نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دستای پینه بسته

دستای پینه بسته

پاهای خیلی خسته

زندگیش در هم شکسته

روزگارش خیلی مهزون

فکراشم شدن پریشون

شاید شد بی دین و ایمون

همه جا دلش می گرده

شاید که یه روز برگرده 

تو چشام بازم بخنده

با نوای عاشقونه

دو کلام بی هیچ بهونه

بگه با من مهربونه

اگه از من خیلی دوره

چون دلش غرق غروره

دل من هم صبوره

همیشه چشام به راهه

پلکای خستم گواهه

شب و روز من سیاهه

ای خدا یه لطف به من کن

زندگیم رو تو عوض کن

بینمون صفا به پا کن

funscrape.com

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:54 | نظر بدهید |







عمیق ترین درد زندگی

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی ... 

 

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن یک
همراه واقعیست که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد... 

 

 عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه به
دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است... 

 

 عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست... 

 

funscrape.com



[+] نوشته شده توسط حجت در 17:51 | نظر بدهید |







آسمان چشم هایت کلِ دنیای ِ من است

آسمان چشم هایت کلِ دنیای ِ من است
نقشِ اکلیلی، درون خواب شبهای من است
می مکد خونِ لبانم را خیال ِسرکشت
سرخی ِلبهای تو جامِ یهودای من است
عطر نایابِ تو را از باد می جویم مدام ...
فصلِ شورانگیز تو تنها تمنّای من است
چشم هایت را دورن خواب و رویای های خود
بوسه باران می کنم ،جرم هویدای من است
روز و شب جا می دهم حس ِ تو را در شعرهام
واژه هایت نقش ِپر رنگِ سَرُوپای ِمن است
امشب از حال ِ بدم با باد می گویم سخن
باد هم یادآور غم های دنیای من است
آسمان تار است و در من تلی از آتش به پا ...
سوختم اما نیامد آنکه ملجای من است
ماه من زیبای من آخر نمی آیی چرا...؟
اشک خون اوصاف حال ِناشکیبای من است
بی تو تنهایم ولی تنها تو را می خواستم ...
مثل هر شب سهم من اشکُ و مدارای ِمن است

funscrape.com

 



[+] نوشته شده توسط حجت در 17:48 | نظر بدهید |







ماندن همیشه خوب نیست،

ماندن همیشه خوب نیست، 

رفتن هم همیشه بد نیست،

گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت. 

باید رفت تا بعضی چیز ها بماند. 

اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت. 

اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند. 

گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد،

مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور، 

و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند. 

رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی. 

و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی. 

برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند. 

برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت  دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود 

برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش 

از شکستن سکوت اسانتر باشد.عشقت را بردار و برو.خوب برو. زیبا برو. 

سر به زیر برو هر چند با اندوه با لبخندی بر لب برو هر چند باری سنگین بر دل و بر دوش.

شاد برو،شاد ازاین باش که اگر ترا نشناخت،عشق شناخت

برو و بدان هر جا بروی دست عشق را بر شانه ی خود حس خواهی کرد

نگاهت عاشقانه خواهد شد و صدایت اشنا. 

وقار را در گام هایت می توان دید و اندوهی عارفانه را در لبخندت. 

همه ی اینها از ان است که عشق قلب ترا ماُمنی برای بیتوته ی خویش یافته است  

و همراهت خواهد ماند تا محضر حضرت دوست، 

انکه می ماند اسیر عادت و خویشتن خواهی میشود. 

ذائقه ی جانش تلخ میشود از شور و شیرین های زود گذر و غبار مینشیند 

بر اینه ی روحش. 

رفتن همیشه بد نیست. 

انگونه باید بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود. 

انگونه برو که هیچ نگاهی نتواند ترا انکار کند و هیچ دلی نتواند... 

برو،فقط برو. 

