه ي خواب جا نداره
يه نفر يه لقمه نون براي فردا نداره
يه نفر مي شينه و اسكناساشو مي شمره
مي خواد امتحان آنه آه تا داره يا نداره
يه نفر از بس بزرگه خونشون گم مي شه توش
اون يكي اتاقشون واسه همه جا نداره
بابا مي خواد واسه دخترش عروسك بخره
انتخابم مي آنه ، پولشو اما نداره
يكي دفترش پر از نقاشي و خط خطيه
اون يكي مداد براي آب و بابا نداره
يكي ويلاي آنار درياشون قصره ولي
اون يكي حتي تو فكرش آب دريا نداره
يكي بعد مدرسه توپ چهل تيكه مي خواد
مامانش ميگه اينا گرونه اينجا نداره
يه نفر تولدش مهمونيه ، همه ميان
يكي تقويم واسه خط زدن رو روزا نداره
يكي هر هفته يه روز پزشكشون مياد خونش
يكي داره مي ميره ، خرج مداوا نداره
يكي انشاشو مي ده توي خونه صحيح آنن
يكي از بر شده درد و ، ديگه انشا نداره
يه نفر مي ارزه امضاش به هزار تا عالمي
يكي بعد عمري رنج و زحمت امضا نداره
تو آلاس صحبت چيزي مي شه آه همه دارن
يكي مي پرسه آخه چرا مال ما نداره
يكي دوس داره آه آارتون ببينه اما آجا
يكي انقد ديده آه ميل تماشا نداره
يكي از واحداي بالاي برجشون مي گه
يكي اما خونشون اتاق بالا نداره
يكي جاي خاله بازي آلاس شنا مي ره
يكي چيزي واسه نقاشي ابرا نداره
يكي پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
يكي طاقت واسه ي صدور ويزا نداره
يكي فكر آخرين رژيماي غذاييه
يكي از بس آه نخورده شب و روز نا نداره
يكي از بس شومينه گرمه مي افته از نفس
يكي هم براي گرماي دساش ها نداره
دخترك مي گه خدا چرا ما .... مادرش مي گه
عوضش دخترآم ، او خونه ليلا نداره
يه نفر تمام روزاش پر رنج و سختيه
هيچ روزيش فرقي با روزاي مبادا نداره
يكي آزمايش نوشتن واسش ، اما نمي ره
مي گه نزديكياي ما آزمايشگا نداره
بچه اي آه تو چراغ قرمزا مي فروشه گل و
مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤيا نداره
يه نفر تمام روزا و شباش طولانيه
پس ديگه نيازي به شباي يلدا نداره
ياد اون حقيقت آلاس اول افتادم
دارا خيلي چيزا داره ولي سارا نداره
راستي اسمو واسه لمس بهتر قصه مي گم
مليكا چه چيزايي داره آه رعنا نداره ؟
بعضي قلبا ولي دنيايي واسه خودش داره
يه چيزايي داره توش آه توي دنيا نداره
هميشه تو دنيا آلي فرق بين آدما
اين يه قانون شده و ديروز و حالا نداره
خدا به هر آسي هر چيزي دلش مي خواد بده
همه چي دست اونه ، ربطي به شعرا نداره
آدما از يه جا اومدن ، همه مي رن يه جا
اون جا فرقي ميون فقير و دارا نداره
آاش يه روزي بشه آه ديگه نشه جمله اي ساخت
با نمي شه ، با نمي خوام ، با نشد ، با نداره
هيچ آسي زيبا نمي شه
انقدر دوست دارم آه تو آتاب جا نمي شه
پي چاره ام با حرفاي الفبا نمي شه
من آه هيچ ، ساعتمم ديوونته دروغ آه نيست
تو از اون روزي آه رفتي خوابيده ، پا نمي شه
هي مي گم آاشكه يه روز معجزه شه با همديگه
دو سه ساعتي بريم آنار دريا ، نمي شه
آسمون دلش گرفته ، مث اخماي تو ا...
يه گره افتاده رو پيشونيشو ، وا نميشه
نامتم با هام لجه ، مي خوام بذارمش آنار
انقدر بد باهام ، هر چي آنم تا نمي شه
مگه آم ناز چشاتو آشيدم دسته گلم ؟
آه ديگه يه ذره خندتم مال ما نميشه
سرخيا مال تو ، هر چي زرده بفرس واسه من
ماهي مثل تو آه پنهون لاي ابرا نمي شه
ديدي خواستن ميون من و تو رو ابري آنن ؟
تو نفگتي بهشون بريد ، چه حرفا ، نمي شه ؟
مگه از من چي شنيدي آه يهو دلت شكست
دل عاشق بيشتر از يك دفه رسوا نمي شه
چه شبايي آه نشستم تا سحر به اين اميد
آه به هر آسي به جز من بگي نه ، يا نمي شه
روزي آه خواستي بياي پيشم مث ديوونه ها
از همه مي پرسيدم پس چرا فردا نمي شه
اينه رسمش ؟ تا يه چيز شنيدي باورت بشه ؟
اين جوري آه قصه مون عبرت دنيا نمي شه
يعني حق با شعر يه شاعر اون روزاش آه گفت ؟
برو مجنون واسه تو هيچ آسي ليلا نمي شه
خوابتو ديدم و پرسيدم ازت آجا بودي ؟
گفتي طولانيه قصه ، توي رؤيا نمي شه
يادته ؟ تماس گرفتم آه ببينم چي شده ؟
گفتي بعدا ، جايي ام ، صحبتش اينجا نمي شه
دفترم عادتشه ، فقط تو روش خط بكشي
خودتم خوب مي دوني بدون امضا نمي شه
تو رو بايد تو تمام آتابا ، نه آمته
حرف تو خلاصه نيس ، پس توي انشا نمي شه
چشاتو نمي شه گفت چه رنگيه بس آه گلي
هيچ چشي ، چش نزنم ، انقد زيبا نمي شه
راستي تو منو يادت رفته ، آره ؟

