نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





تنهاترین بودم

کارت پستال درخواستی طراحان

تنهاترین بودم ، لحظه های سرد زندگی ام را با تنهایی میگذراندم.
تنها غم تنهایی در دل داشتم ، دیگر هیچ غمی جز این نداشتم.
گهگاهی که دلتنگ میشدم با خدای خویش راز و نیاز میکردم.
و لحظه ای که دلم میگرفت چند قطره اشک میریختم و دلم خالی میشد.
قلبم با خدا بود ،چشمانم بهانه ای نمیگرفت و لحظه های زندگی را تنها با غم تنهایی میگذراندم.
روزی آمد که دلم اسیر شد ، اسیر دلی دیگر.
لحظه های زندگی دگرگون شد ، همه زندگی ام یاد و ذکر نام او شد.
تنها غم از دست دادن او در دلم بود ، لحظه به لحظه دلتنگش میشدم ، دلم میگرفت و اینبار به جای اشک ریختن ، زار و زار گریه میکردم.
خدا را از یاد برده بودم ، همه زندگی ام عشق بود و ذکر نام عشق.
چشمانم لحظه به لحظه بهانه دیدار با او را میگرفت.
دلم میخواست دوباره با تنهایی باشم ، غم عشق مرا میسوزاند.
اما دیگر راهی نداشتم.
عاشق ماندم ، و عاشقانه نیز در آتش عشق سوختم .
عشق مرد ، تنهایی رفت و تنها چند خاطره تلخ به جا ماند.
دیگر نه عاشق بودم ، نه تنها.
اینبار یک مجنون دل شکسته بودم.
کسی که لحظه های زندگیش سرد و بی حوصله شد ، و سهمش از این لحظه ها ناامیدی و گریه شد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:37 | |







سلام اي محبوب دنيام

کارت پستال درخواستی طراحان

سلام اي محبوب دنيام

سلام اي بهـترين تو رويام

نميدونم چي بگم بعد سلامم

حالتو مي خواي بپرسم من كه كَلافم

دوبـاره دلم واست مثل روزاي زرد گرفت

شروع كــردم به نوشتن يه مُشت چِرت و پِرت

گاهي ام فــاز لــيــلي و مـــجنــون مــي گـــيرم

مي نويسم توي شعرام آخــرش بـــي تو مــيميـــرم

توي تنهايي هام بس ز نـــــــفس هـــاي تــو نــوشتم

نميدونم بي تو و خاطره هات چي ميشد ســــرنــوشـــتم

حـالا بگذريم از اين همه شـــــــــكايت و گـــــــــــــلـه

بـــــگــــو از خـــــودت كـــه حــالــت صـــفــاي اين دله؟

نميدونم خوبــي يـــا شــــايــد تــنــه تــو دردي گــرفــتــه؟؟

مـــــــثل هـــميشــه كـه مـي گــفـتـي عجب حالتي گرفته!!