وقتی بروی همه چیزهایی که باید بیاید می اید.

funscrape.com

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:22 | نظر بدهید |







سنگ‌ در تیرکمان‌

پسرک‌ بی‌آن‌ که‌ بداند چرا، سنگ‌ در تیرکمان‌ کوچکش‌ گذاشت‌ و بی‌آن‌ که‌ بداند چرا، گنجشک‌ کوچکی‌ را نشانه‌ رفت. پرنده‌ افتاد، بال‌هایش‌ شکست‌ و تنش‌ خونی‌ شد. پرنده‌ می‌دانست‌ که‌ خواهد مرد اما...

اما پیش‌ از مردنش‌ مروت‌ کرد و رازی‌ را به‌ پسرک‌ گفت تا دیگر هرگز هیچ‌ چیزی‌ را نیازارد.

پسرک‌ پرنده‌ را در دست‌هایش‌ گرفته‌ بود تا شکار تازه‌ خود را تماشا کند. اما پرنده‌ شکار نبود. پرنده‌ پیام‌ بود. پس‌ چشم‌ در چشم‌ پسرک‌ دوخت‌ و گفت: کاش‌ می‌دانستی‌ که‌ زنجیر بلندی‌ است‌ زندگی، که‌ یک‌ حلقه‌اش‌ درخت‌ است‌ و یک‌ حلقه‌اش‌ پرنده. یک‌ حلقه‌اش‌ انسان‌ و یک‌ حلقه‌ سنگ‌ریزه. حلقه‌ای‌ ماه‌ و حلقه‌ای‌ خورشید.

و هر حلقه‌ در دل‌ حلقه‌ای‌ دیگر است. و هر حلقه‌ پاره‌ای‌ از زنجیر؛ و کیست‌ که‌ در این‌ حلقه‌ نباشد و چیست‌ که‌ در این‌ زنجیر نگنجد؟!

و وای‌ اگر شاخه‌ای‌ را بشکنی، خورشید خواهد گریست. وای‌ اگر سنگ‌ریزه‌ای‌ را ندیده‌ بگیری، ماه‌ تب‌ خواهد کرد. وای‌ اگر پرنده‌ای‌ را بیازاری، انسانی‌ خواهد مرد.

زیرا هر حلقه‌ را که‌ بشکنی، زنجیر را گسسته‌ای. و تو امروز زنجیر خداوند را پاره‌ کردی.
پرنده‌ این‌ را گفت‌ و جان‌ داد.

و پسرک‌ آن‌قدر گریست‌ تا عارف‌ شد....

funscrape.com

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:18 | نظر بدهید |







آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم

آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم

تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم
نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود
كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم
بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب
كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم
زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال
ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم
به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت
عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم

funscrape.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:17 | نظر بدهید |







ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی


ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی

 

همه شب نهادهام سر، چوسگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی

 

مژهها و چشم یارم به نظرچنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

 

در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

 

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی

 

به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟

 

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

 

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی

در دیر میزدم من، که یکی زدر در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که توهم از آن مایی
funscrape.com
 

[+] نوشته شده توسط حجت در 17:14 | نظر بدهید |







برای تو می نویسم که عاشقانه میخوانی درد دلم را…

 

برای تو می نویسم که عاشقانه میخوانی درد دلم را…


برای تو مینویسم ، برای تو که میدانم مثل من عاشقی


یا در غم عشقت نشسته ای


مینویسم تا بخوانی ، من با یک دنیا احساس نوشته ام


تو نیز با چشمان خیست بخوان


این دفتر کهنه که هر صفحه از آن با کلام عشق آغاز شده


برای همه است ، برای عاشقان وبرای آنهاییست


که در غم  دوری عشق نشسته اند و


آنها که تنها در گوشه ای نشسته اند


بخوان تا من نیز عاشقانه برایت بنویسم


برای تو می نویسم که میدانم مثل منی


همصدا با من ، و همنشین با اشک


برای تو مینویسم که عاشقترینی


کاش روزی کنار هم تمام این غمها به خنده تبدیل شود

funscrape.com

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:12 | نظر بدهید |







خودت خواستی نمیشه کاری ام کرد

 

