نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





باز استاد سرزنش وار به من مینگرد

باز استاد سرزنش وار به من مینگرد

باز درچهره ی من می خواند که چه ها در دل من می گذرد 

می کند مطلب خود را دنبال ، بچه ها عشق ، گناه است... گناه....

وای اگر بد دل نو خواسته ای ، لشکر عشق بتازد مینشینم همه ساعت خاموش 

مبصر چو اسمم را خواند: بی خبر داد کشیدم غائب ...

بچه ها همگی خندیدند که جنون گشته به طفل غائب 

بچه ها هیچ نمی دانستند که من اینجا و دلم جایی دگر 

دل آنها پی درس و کتاب ، دل من در پی سودای دگر 

یاد آن روز قشنگ که تو را دیدم در جامه ی زرد 

تو سخن گفتی اما نه ز عشق ، من سخن گفتم اما نه ز درد 

 یاد آن روز قشنگ ... 

باز استاد سرزنش وار به من می نگرد باز در چهره ی من می خواند 

                                                                                           که چه ها در دل من می گذرد...

 

montakhab va ziba (2).jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:9 | |







چه غروب غمگینی دارد آسمان

چه غروب غمگینی دارد آسمان به گمانم که آسمان نیز دلش گرفته است ، از چه چیز ، نمیدانم ؟ ولی این را میدانم که آسمان هم اشک هایش جاری است و قطرات همچنین از چشمانش میریزد . اکنون در غروب خیالین قلبم سوار بر پرنده ها میشوم تا شاید بتوانم بدین گونه زیبایی یارم را توصیف نمایم در کنار قلبم کلبه هی خیمه زده است کلبه ای سرد و خاموشین کلبه ای که دوست دارد بانگ و آوای خویش تن را به گوش همگان فریاد بزند در درون این کلبه قلبی وجود دارد و در درون این قلب یک دل دلی که تمتم وجودم از وجودش و تمام هستی ام از هستی اش می باشد . این دل چند روزی است که گرفته است و دور تا دور کلبه ی کوچکم را چمن زاز هایی که آهنگ جدایی را مینوازند زا گرفته است به نظر دل کوچک کلبه ام فقر یعنی نداشتن جرعه ای از شراب جام دوست و یا نداشتن عکسی از محبوب ولی حسم چیز دیگری میزوازد نم نم قطرات باران بر زمین مافتد ، قطراتی که حاکی از عشق به معشوق هستن و دل کوچک کلبه ی من همچنان با عشق زنده است....


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:8 | |







نتونستمـ فراموشتـ کنمـ

دستـ خودم نیستـ اگه هنوز

 نتونستمـ فراموشتـ کنمـ

دلمـ همیشه بیـ تابه هر کاریـ

 همـ باش بکنیـ توبهـ نمیکنه

ولیـ دلمو دوستـ دارم

چونـ اگه کسیـ رو دوستـ داشت

براشـ معنیـ فراموشیـ مرگه

http://www.doctorshiri.com/images/mt-static/pics/1295.jpg



 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:59 | |







دیگر بس است همه چیز بس است عذاب این دل شکسته

 

دیگر بس است همه چیز بس است عذاب  این دل شکسته

 آزار این روح خسته تا به کی ؟

 
بس است هر چه بود و هر چه هست تقدیر است

باید قبول کرد  باید پذیرفت  باید فهمید

بچگی ها را باید دریافت نا پختگی ها را باید درک کرد

همه چیز برای من تنها مهیا شد به غیر از یک چیز

اما دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست دیگر به هیچ چیز نمی اندیشم

اندیشه بیهوده است اندیشه باطل است

دلم از درد پر است بس است دیگر توان ندارد حتی یارای گریستن هم ندارم
 

 

بس است ازار این دل  شکسته عذاب این روح خسته

 

 