[+] نوشته شده توسط حجت در 17:3 | |







من نباشم

من نباشم
من نباشم آي تو رؤيا ، موهاتو ناز مي آنه ؟
آي با بالاي شكسته با تو پرواز مي آنه ؟
راس بگو من آه نباشم اخماي پيشونيتو
آي مياد دونه دونه با حوصله باز مي آنه ؟
من نباشم آي مي شينه تا سحر بالاي سرت ؟
آي مياد برداره اشكو از رو چشماي ترت ؟
من نباشم آي مياد موقع رفتن اشكاشو
مي آنه بدرقه ي راه بلند سفرت ؟
من نباشم آي گلاي خواهشت رو آب ميده ؟
آي به فريادت با حس عاشقي جواب مي ده ؟
راس بگو به غير من آدوم ديوونه اي مياد
واسه هر اشاره آردنت دو تا آتاب مي ده ؟
من نباشم آي مياد با خواهش و با التماس
با يه عالم گل ارآيده و آلي گل ياس
منت چشماتو مي آشه فقط به اين اميد
آه بهش بگي برو ، شعراي تو پر از خطاس
من نباشم آي مياد ناز نگاتو مي خره ؟
آي مياد دنبال تو تو رو تا خورشيد مي بره ؟
من نباشم آي ميگه هميشه حقا با توا ؟
واسه ي خاطر تو جون مي ده پشت پنجره
من نباشم آي مي باره تو زمون تشنگيت ؟
آي مي خواد تو رو مث من تو تموم زندگيت ؟
من نباشم آي با چشماي تو سازشش مي شه ؟
با تموم مهربوني و غم و ديوونگيت
من نباشم آي واسه خوابت لالايي مي خونه ؟
تو تو هر هوايي باشي ، باز تو دنيات مي مونه ؟
من نباشم آي بهت مي گه بازم عاشقتم ؟
اگه حتي دلمو بشكنه و برنجونه
من نباشم آي تحمل مي آنه آار تو رو ؟
با رقيب گشتنا و اذيت و آزار تو رو
تو خودت داور ميدون شو بگو من نباشم
آيه آه جواب نده تلخي رفتار تو رو ؟
من نباشم آي برات قصه مي گه تا بخوابي ؟
آي مياد سراغ رؤيات تو شباي مهتابي ؟
من نباشم آي بيداره تا تو خوابت ببره ؟
آي قايم مي شه لاي ابرا آه راحت بتابي ؟
من نباشم آي آلافت مي آنه با سوالاش ؟
آي تو رو بهم مي ريزه ، با بيان خيالاش ؟
ولي بي انصافيه ،اينم بگم ، من نباشم
آي تو نامه جاي اسمت ماهو مي ذاره بالاش ؟
من نباشم آي تو هر چيزي بگي گوش مي آنه ؟
آي به خاطر تو دنيا رو فراموش مي آنه ؟
من نمي گم تو بگو آه آي زمون قهر تو
همه ي مردم دنيا رو سياپوش مي آنه ؟
من نباشم آي تو رؤيا درو روت وا مي آنه ؟
هر چي آه گم مي آني يه جوري پيدا مي آنه
واسه ي من افتخاره ، نگي منت مي ذاره
ولي آه اندازه ي من ، زيبا زيبا مي آنه ؟