برم جایی که از تو دور باشم

تو پای منو از قلبت بُریدی

خودت خواستی که من اینجور باشم

خودت خواستی که احساسم بشه سرد

 

خودت خواستی نمیشه کاری ام کرد

 

مدارا کردم و چیزی نگفتم

 

برام بودنِ تو بازی نبود و

به این بازی دلم راضی نبود و

از اول آخرش رو می دونستم

تو تونستی ولی من نتونستم

 

برات بودنِ من کافی نبود و

 

حقیقت اینکه می بافی نبود و

 

دارم دق می کنم از درد دوری

 

 

funscrape.com

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:7 | نظر بدهید |







فاصله

هر شب در رویاهایم  تو را می بینم و احساس ات می کنم
و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری
دوری، فاصله و فضا بین ماست
و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
نزدیک، دور، هر جایی که هستی
و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد
یک باره دیگر در را باز کن
و دوباره در قلب من باش
و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم
و این عشق می تواند برای همیشه باشد
و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم
دوران صداقت، و من تو را داشتم
در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
نزدیک، دور، هرجایی که هستی
من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
یک باره دیگر در را باز کن
و تو در قلب من هستی
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
می دانم قلبم برای این خواهد تپید
ما برای همیشه باهم خواهیم بود
تو در قلب من در پناه خواهی بود
و قلب من برای تو خواهد تپید

funscrape.com

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:5 | نظر بدهید |







زن مردم نما میشوی

درباره ی لبخندت:

که بی ریا نثار هر احمقی میکنی

درباره ی زیبایی ات:

که دست خودت نبوده است...

درباره ی تارهای مویت:

که بی خیال از نگاه شک آلوده ی احمق ها

از روسری بیرون ریخته اند

درباره ی روحت

جسمت

درباره ی تو  و ((زن)) بودنت قضاوت میکنند

تو نترس و زن بمان

احمق ها همیشه زیادند

نترس از تهمت دیوانه های شهر

که اگر بترسی

رفته رفته

زن مردم نما میشوی

funscrape.com

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:4 | نظر بدهید |







خداحافظ خداحافظ

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن

ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن

خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه

لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه

يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند

يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند

تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو

هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو

خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم

نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم

از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم

نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني

تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني

تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم

تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم

خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني

 

...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!

خداحافظ همين حالا، همين حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمگين، به ياد اون همه ترديد

 

به ياد آسمونی که منو از چشم تو ميديد

اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده اس

 

نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده اس

خداحافظ واسه اينکه نبندی دل به رؤيا ها

 

بدونی بی تو و با تو، همينه رسم اين دنيا

خداحافظ خداحافظ

همين حالا

خداحافظ

funscrape.com

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:58 | نظر بدهید |







چگونه از خود نمیرم حال آنکه می دانم

 

funscrape.com

 

چگونه از خود نمیرم حال آنکه می دانم
تو با بغضی در من می نگری
و چشمانت همه استغاثه است
ومن سر به زیر و دست در دامان
دستان کودکی ام را با چشمان بزرگی ام نظاره گرم
چگونه بگویم که من همچنان در تو نفس می زنم
اشک های تو بر گونه من است
خنده تو بر لبانم ، قلب تو در سینه ام و همه ی من از آن توست ...

 
 
 

[+] نوشته شده توسط حجت در 16:48 | نظر بدهید |







اگر ماه بودم

اگر ماه بودم به هرجا که بودم

سراغ تورا از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم به هرجا که بودی

سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید

شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی به هرجا که بودم

مرا می شکستی مرا میشکستی

funscrape.com

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:45 | يك نظر |







كار ما نیست شناسایی (( راز )) گل سرخ

funscrape.com

 

كار ما نیست شناسایی (( راز )) گل سرخ .