ايشــاا... حالـت مِث خـــورشــــــــيد، خــوب و خــوشه

نمـــيگم مـاه كــه مـيـگن تـكرار حرف هاي پر فروشه

امشبـم دوبــاره يــادگاريـــتــو آغــوش گــرفــتم

تو كه چيزي بم ندادي غمـــا رو بـــغل گـــرفتــم

اگـــه خوابــت مي گيره مي خواي بخـونم دوباره

لالايي هاي بي معني مثل خورشيد واسه ستاره

تو برو خدا جون هميشه پشت و پناهت

اون كه واست ميمونه آزي بي زبانت


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:35 | |







به امید تو دل به آسمان بسته ام

به امید تو دل به آسمان بسته ام ، به یاد تو به آسمان نگاه میکنم ، میبینم ستاره ها را، میشمارم تک تک آنها را
به عشق تو شبها را تا سحر بیدار می مانم ، مینویسم درد دلم را ، تا فردا برایت بخوانم .
به هوای تو به آسمان تاریک خیره میشوم تا شاید چهره ماه تو را ببینم.
واقعیت این است که دلم برایت تنگ شده ، حقیقت این است که دلم به انتظار دیدن تو نشسته.
دلتنگم عزیزم ، دلتنگ چشمهایت ، گرفتن دستهای مهربانت .
به لحظه ای می اندیشم که بتوانم پرواز کنم و به سوی تو بیایم ، انگار که رویایی بیش نیست.
تازه فهمیده ام که چقدر تو برایم عزیز و مقدسی ای سرچشمه خوبیها و پاکیها.
به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شده ام ، چشمهای بهانه گیر ، دستهای خالی ، شانه های پر از نیاز ، نه یک لحظه ، نه یک روز حرف از یک عمر دلتنگیست.
انگار عمریست که دلتنگم ، ساده تر میگویم دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی .
ترانه عشق در گوشم مرا به یاد لحظه های قشنگ در کنار تو بودن می اندازد، گاه می اندیشم به لحظه های دیدار ، گاه میترسم از لحظه های دور از تو بودن .
حرفهای قشنگت را ، درد دلهای شیرینت را که در قلبم مانده برای خودم زمزمه میکنم،تکرار میکنم تا احساس کنم تو برایم میخوانی قصه عشق را.
دلتنگم ، به امید تو دل به آرزوها بسته ام ، به یاد تو ترانه عشق را زمزمه میکنم ، میخوانم و میدانم که دلت همیشه با من است.
میخواهم امشب در کوچه پس کوچه ها سرگردان قدم بزنم ، تا طلوع به من سلامی دوباره گوید و باز بنشینم در انتظار دیدن تو ، و باز ببینم تو را و بگویم که دوستت دارم.
یک غروب دیگر و یک شب پر از دلتنگی ، کار ما عاشقان همین است ، دلتنگی و انتظار ، اما در مرام ما بی وفایی نیست عزیزم.
به امید تو ای همنفس با تو نفس میکشم و با هر نفس عاشقانه میگویم که

دوستت دارم

 

کارت پستال درخواستی طراحان

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:33 | |







اگر میبینی حال خودم نیستم و در خود شکسته ام

اگر میبینی حال خودم نیستم و در خود شکسته ام
بدان که عاشقم.
اگر میبینی ساکتم ، آرامم و بی خیال
بدان که عاشقم.
اگر میبینی در گوشه ای نشسته ام چشم به آسمان دوخته ام و ستاره ها را می شمارم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی در کناره پنجره ای نشسته ام و به صدای آواز مرغ عشق گوش میکنم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی همیشه حال و هوایم ابری و چشمانم بارانی است
بدان که عاشقم.
اگر میبینی هنگام دعا کردن دستهایم را به سوی آسمان برده ام و با چشمان خیس حرفهایی را زیر لب زمزمه میکنم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی همیشه سر به زیرم ، همیشه در فکر فرو رفته ام
بدان که عاشقم.
اگر میبینی گل های باغچه را یکی یکی می چینم ودسته میکنم وبا لبی خندان ترانه زندگی را میخوانم
بدان که عاشقم.
اگر روزی دیدی دیگر در این دنیا نیستم
بدان که
بدان که از عشق تو مرده ام!

 

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:27 | |







آنچه نامش را عشق گذاشتم

آنچه نامش را عشق گذاشتم

هوسی است زود گذر

شهوتی است بی پایان

آنکه او را معشوق خواندم

صیادی است بی رحم

شکارچی است بی رحم

من در این قصای خانه جهان محکومم

تا پروانه ای باشم در حسرت نور شمع



من در این زندان تنهایی اسیرم

تا عاشقی باشم در پی معشوقی مرده

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:25 | |







چهار چیز

هرگز این چهار چیز را در زندگیت نشكن : اعتماد، قول، رابطه و قلب؛ زیرا اینها وقتی می شكنند صدا ندارند، اما درد بسیاری دارند

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:37 | |







من عاشق تو هستم

من عاشق تو هستم
من تو رو می پرستم
یه عمره عاشقانه
به انتظار نشستم

تو ماه اسمونی
فرشته زمینی
برای قلب خستم
پناه اخرینی

بی تو گل وا نمی شه

دردم دوا نمی شه

دلم تا دنیا دنیاست

از تو جدا نمی شه
عاشقم من دنیای من تویی تو
عاشقم من رویای من تویی تو
ای که بی تو شبم سحر نمیشه خدا کنه همیشه که یار من تو باشی
به هر کجا که هستم کنار من تو باشی
خدا خودش میدونه بی تو میشم دیوونه
بیا که بی تو ای گل بهار من خزونه