من نباشم آي به مرغ عشق تو دونه مي ده ؟
آي به طاووس قشنگ آرزوت لونه مي ده ؟
آي به اون سري آه توش عشق يه آدم ديگس
با نهايت جنون و عاشقي شونه مي ده ؟
من نباشم آي واست حرفاي رنگي مي زنه ؟
ديگه آي حرف چش به اون قشنگي مي زنه ؟
آي مياد به جاي طرحاي قديمي و زياد
روي نامه طرح برگ توت فرنگي مي زنه ؟
من نباشم آي مياد انقدر برات دعا آنه ؟
هر چي برگردوني رو تو ، باز تو رو صدا آنه
آيه آه بدونه ديشب با رقيبش بودي و
انقد عاشقت باشه ، بازم بهت نگاه آنه ؟
من نباشم مي دونم تو استراحت مي آني
اولش ساده به اين نبودن عادت مي آني
اما وقتي فهميدي راس راسي عاشقت بودم
نمي گي اما يه آم ، احساس غربت مي آني
من نباشم اگه حس آردي يه آم غريب شدي
از يه عاشق يا يه شمع سوخته بي نصيب شدي
بنويس رو آاغذ و بده دس باد بياره
بنويس فقط تويي ، چون ديگه بي رقيب شدي
من ميام گذشته رو مي دم دس آب روون
بعدشم با التماس بهت مي گم ديگه بمون
اگه پاي آسي تو زندگي ما وا نشه
مي تونيم با هم بريم تا هفت تا شهر آسمون
من نباشم يه روز امتحان آن و بگو چي شد
اگه امتحان مي آردي تو ، چه قد چيزا مي شد
بعد امتحان اگه يه وقت آسي بود مث من
نشونم بده بگو شاگرد اولت آي شد ؟
من نباشم مي دنم فكر مي آني خود خواهيه
ولي اين حقيقته ، قصه آب و ماهيه
هيچ آسي نمي تونه انقد دوست داشته باشه
عشق من يه عشق آسموني و الهيه
من نباشم ولي نه ، بايد خودت بگي بيا
تو بايد فرقي بذاري ميون عاشقيا
ديگه ما تو عصرمون ليلي و مجنون نداريم
قلبامون سنگي شدن ، رنگ دلامونم سيا
من نباشم به خدا قدر تو رو نمي دونن
دوس دارن باهات بسازن و ليكن نمي تونن
من مي رم تا آه نباشم ولي يك چيزو بدون
اونا هيچ آدومشون آخر باهات نمي مونن


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:57 | |







دلم گرفته اي خدا مگه نيستي اون بالا

دلم گرفته اي خدا مگه نيستي اون بالا

خيلي دلم پر ازت  از قديما تا حالا

مگه نگفتي هركي درد داره بياد به من بگه ؟؟

پر غصه ست قلب من آخه نمي بيني چرا ؟؟

 

دار و ندارم رو دادم به پاي هركي كه اومد تو قلب من

ولي پشت پا زدند اونايي كه يه روز بودند دور و برم

 

