یه روز دلم گفت بنویس....
یه روز گفت از اونی که می خوای بنویس و باهاش
اینجا حرف بزن....اینجا بهش بگو....
اون چیزایی رو که میخوای بهش بگو تا شاید ....
یه روز دیگه دلم گفت ننویس ....
اما دوستام نذاشتن و اومدن و گفتن که بازم برامون بگو ..
از دل تنگت .....
از اونی که می خواستی و .....
بنویس برای اونی که میخوای.....
ولی امروز بازم دلم میگه ننویس ....
نمیدونم چند سال دیگه دوباره بیام و به وبم سر بزنم
و یادی از اونایی که موندن بکنم
نمیدونم اون موقع با خوندن این حرفها یا
این نوشته ها چه حسی پیدا می کنم....
یاد خاطرات کدوم از شماها می افتم....
شایدم با یه کار جدید و با یه حال و هوای بهتر بیام ...
ولی دیگه نمی نویسم ....
یعنی فعلا دیگه قصد نوشتن ندارم ....
یاد تک تکتون هستم و خواهم بود .....
می دونم که سرمون انقدر به زندگی و کارامون
گرمه که همدیگرو یادمون میره ولی قول میدم یادتون باشم..
حدودا ۳ سال نوشتم و الان فقط می خوام
سکوت کنم و بشنوم ....
از همه دوستای با محبتم تشکر میکنم ...
آهای همه اونایی که توی پیوندهام هستید همتون رو
دوست دارم...
فقط خوشحالم که توی این چند وقت دل کسی رو نشکوندم
و به کسی دروغ نگفتم ....
همین .....
|