بی تو گل وا نمی شه

دردم دوا نمی شه

دلم تا دنیا دنیاست

از تو جدا نمی شه

بی تو زندگی برام معنا نداره

 

 

 

http://i1.i.ua/prikol/pic/8/3/314638.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:36 | |







هوای دوست

در دل امید دارم و در سر هوای دوست 
من طوطیای چشم کنم خاک پای دوست 
از من به دور گشتم و از خویشتن تهی
جز آرزوی نیک ندارم برای دوست 
گویند انتظار بسی سخت و مشکل است
من در به در شدم که بیابم سرای دوست
هر محفلی برفتم و هر مجلسی شدم
تا بشنوم ز نای کسی من نوای دوست
با یاد دوست هر سحرم شام می شود
ای کاش بشنوی کلام مرا ای خدای دوست
از شعله فراق شدم پاک و سوختم
یک ذره مانده از من و آن هم فدای دوست

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:35 | |







اي دل بازهم براي تومي نويسم

اي دل بازهم براي تومي نويسم

براي توكه با تو بودنم تنها دليل بودن است

براي تو كه بي توام در زندگي قراري نيست

براي تو كه با تپشت مي تپم وبا نفست نفس مي كشم

براي تو كه درقصر دلم برتخت نشسته اي

آري براي تو

بنشين وحكومت كن كه محكم جايي داري

وهر روز هنگام شفق برلب ايوان بيا

و رقص دخترك خيال رادرباغ گل قصرت نظاره گر باش وببين كه اين دخترك باگيسوان بلند

و چشمان دلفريب چگونه تو را مي لرزاند

ببين با آن ترانه مست كننده اش چگونه تو را مست مي كند

و آنگاه كه تو دوان دوان به سويش مي شتابي تااو را درآغوش كشي

ولبانش را چون غنچه اي برچيني اوسيمرغ افسانه هامي گردد

وآرام وسبك پرميزند وازدستت مي گريزد

مي رود تا باغي ديگربيايد

ودرآن نغمه سرايي كند

وآنگاه تو بي جان برروي گلهاي سپيد وقرمزمي افتي

خسته ترازخسته ترينها

به هرسومي نگري چشمان اورامي بيني

به هرآوايي گوش مي دهي صداي اورامي شنوي

خدايـا مراچه شده؟؟!!

هرروز در شفق به آن اميد كه اوراببيني

برلب ايوان مي آيي و دوباره نيمه شب به سراي تنهايي خود بازمي گردي

ديگر رقص گلها هم تورانمي خنداند

ديگر نگاه عاشق شاپركان هم درتولرزش ايجادنمي كند

تنهايك نگاه!

يك صدا!

وآنگاه كه غمگين و افسرده دربسترآرميده اي

ونمي خواهي چشم به دنياي اطراف بگشايي نغمه اي آشكارتورابيدارمي كند

ديگروقت نشستن نيست

برخيزو برو

آري اوآمده اودوباره بازگشته

برمي خيزي ودوان به سوي ايـوان مي روي اورا مي بيني

چون روز اول زيباودلفريب ونغمه خوان

اين باراوست كه به نظاره جسم بي جان توايستاده

اوست كه برق مرواريدچشمانت رامي بيند و مي لرزد و توان پريدن ندارد

آنقدرنگاهش كن تا جذبت شود وبه سويت بيايد

وبعد....دخترك زيبا

دوان دوان ازپله هاي قصربالامي آمد

در حاليكه خرمن گيسوانش با آهنگ تپش قلبش برروي شانه هايش به رقص آمده بودند

چشمان دلفـريبش بـامـرواريــد اشكش همچون گوهري مـي درخشــيـد

و من آرام به كـناري ايستاده و او رانظاره مي كردم

ديگرتاب نياوردم

دويدم واورا درآغـوش كـشـيـدم

وفرودآمدنش رادرفـرودگاه دلـم تبريك گفتم.