نفس نفس ميزنمو تو دل غصه ها ميرم

از روي بي كسي همش دل به غريبه ميدم

خدا دستامو بگير كه ديگه طاقت ندارم

تو كه هميشه با مني

كسي رو جز تو  ندارم


دار و ندارم رو دادم به پاي هركي كه اومد تو قلب من

ولي پشت پا زدند اونايي كه يه روز بودند دور و برم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:5 | |







ترنم

سبکبال همچو نسیم به دنبال رهایی رفتن

و در انتظار نگاه تو ترانه ی تنهایی را سرودن

من دیده ام دیدگان عشق را در ترنم نگاهت

و شنیده ام ترانه ی پرواز را در نوازش آوایت ...

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:1 | |







نمیشـه دل به هرکس داد

نمیشـه دل به هرکس داد / نمیشـه از نفس افتاد 

پرنده با پر بستـه ، نمیشه از قفس آزاد

نمیشه شب به شب خوابید ،  فقط کابوس وحشت دید

نمیشه در سکوت خود ، صدای گریه رو نشنید

نمیشه غرق در غم بود ، ولی از گریه رو گردوند

نمیشه تا ته آواز ، فقط از ترس فردا خوند

گلـوی ساز دلتنگی ،  پر از فریاد خاموشه

دوباره سر بده هق هق ،  بذار دست صدا رو شه

نمیشه دل به هر کس داد / نمیشه دل به هر کس بست

نمیشه رفت و راهی شد ،  رسید اما به یک بن بست

چه رسم ناهماهنگی ، همیشه رسم تقدیره

نمیشه بود و عاشق بود ، واسه عاشق شدن دیره


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:59 | |







من نه عاشق بودم و نه محتاج ن

من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزد

من خودم بودم و دستی که صداقت می خواست

گرچه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم و هر پنجره ای که به سر سبزترین نقطه بودن باز بود

و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود

من نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

آرزویم این بود

دور اما چه قشنگ که روم تا در دروازه ی نور

تا شوم چیره به شفافیه صبح

به خودم می گفتم تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمی دانستم که چه جرمی دارد دست هایی که تهیست

روزگاریست غریب!

من چه خوش بین بودم!

همه اش رویا بود!

و خدا می دانست سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:58 | |







من خدا را دارم...

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،

سفری بی همراه،

گم شدن تا ته تنهایی محض،

یار تنهایی من با من گفت:

هر کجا لرزیدی،

از سفرترسیدی،

تو بگو، از ته دل

من خدا را دارم...


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:56 | |







تنــهـــــــا یی

درچشمانم تنــهـــــــا یی ام را پنهان می کنم

در دلم ، دلتنــــــگی ام را

در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را

در لبخندم ، غــــــصه هایم را

دل من چه خردسال است

ساده می نگرد

ساده می خندد

ساده می پوشد

دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست

ساده می افتد...

ساده مــــی شکند...

ساده مـــــــی میرد دل من تنها ، تنها، سخت می گیرد


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:54 | |







باران را در آغوش می گیرم

باران را در آغوش می گیرم

و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم

تو با آغوشی باز...

با آغوشی پر از نفس های پاییزی

به استقبالم می آیی...

و مرا تنگ در آغوشت می گیری

و یک نفس عمیق تو کافیست

برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت...

باران را در آغوش می گیرم

و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم

تو با آغوشی باز...

با آغوشی پر از نفس های پاییزی

به استقبالم می آیی...

و مرا تنگ در آغوشت می گیری

و یک نفس عمیق تو کافیست

برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت...

Image By salijoon.ws


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:38 | |







وقتي نيستي

وقتي نيستي هر چي غصه است تو صدامه

وقتي نيستي هر چي اشکه تو چشامه

از وقتي رفتي دارم هر ثانيه از رفتنت ميسوزم

 کاشکي بودي و ميديدي که چي آوردي به روزم

حالا عکست تنها يادگار از تو

خاطراتت تنها باقي مونده از تو

وقتي نيستي ياد تو هر نفس آتيش ميزنه به اين وجود

 کاش از اول نميدونستي من عاشق تو بودم


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:31 | |







روز و شبم شدی تو ،

روز و شبم شدی تو ،

از آن لحظه که آمدی

قانون زندگی ام بهم خورد،

از لحظه ای که به قلبم آمدی

نمیدانم چرا میگیرد نفسهایم

نمیدانم چرا اینگونه میریزد اشکهایم

میگویند اینها همه درد های عاشقیست ،

نمیدانم حرف دلم را باور کنم یا حرف آنها را ،

شاید این هم یکی از درد های همیشگیست...