بس است

http://www.esteghlali.com/forums/signaturepics/sigpic6220_21.gif

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:57 | |







همین که تو اینجا کنار منی

همین که تو اینجا کنار منی.... همین که کنارت نفس میکشم


همین که تو میخندی و من فقط.... کنار تو از غصه دست میکشم


همین که تو چشمای من زل زدی.... نگاهت پناه دل خستمه


نمیخوام که دنیا بهم رو کنه.... همین که کنار منی بسمه


من حتی به این حدشم راضیم.... که باشی کنارم بمونی فقط


واسه من فقط بودنت کافیه.... دیگه هیچی جز این نمیخوام ازت


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:55 | |







عشق من تموم آرزوی من چی می شه یه بار نگاه کن تو چشام

 


عشق من تموم آرزوی من چی می شه یه بار نگاه کن تو چشام
آخه چشمام میتونن بهت بگن که من از تو جز تو چیزی نمیخوام

هر کسی تو چشم من خیره بشه غم تنهاییم رو باور میکنه
آرزومه که یه روز چشم من تو رو با من آشنا تر بکنه


اگه تو یه روزی مال من بشی میرسم به قله ی آرزوهام
به خدا اگه تو مال من بشی دیگه من از خدا هیچی نمیخوام


چی می شد اگه می شد یه روزی عاشقم بشی
آرزوهام میمیرن اگه تو مال من نشی


وقت دیدار دلم رو به زیر پاهات میزارم
نمیدونی که چقدر می خوام بگم دوستت دارم


وقتی لبخند میزنی وجودم رو آب میکنی
وقتی از خودت میگی بدی ها رو خواب میکنی


چی می شد اگه می شد یه روزی عاشقم بشی
آرزوهام میمیرن اگه تو مال من نشی

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:47 | |







دوستت دارم

هرگز فراموش نمی کنم سخنانی را که از چشمان تو شنیدم...
...می گویند چشمها هر گز دروغ نمی گویند
...
...اما من شیرین ترین دروغ ها را از چشمان تو شنیدم...
: آن هنگام که می گفتند
دوستت دارم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:41 | |







چشمانم را می بندم و تو را در کنار خود می بینم

 

چشمانم را می بندم و تو را در کنار خود می بینم. نمیدانم این چه نیروئی ست

که مرا به سوی تو می کشاند !

هروقت که تنهایی ها به سراغم می آید یاد توست که مرا از آن جدا می کند،

یاد توست که مرا شاد نگه می دارد با یا توست که من زنده ام. یاد تو به من

امید می دهد،امید به زندگی.

مونس شب های بی قراری ام دوستت دارم.

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:38 | |







وقتی این همه اشتباهات

وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که میتوان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی ها را تکرار کرد؟

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:1 | |







هیچی ازت نمیخوام حرمتم رو نگه دار

هیچی ازت نمیخوام حرمتم رو نگه دار


عشق قدیمی من برو خدانگهدار

تموم خاطراتت رفت از توی خاطر من


اشکات رو پاک کن عشقم برو به خاطر من

حرمت رو شکستی رفتی چه بی بهوونه

 


با اینهمه غرورم موندم چه عاشقونه

توی قلب سنگت انگار صدای پا میومد


هنوز برام سواله به جای من کی اومد

وقت جدایی اومد از من نخواه بمونم


نگو که بی تو هیچم آخه خودم میدونم

مگه نگفته بودم از بی پری پریدم


به جز خیانت تو ازت چیزی ندیدم


برو و فکر کن انگار اصلا منو ندیدی


یا فکر کن برمیگردم توی اوج ناامیدی



تقصیر من نبوده هر چی سر تو اومد


هنوز برام سواله به جای من کی اومد


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:48 | |







مترســـــــــــــك...!

مترســـــــــــــك...!

اينقدر دستانت را باز نگه ندار...

كسي تورا در آغوش نخواهد گرفت...