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:47 | |







روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم

تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم

تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست

تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند

اما از روزی که با تو آشنا شدم

از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند

از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام

از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کرده ام

از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است

از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم

از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم

از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد

از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد

از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم.

از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند.

از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام

همیشه همه جا در هر حال حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم

و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. پس تنهایم نگذار


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:45 | |







از چه بنویسم؟؟

از چه بنویسم؟؟

از آسمانی که همیشه در حال عبور است؟

یا از دلی که سوتو کور است؟

از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟

از خاطراتی که با تو در باران خیس شد؟

یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟

از چه بنویسم ؟؟

از نامه هایی که هیچوقت بسویت نفرستادم ؟

یا از ترانه هایی که هرگز برایت نخواندم؟

از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم؟

یا از بدرودی که هرگز بر زبان نیاوردیم؟

من عاشق بیابانی هستم که هرگز قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم

من دل بسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را رویش حک کنیم…..

من منتظر پنجرهایی هستم که عطر تو را دوباره به من نشان دهد


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:44 | |







خیانت

خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم
                                             
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را 

نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
                                             
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را 

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
                                             
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را 

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
                                             
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را 

نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
                                             
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را 

چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
                                           
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:40 | |







یه روز دلم گفت بنویس....

یه روز دلم گفت بنویس....

یه روز گفت از اونی که می خوای بنویس و باهاش

اینجا حرف بزن....اینجا بهش بگو....

اون چیزایی رو که میخوای بهش بگو تا شاید ....

یه روز دیگه دلم گفت ننویس ....

اما دوستام نذاشتن و اومدن و گفتن که بازم برامون بگو ..

از دل تنگت .....

از اونی که می خواستی و .....

بنویس برای اونی که میخوای.....

ولی امروز بازم دلم میگه ننویس ....

نمیدونم چند سال دیگه دوباره بیام و به وبم سر بزنم

و یادی از اونایی که موندن بکنم

نمیدونم اون موقع با خوندن این حرفها یا

این نوشته ها چه حسی پیدا می کنم....

یاد خاطرات کدوم از شماها می افتم....

شایدم با یه کار جدید و با یه حال و هوای بهتر بیام ...

ولی دیگه نمی نویسم ....

یعنی فعلا دیگه قصد نوشتن ندارم ....

یاد تک تکتون هستم و خواهم بود .....

می دونم که سرمون انقدر به زندگی و کارامون

گرمه که همدیگرو یادمون میره ولی قول میدم یادتون باشم..

حدودا ۳ سال نوشتم و الان فقط می خوام

سکوت کنم و بشنوم ....

از همه دوستای با محبتم تشکر میکنم ...

آهای همه اونایی که توی پیوندهام هستید همتون رو

دوست دارم...

فقط خوشحالم که توی این چند وقت دل کسی رو نشکوندم

و به کسی دروغ نگفتم ....

همین .....

 

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:54 | |







دل شکستن هنر نیست

یه پسر ....

یه جایی از این شهر بزرگ ....

یه دل گرفته .......

یه دل که از همه نا مردی و خیانت دیده ....

یه کسی که دوستش داره و اما روش نمیشه که بیاد و بهش بگه تا اونو از تنهایی دربیاره ....

یه پسر که وقتی به کسی دل بست هیچی ازش ندید جز خیانت .....

یه آدم که دلش می خواد با دختر آرزوهاش زندگی کنه و هر چی دل تنگش میگه فقط اون بدونه

یه آدم که منتظر دختر رویاهاش نشسته و غافل از اینکه دیگه هیچ دختری رویایی نیست....

یه آدم که دوست داره فقط از دلتنگیاش برای کسی بگه که با تمام وجود درکش کنه....

یه آدم که هر چند وقت یکبار دلش می گیره و حرفایی که ۶۰ بار گفته رو دوباره تکرار می کنه....

دوباره تکرار می کنه تا بلکه دختر آرزوهاش بیاد و به دادش برسه ....

یه آدم که دلش همیشه تنگه ...

همیشه دلش تنگه واسه اونی که میخواست و بهش نرسید.....