میترسم از آن روزی که رهایم کنی ،

شاید فکر کنی که محال است قلبت را از قلبم جدا کنی

این روزها کار همه بی وفاییست

تا این حد هم نباید مرا به یک عشق ماندگار مطمئن کنی

تو خواستی مرا به خودت وابسته کنی

تو خواستی قلبم را اسیر قلب پاکت کنی

دیگر محال است بتوانی مرا از خودت سیر کنی!

این قلبی که در سینه دارم آن قلب تنها نیست

حال و هوای من مثل گذشته ها نیست

حالا دیگر وجودم نیز مال خودم نیست ،

این اشکهایی که میریزد از چشمانم،

دست خودم نیست

این دلتنگی ها و بی قراری هایم

حس و حال همیشگیست

قانون زندگی ام بهم خورد ،

از لحظه ای که تو آمدی

آمدی و شدی همه زندگی ام ،

هستم تا آخرین نفس با تو،

ای تنها بهانه نفس کشیدنم!


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:37 | |







عزیزم به من نگاه کن

عزیزم به من نگاه کن

یه نگاه تو چشام کن

عزیزم اشکامو دیدی؟

صدای هق هقم رو شنیدی؟

میدونی چرا خیسه نگاهم؟

ابری ذهن سیاهم؟

عزیزم خدا به همرات

ندارم گلایه از حرفات

عزیزم سفر سلامت

اگر  تو جاده ی عشقت

دیدی رنگی از خواهش

منو نبر از یاد

من اون دلبسته حرفات

عزیزم تو این لحظه جدایی

برای کلام انتهایی

تو فقط بدون که هستم

به پای عشقت نشستم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:18 | |







دير گاهي است در اين تنهايي

دير گاهي است در اين تنهايي

رنگ خاموشي در طرح لب است.

بانگي از دور مرا مي خواند،

ليك پاهايم در قير شب است.

***

رخنه اي نيست در اين تاريكي:

در و ديوار بهم پيوسته.

سايه اي لغزد اگر روي زمين

نقش وهمي است ز بندي رسته.

***

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است.

روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا

هر نشاطي مرده است.

***

دست جادويي شب

در به روي من و غم مي بندد.

مي كنم هر چه تلاش،

او به من مي خندد.

***

نقش هايي كه كشيدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هايي كه فكندم در شب،

روز پيدا شد و با پنبه زدود.

***

دير گاهي است كه چون من همه را

رنگ خاموشي در طرح لب است.

جنبشي نيست در اين خاموشي:

دست ها، پاها در قير شب است


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:16 | |







چشمان من به ديده ي او خيره مانده بود

چشمان من به ديده ي او خيره مانده بود

جوشيد ياد عشق كهن در نگاه ما

آه، از آن صفاي خدايي زبان دل

اشكي از آن نگاه نخستين، گواه ما

ناگاه، عشق مرده سر از سينه بركشيد

آويخت همچو طفل يتيمي به دامنم

آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت

آهي كشيد از حسرت كه اين منم

باز آن لهيب شوق و همان شور و التهاب

باز آن سرود مهر ومحبت ولي چه سود

ما هر كدام رفته به دنبال سرنوشت

من ديگر آن نبودم و او ديگر آن نبود!!!


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:15 | |







چه تلخه زندگی کردن در این دنیای بی امتداد.

کارت پستال درخواستی طراحان

چه تلخه زندگی کردن در این دنیای بی امتداد....

چه تلخه زندگی کردن میان آدمایی که بی صفا...

چه تلخه زندگی کردن میان قلبهای سرد و تنها از عشق ...