ايستاده زيستن مرگ مي آورد....! 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:41 | |







باران را دوست نداشت

باران را دوست نداشت

هميشه باران وقتي مي باريد كه او پر از گريه بود

گريه را دوست نداشت

هميشه هنگامي گريه مي آمد كه دلش شكسته بود

دلش را هم دوست نداشت

هميشه زماني دلش مي شكست كه، او را مي ديد

اما او را دوست داشت و هميشه از او و دلش و گريه مي گذشت

اما از باران نه تمام مشكل همين جا بود او باران را دوست نداشت.


زندگي زيباست نه در رويا...

بوسه زيباست نه براي هوس...

پرنده زيباست نه براي قفس...

 

دوست داشتن زيباست نه براي لمس کردن براي حس کردن

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:38 | |







بین خودمان بماند

بین خودمان بماند داشتم به تو فکر میکردم و به نشانه های ساده برای اثبات علاقه .

راستی آیا همین نشانه های ساده روزمره برای نشان دادن علاقه کافی نیست ؟

اما میدانم به هیچ نشانه ای دیگر نمی شود اعتماد کرد .


اکنون میتوانم مانند دخترکی هفت ساله

بنویسم : آب ..... و غرق شوم بی آنکه دست و پایی بزنم .

می توانم بنویسم : باد ..... و پرواز کنم بی آنکه هراسی از سقوط داشته باشم .

می توانم بنویسم : درخت ..... و سبز شوم بی هیچ درنگی .

می توانم تو را بنوسیم : و بعد به آرامی ببوسمت بدون آنکه کسی ببیند .

میتوانم بنوسیم : مرگ و بمیرم ...

به همین سادگی


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:31 | |







حرف هایت همه را شنیدم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:29 | |







نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری

 


نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری

 

 

بزار باور کنم امشب تو هم حال منو داری


نمـیدونـی چـه آشـوبـم ... از این آرامـش خونــــه 

 

 

از ایـن رویــای شیرینی ... که میدونم نمی مـونــه

چقد این حس من خوبه ... همین که از تو میمیرم

 


همین که هر نفس امشب ... هوامو از تو میگیرم 

 

 

 

 

 

کارت پستال درخواستی طراحان

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 1:16 | |







نه...سرمایمان از زمستان نبود

نه...سرمایمان از زمستان نبود

 بجز ما کسی زیر باران نبود

 

 زمان روی یک سیب آغازشد 

 

                                    ولی سیب آغاز انسان نبود

 

 خداخوردن سیب رامنع کرد

 

 خدا آن زمان ها مسلمان نبود

 

 خدا دید ما دوستدار همیم

 

 که از خلقت خود پشیمان نبود

 

 اگر لذت با تو بودن نداشت

 

 چنین خوردن سیب آسان نبود

 

 خدا راند ما راشبی از بهشت

 

 بهشتی که اندوه درآن نبود

 

 زمین ذره هایی پر از درد داشت

 

 فقط آدم این گوشه مهمان نبود

 

 خیابانی اول خدا آفرید

 

که جمعیت آن فراوان نبود

 

 بجز ما که درآن قدم می زدیم

 

 کسی عابرآن خیابان نبود

 

 دل آدم آن وقت ها غصه داشت

 

 ولی غصه اش قحطی نان نبود

 

 وحالا به خاطر می آریم ما

 

 زمانی که زنجیر وزندان نبود

 

 زمانی که هنگام مجرم شدن

 بجز سیب دردست انسان نبود

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:41 | |







کاش …

 

 

کاش … کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند …

اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود

دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام …

سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !!!