یه آدم که می دونه هیچی نمی دونه.....

یه آدم که خیلی خستست ... خیلی......

یه پسر که فقط دلش می خواد بگه :

دلم تنگه........

دلم تنگه .... چه بی رنگه روزای بی تو بودن

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:53 | |







آهای همیشه و هنوز قلبم

آهای همیشه و هنوز قلبم

خبر داری داره میسوزه قلبم؟

یه بار شده سراغم رو بگیری؟

سراغ درد و داغم رو بگیری؟

 

جای اینکه تشنه خونم باشی

یه بار شده دل نگرونم باشی؟

اما با این همه نامهربونی

کاشکی بفهمی که عزیز جونی

کارت پستال درخواستی طراحان

 

خنده رو از روی لبم گرفتی

عشقم رو خیلی دست کم گرفتی

حیف نبود به جای حق شناسی

اینهمه بی وفایی، ناسپاسی؟

 

خوب میدونم غریبه ای با دلم

از تو یه دنیا فاصله است تا دلم

اما بازم میخوام که برگردی و

تموم کنی این همه نامردی رو


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:52 | |







ادمها بیزارم از شما

الان که دارم مینویسم بغض توی گلومه

دلم گرفته از دستت. دلم خیلی گرفته از دستت و نمیدونم چرا اروم نمیگیرم. نمیدونم چرا خدا با اون همه عدالتش راضی شد من اینجوری ماتم زده بشم. من که نیت بدی نداشتم. چرا باید فقط به جرم اینکه داداش یه آدم شدم تا این حد دلم بسوزه. منم میتونم بد باشم. میتونم خیلی بد باشم. میتونم خیلی بد انتقام بگیرم طوری که همه آتش دلم سرد بشه اما چرا  نتونستم؟

لعنت به من

لعنتخدا به من و به دلم

از همه شما آدمهایی که از همه ناله دارید  مثل همه اید بیزار شدم

از شما آدمهایی که دم از خوبی میزنید اما پاش برسه از همه بی وفاتر خودتونید و بس

از شما که میگید بد بودن یعنی آدمهای دیگه اما خودتون هم وقتی میخوایم بازی کنیم میرید توی گروه همون آدمهای دیگه و نقش تون میشه منفی

از شما که نقاب مهربونی میزنید تا دل بهتون بدن اما وقتی بهتون وابسته میشن، با بیرحمی نقاب برمیدارین و  وابستگی ها رو زیر پا میذارین

از شما که میگید میمونید تا آخرش اما آخرش از دید شما همین یه لحظه دیگه است

از شما میگید به یه نفر اعتماد دارید اما پاش که برسه بهش میگید خیانت کار

به شما چی میکن؟ خودتون به خودتون چی میگید ؟

چطور به خودتون اجازه میدید با احساسات و وابستگی و ذهن و باور و همه وجود یه آدم بازی کنید؟

مگه شما مسلمان نیستید ؟ مگه خدا ندارید ؟ مگه از همون خدا ترسی ندارید؟ مگه دلی توی سینه ندارید؟ اره من عصبانیم . از اون همه صبرم ببینید به کجا رسیدم که دارم این حرفها رو میزنم. از همه آدمهات ناامید شدم خدایا.

 

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:50 | |







ببین چقدر خوشبختی

حالم خوب نبود یه نفر خیلی کمک کرد. خدا آدمهاش رو تنها نمیذاره.

حالم خیلی بهتر شده اما دلم به یاد اون روزها هنوز داره میسوزه. کاش میومدی میگفتی برای چی این کار رو کردی تا فقط دلم آروم بشه.