چه تلخه بدون عشق، محبت و شعر...

چه تلخه وقتی دو دلدار با همه ی وجود بخوان ولی روزگار.... .

چه تلخ عاشق کسی باشی که خودش عاشق کسی دیگه ....

و تلخ تر از همه اینه که توو اوج غم، خودت و شاد نشون بدی....

آره....!!

روزگار با ما نساخت  نفرین به تو

خیلی خستم و دیگه بریدم.....!!!!

هیچکس من و دلم و احساسم و وجودم و عشقم و دردم و

شکستنم و نفهمید.همه آروم زیر لب زمزمه ی برای این دل کردن و با لبخندی سرد فقط نگاه کردن سقوط این

عشقو....

آرزو دارم که تو هميشه يه لبخند قشنگ رو لبهاي من باشي تا ديگران نفهمن که من چقدرغمگينم .... .


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:10 | |







زمانه نمی خواست...

کارت پستال درخواستی طراحان

زمانه نمی خواست...

شیشه عشق مرا باش که افتاد شکست

عشق نه ...حادثه!... در لحظه میلاد شکست

آسمان اشک شد و خون به سر سنگ دوید

خبری بود که حتی کمر باد شکست

سر سنگی بنشین منتظر شاه بمان

که دگر کوه ، صدا، تیشه فرهاد شکست

عشق من با هوس مسخ شده فرقی داشت

به که فریاد برم؟ قامت فریاد شکست

کاش ما آن دو خط صاف و موازی بودیم!

کاش ای کاش... که ما را کج اضداد شکست

سرنوشت من و این درد ، گره خورده به هم:

ماجرای گل و خارش که ز بیداد شکست

هر چه بود این دل ما راه به اغیار نداد

غزلی ، مرثیه ای ساخت و آزاد شکست

من و تو آن دو خطیم آری... موازیان به ناچاری

که هر دو باورمان ز آغاز یکدیگر نرسیدن بود

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:9 | |







یه اتاقی باشه گرمه گرم

یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن.. تو باشی منم باشم.. کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید.. تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم.. اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی.. منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم.. با پاهات محکم منو گرفتی ..دو تا دستتم دورم حلقه کردی.. بهت می گم چشماتو می بندی؟ میگی اره بعد چشماتو می بندی ... بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟ می گی اره بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن.. یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن.. می دونی؟ می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق..بلدی که؟ ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می برم..نمی بینی خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه و لبم رو گاز می گیرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی.. تو داری قصه می گی.. من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش.. حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی.. تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم..محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم.. می بینی نا منظم نفس می کشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت. می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم.. می بینی دیگه نفس نمی کشم.. چشماتو باز میکنی می بینی من مردم.. می دونی ؟ من می ترسیدم خودمو بکشم آخه خبرنداشتي ديگه بهم نميرسيم واسم سخت بودتورو بغل يكي ديگه ببينم ميترسيدم از سرد شدن ..از تنهایی مردن.. از خون دیدن..وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم.. مردن خوب بود ارومه اروم... گریه نکن دیگه..من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیاااا بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی.. گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه.. دل روح نازکه.. نشکونش خب؟؟

 

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:1 | |







من این شب زنده داری را دوست دارم

من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم
بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم
چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم
به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم
من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم
من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم
هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم
مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم
مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم
من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم
بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را  نیز دوست دارم….
تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم….
هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم
من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم….
من این شب زنده داری را دوست دارم
اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم
بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم….