دنیا راببین … بچه بودیم از آسمان باران می آمد ،

بزرگ شده ام از چشمهایمان می آید …

بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ، همه می فهمیدند …

بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم ،

اما هیچ کسی نمی فهمد …


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:37 | |







تمامِ دنیا ب

تمامِ دنیا باید خلاصه شود
در یک چهاردیواری
پر از گلدان و عطر و عشق
تمامِ خوشی باید خلاصه شود
در صدایِ پایی که از راه پله ها
به سمتِ خانه می آید و دخترکی که پشتِ در
یک بارِ دیگر خودش را در آینه برانداز می کند
یک لبخند می زند
و بی آنکه منتظرِ زنگِ در باشد
در را باز می کند
خوشبختی یعنی
اشتیاقِ دیدنِ چشمهایِ منتظر
و یک خسته نباشید
از زبانِ کسی که با فکرش
تمام مسیر را میان‌بُر زده ای
زندگی یعنی اگر امروز خنده هایش کم رنگ شد
تو بجایِ او بخندی تا خدا فردایتان را رنگین کمانی کند.

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:32 | |







چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم....

چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم
تمبر و پاکت هم هست
و یک عالمه حرف
  کاش کسی جایی منتظرم بود

 

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:3 | |







یادت بخیر


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:0 | |







چمدونمو دارم می بندم


چمدونمو دارم می بندم

 

با یه طرح کهنه از دلخوشیام 

 

باورم نمی شه باید برم َ 

 

دیگه هیچ وقت به دیدنت نیام 

 

تو که می شناسی منو بهم بگو 

 

مگه می شه این همه ساده برم 

 

با تموم جاده ها عطر تو هست 

 

بگو باید از کدوم جاده برم 

 

شایدم دوباره باید  از همون 

 

جاده ای که تک و تنها اومدم 

 

تک و تنها برم و یادم بره 


واسه چی دل به این جاده زدم


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:54 | |







یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:51 | |







بهونه روزتولدم

بهونه روزتولدم روفراموش کردی گفتم گرفتاری سالگرد آشناییمون رواز یاد بردی گفتم مشکل داری زیبایی لبخندم رونادیده گرفتی گفتم غصه داری محبت هایم رواز یاد بردی گفتم گله داری ولی حالا که خودم رو فراموش کردی نمیدونم چه بهانه ای واسه دلم بتراشم

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:50 | |







گفت: میای باهم بازی کنیم؟

گفت: میای باهم بازی کنیم؟

 

گفتم: چه بازی ای؟

 

گفت: یک بازی جدید، میای؟

 

گفتم: من بلد نیستم، قول میدی کمکم کنی؟

 

گفت: قول، تا آخرش پشتتم..

 

بازی شروع شد...

 

اون شروعش کردم..

 

1سنگ انداخت، خورد به پام..

 

گفت: حواسم نبود، ببخشید..

 

باز سنگ انداخت و باز خورد به پام... و باز.....

 

تا جایی دیگه پاهام توان راه رفتن نداشت..

 

گفت: بازی تمومه.. تو بازی بلد نیستی..

 

گفتم: باشه.. کمکم میکنی بلند بشم؟ میخوام راه برم..

گفت: راه رفتنتم مثل بازیت شده.. وقت ندارم..

http://ups.night-skin.com/up-90-12/56df735557e102589be763c4b5f4d01783ff50c9.jpeg


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:9 | |







قصه اينجوري شروع شد

قصه اينجوري شروع شد....من وچشمات و ترانه 


تو رو خواستن تا هميشه..... گريه و اشک شبانه


تو مي دوني تا هميشه..... من به ياد تو مي مونم


 هرچي که ترانه دارم ......واسه ي چشات مي خونم 


 واسه داشتن دستات...... لحظه هام پر از بهونه اس 


 ديدن صورت ماهت...........يه خيال عاشقانه اس 


 بي تو من هيچي ندارم.....پيش چشمات کم مي يارم 


 اگه تو بخواي مي ميرم........جون به دستات مي سپارم 


 لحظه هامو با حضورت ........عاشق و ترانه خون کن 


 با نگاه پاک و معصوم........دل سردمو نشون کن 


 تو مثه آب و نفس باش.... واسه اين عاشق مجنون


رو تن اين خاک تشنه........ تو ببار هميشه بارون

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:58 | |



صفحه قبل 1 ... 28 29 30 31 32 ... 112 صفحه بعد