داره میسوزه ته دلم

میفهمی؟

داره میسوزه

داره میسوزه

داره بدجور میسوزه از کاری که تو کردی از حرفهایی که زدی از دلایلی که اوردی

من از اینجا میرم

اما سوزشی که توی دلمه تا ابد میمونه

میشنوی؟

تا ابد میمونه

اگه هنوزم میای و میخونی بدون که داره قلبم از دست کاری که تو کردی شب و روز خودش رو میخوره و توی خودش میسوزه و هیچکس نمیفهمه چه غمی توی دلمه حتی تویی که رنگ این آدمها شدی مثل این آدمها شدی

سنگ شدی

هر دلیلی هم که داشتی نباید بهم توهین میکردی و مثل یه اشغال باهام برخورد میکردی

من ازاری نرسونده بودم به تو که با من این کار رو کردی

 

دلم داره از دستت میسوزه اگه واست مهمه

آره  تو خوشبختی

برو خوش باش

اما خوشبختی این نیست که به آدمهایی که دوست داری برسی. خوشبختی اینه که بشماری ببینی قلبی از دستت به درد نیومده؟ اگه نیومده اونوقت اسم خودت رو بذار خوشبخت. خوشبختی یعنی اشک رو از چشک کسی بگیری نه اشکی به چشمی بدی

خوشبختی یعنی دست بگیری نه دستی رو رها کنی

خوشبختی یعنی پیمان وفاداری ببندی نه اینکه پیمانی رو با بیرحمی بشکنی

خوشبختی یعنی لبخند به آدمی بدی نه سوزش قلب

حالا اگه به نظرت همین خوشبختی که تو داری واست کافیه پس برو خوش باش

برو خوش باش اما به ته دلت یه نگاهی بکن. ببین واقعا خوشبختی؟

 

کارت پستال درخواستی طراحان

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:45 | |







تمام شد همه چیز

تمام شد همه چیز...به همان سادگی‌ که آغاز شد به همان سادگی‌ هم پایان یافت

دیگر تو دلیل نوشته‌هایم نیستی‌...دیگر من دلیل تپش قلب تو نیستم

دیگر چشمانی نیستند که دل تو را بلرزاند...و دیگر صدایی نیست که به من آرامش دهد

قلبت برای اولین بار به تو دروغ گفت

ما به هم نخواهیم رسید....

تو اشتباه من بودی...اشتباه شیرین و زود گذر...

اگر باز هم نوشتم،بدان مخاطبش تو نیستی‌...

مخاطبش قلب تنها و خسته خودم است

من به خود می‌‌اندیشم...

به دلی‌ که قرار است تحمل کند این فاصله‌ها را،این تفاوت‌ها را...

تو به خود بیاندیش

تنهایم بگذار...

تو آرامم کردی...و به همان سرعت آرامشم را گرفتی...

راه ما از هم جدا بود...از همان ابتدا

و چه تــلـخ بود این حـقیـقـت...

همه چیز تمام شد...دیگر دلیل نوشته هایم تو نیستی

http://www.irannaz.com/user_files/image/image36/0.794940001318699350_irannaz_com.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:38 | |







تا كجای قصه ها باید ز دلتنگی نوشت؟

تا كجای قصه ها باید ز دلتنگی نوشت؟

تا به كی بازیچه بودن در دو دست سرنوشت؟

تا به كی با ضربه های درد باید رام شد؟

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟

بهر دیدار محبت تا به كی در انتظار؟

خسته ام از زندگی با غصه های بی شمار!


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:37 | |







لعنت به این لحظه ها

لعنت به این لحظه ها.چه بی رحمانه گذر می کنند.بی اندکی تامل.دستانم را ببین ...چه سرد است0چشمانم را بنگر...بارانیست
 
تا به کی مرا مجازات خواهی کرد؟
اینگونه مرا سرزنش نکن.تو بی جهت مرا به هر سو میبری!
افکار پوچت را بر من قالب نکن.تو اینگونه مرا نابود می کنی!
مرا رها کن.بگذار با پاهای خود قدم بردارم
چیست ترا؟
چرا اینگونه مینگری؟
مرا شکست خورده میپنداری؟
گویی خودت حال و روز خوشی داری!
چرا بی جهت می خندی وقتی بغض داری؟
چرا خودت را گوشه گیر جلوه میدهی لحظه هایی را که بی غمی؟
چرا اسوده نمی خوابی و فکرهای بی سرانجام می کنی؟
چرا احساساتت را مخفی میکنی؟
اینگونه زیستن چه سود دارد...
ترا به حال خود وا میگذارم...
تو نیز از حال من بگذر ...