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:23 | |







در اين دنياي وانفسا كدامين تكيه گاه را تكيه گاه خويش سازم

در اين دنياي وانفسا كدامين تكيه گاه را تكيه گاه خويش سازم
نمي دانم خداوندا...نمي دانم

دراين وادي كه عالم سر خوش است و جاي خوش دارد

كدامين حالت و حال و دل عالم نصيب خويشتن سازم

نمي دانم خداوندا

به جان لاله هاي پاك و والايت نمي دانم

و مي گريم خداوندا
دگر گيجم خداوندا

خداوندا تو راهم ده پناهم ده

اميدم ده خداوندا كه ديگر نا اميدم من و مي دانم كه نوميدي ز درگاهت گناهي بس ستم بار است

وليكن من كه مي دانم

دگر پايان پايانم

و مي دانم كه آخر بغض پنهاني مرا بي جان و تن سازد

چرا پنهان كنم دردم؟

چرا با كس نگويم من؟

چرا با من نمي گويند ياران رمز رهگشايي را؟

همه ياران به فكر خويش ودر خويش اند گهي پشت وگهي پيش اند

ولي در انزواي اين دل تنهاچرا ياري ندارم من كه دردم را فرو ريزد؟

دگر هنگامه تركيدن اين درد پنهان است
خداوندا نمي دانم نمي دانم

ونتوانم به كس گويم... نمي دانم خداوندا

فقط مي سوزم ومي سازم وبادرد پنهاني
بسي من خون دل دارم ولي بي آب وگل دارم

به پوچي ها رسيدم من

به اين دوران نامردي رسيدم من

نمي دانم...

نمي جويم...

نمي پرسم...

نمي گويند...

نمي جويند...

جوابي را نمي دانند...

سوالي را نمي پرسند و از غمها نمي گويند

چرا من غرق در خويشم؟

چرا بي گانه از خويشم؟

خداوندا رهايي ده

كلام آشنايي ده

خداوندا آشنايم ده... خداوندا پناهم ده...اميدم ده...

کارت پستال درخواستی طراحان

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:21 | |







نگو مرا نمیخواهی ،

نگو مرا نمیخواهی ، منی که به پایت نشستم و با همه چیز ساختم

نگو مرا نمیخواهی ، تو نمیدانی از انتظار به تو رسیدن تا انتظار تو را دیدن همه ی موهایم سپید شد

نگو مرا نمیخواهی ، تو که حرفهای مرا نمیخوانی ،تو که نگفتی تا آخرش نمیمانی ، منی که دلم خوش بود به اینکه تو را دارم تا همیشه….

نگو مرا نمیخواهی ، من که میخواهمت ، من که دلم همیشه در پی تو بوده و همیشه دلم میخواست یکی مثل تو را داشته باشم

نگو مرا نمیخواهی ، حالا وقتش نیست که مرا نخواهی ، حالا وقتش نیست که مرا دور بیندازی

حالا دیگر کار از کار گذشته ، دلم بدجور به تو دلبسته ، نا امیدش نکن ، دلم عاشق است بیش از این این خانه عاشقانه را ویران نکن ،دیگر بس است ، از حالا با ما مدارا کن….

نگو مرا نمیخواهی ، تویی که از آغاز گفتی تا ابد مرا میخواهی ، در کنارم میمانی و هیچگاه شعر تلخ رفتن را نمیخوانی

حالا که دیگر دلم عاشقت شده و همه را به خاطر تو رها کرده میگویی مرا نمیخواهی؟

قید همه کس را زدم به خاطرت ، من که اینجا ندارمت ، اینجا نمیبینمت، نیستی انگار دیگر در کنار دلم ، کجایی ؟ فریاد نمیخواهم ، سکوت کن تا بشنوم صدای نفسهایت

نگو مرا نمیخواهی ، نگو که دلم میلرزد ، باران در پشت پنجره چشمانم میزند، هیچکس جز تو نمیتواند به من آرامش دهد ، نگو مرا نمیخواهی که میمیرم ، نگو ، نمیخواهم بشنوم که بی تو باید دستهای غم را بگیرم

نگو مرا نمیخواهی ، که اگر نخواهی من نیز دنیا را نمیخواهم ، اگر مرا نخواهی همه دنیا را زیر پا میگذارم و دیوانه میشوم  ….

حالا بیا و ببین دل عاشقم را ، نگو مرا نمیخواهی ، تو خوب میشناسی این دل دیوانه ام را….

که اگر دیوانه شد ، دنیا را بهم میریزد.حالا بیا و آرامش کن ، به عشق و محبتهایت گرفتارش کن


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:21 | |



صفحه قبل 1 ... 34 35 36 37 38 ... 112 صفحه بعد