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:30 | |







روی صندلي چرخ دار

گروه اینترنتی ایران سان

روی صندلي چرخ دار
تمام حواست
به تلفن
هیچ کس؛ حتی مزاحم هم نمی شود
روی صندلي چرخ دار
عصایت دور افتاده
و آرامش نگاهت
روی خط سفید پیاده رو
روی صندلي چرخ دار
دور دستانت تسبیح
که رنگ از ریسمانش هم رفته
و زمزمه هایت
روی خط سکوت خانه
باز هم آرام تر
روی صندلي چرخ دار
لکه های دیوار
هر روز؛ نگاهت را این سو و آن سو پرت می کنند
روی صندلي چرخ دار
بیست سال
بوی سنگر را
لابلای عکسها می جویی
ولی خودت سنگر بودی
شاید فراموش کرده ای... ...


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:24 | |







گروه اینترنتی ایران سان

آدمـ هـا کـه " عــوض " می شـونـد ...
از " سـلام " و " شـب بـخیـر " گـفتـنشان
مـی شود ایـن را فـهمیـد !
از "بوسه هایشان "
از " حـرف هـا " و " نـگاه هـا "
از گـودال هـای ِ عـمیـقی کـه
بیـن ِ تــو و خـودشان می کـنـند
و تـویـش را پُــر از دلیـل مـی کُنـند ...!


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:19 | |







نمیدونم چی بگم

Girl(11).jpg

 

نمیدونم چی بگم

وقتی باهاتم زبونم قفل میکنه

وقتیم که نیستی حال گفتن ندارم

چشماتو که میبینم محو نگات میشم دیگه هیچی نمیبینم

بودنت. نبودنت. حرف زدنت. سکوتت. نگاهت. حرم نفست. دیونم میکنه

میخوام داد بزنم کنارم بمون

میخوام بگم وقتی نیستی دستام مال خودم نیست و از سرمای نبودنت یخ میکنن

میخوام بگم شبا نباشی فکرت نمیزاره بخوابم

میخوام بگم تا صبح این بالشمه که جور نبودنت میکشه

میخوام بگم قلب منی بدون تو زندگی ندارم

میخوام بگم پیشم بمون واسه همیشه

میخوام بگم ............................ د و س ت د ا ر م

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:17 | |







شبهای من بی تو بارانی ست

شبهای من بی تو بارانی ست 

باران بهانه خوبی ست برای گریه کردن پنهانی 

زمانی برای با هم بودن در زیر باران بودیم 

حال برای بی هم بودن در زیر باران گریانیم

شاید باوری نباشد نبود تو در کنارم 

اما این باورها حقیقتی ست نبود تو در کنارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:12 | |







نوشته ای برای خدا:

نوشته ای برای خدا:

سلام خدا جون میخوام این دفه به جای بندهات واسه خودت بنویسم

واسه حرفایی که مثل کوه جلوی چشمامه نمیدونم چه جوری بگم 

آخه سنگینی نگاه آدما آدمو بدجور دل گیر میکنه چرا آدما باید 

همیشه با بغض تو گلو حرف بزنن چرا باید همیشه لبخند تصنعی 

بزنن...... چرا باید همیشه دلشون گریون باشه ..........

همیشه میخوام گریه کنم تو تاریکی شب گریه میکنم 

یا زیر بارون با صدای بارون گریه میکنم 

یا اینکه یه جایی که هیچکی منو نبینه....

اما بازم دلم گرفته خداجون چرا نمی تونم آروم شم

چرا مثل همیشه مهربونی رو حس نمی کنم 

چرا مثل همیشه آرامش تو وجودم نیست 

خدا جون من دلم تنگ شده واسه اون روزا

اون روزایی که با دلی پر از درد باهات حرف میزدم ستارها آسمون و ماه

صدای منو میشنیدن از دور برام لبخند میزدن

من دلم تنگ شده واسه اون روزا خداجون

منو بازم ببر پیش خودت .............

دنیا جای قشنگی نداره دنیا مهربونی نداره 

دنیا محبت نداره خداجون 

من میخوام همصدای آسمون و ماه و ستاره شم

دوست دارم خداجون..........

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:10 | |



صفحه قبل 1 ... 30 31 32 33 34 ... 112 صفحه بعد