كار ما شاید این است

كه در (( افسون )) گل سرخ شناور باشیم .

پشت دانایی اردو بزنیم .

دست در جذبه یك برگ بشوییم و سر خوان برویم .

صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم .

هیجان را پرواز دهیم .

روی ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم .

آسمان را بنشانیم میان دو هجای (( هستی )) .

ریه را از ابدیت پر و خالی بكنیم .

بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم .

نام را باز ستانیم از ابر ،

ازچنار ، از پشه ، از تابستان .

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم .

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز كنیم .


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:42 | نظر بدهید |







پرده

پرده را برداریم :

بگذاریم كه احساس هوایی بخورد .

بگذاریم بلوغ ، زیر هر بوته كه می خواهد بیتوته كند .

بگذاریم غریزه پی بازی برود .

كفش ها را بكند . و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد .

بگذاریم كه تنهایی آواز بخواند .

چیز بنویسد و

به خیابان برود .

ساده باشیم .

ساده باشیم چه در باجه یك بانك چه در زیر درخت .

funscrape.com

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:40 | نظر بدهید |







زندگی

زندگی رسم خوشایندی است .

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،

پرشی دارد اندازه عشق .

زندگی چیزی نیست ، كه لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.

زندگی جذبه دستی است كه می چیند .

زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .

زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .

زندگی تجربه شب پره در تاریكی است .

زندگی حس غریبی است كه یك مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطاری است كه در خواب پلی می پیچد.

زندگی دیدن یك باغچه از شیشه مسدود هواپیماست .

خبر رفتن موشك به فضا ،

لمس تنهایی (( ماه )) ،

فكر بوییدن گل در كره ای دیگر .

funscrape.com

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:29 | نظر بدهید |







من به مهمانی دنیا رفتم

friends are kisses flown to us by angels

من به مهمانی دنیا رفتم

من به دشت اندوه

من به باغ عرفان

من به ایوان چراغانی دانش رفتم

رفتم از پله مذهب بالا .

تا ته كوچه شك ،

تا هوای خنك استغنا ،

تا شب خیس محبت رفتم .

من به دیدار كسی رفتم در آن سر عشق .

رفتم . رفتم تا زن ،

تا چراغ لذت ،

تا سكوت خواهش ،

تا صدای پر تنهایی .

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:20 | نظر بدهید |







چقدر سخته

 

 

 

کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری وچقدر

بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه . . .

 

funscrape.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:24 | نظر بدهید |







دیدی ای دل ؟

دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یار ترین

سیـ ـنه را ساختی از عشقش سر شارترین

آنکه می گفت منم بهر تو غمخوار ترین

چه دل آزار شد آخر،چه دل آزار ترین . . .

دیدی ای دل ؟

 

funscrape.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:21 | نظر بدهید |







دل شکسته

تو دل منو شکستی و لی من دل تو رو نمی شکنم

چون یک دل شکسته بهتر از دو دل شکسته است . . .

funscrape.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:19 | نظر بدهید |







زتو بگذشتم

زتو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران . . .

 

funscrape.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:17 | نظر بدهید |







بیایید از عشق بگوییم

funscrape.com


بیایید از عشق بگوییم

هر کجا که می روم، هر جائیکه تا به حال بوده ام
هر لبخند افق تازهای به سرزمینی که تا کنون ندیده ام می باشد
مردمانی در سراسر دنیا هستند ، با چهره و نام های متفاوت
اما احساس حقیقی یاد آور این امر است که همگی برابریم
بیایید از عشق بگوییم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:12 | نظر بدهید |







داستان

در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای انسان ها به خلقت نرسیده بود
خوبی ها وبدهی ها در همه جا شناور بودند،آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودندروزی همه فضایل وتباهی ها دور هم حمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت : بیایید یک بازی بکنیم مثلا قایم باشک همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبالِ آنها بگردد
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن..یک..دو..سه
همه رفتند تا همه جایی پنهان شوند
!
لطافت خود را به شاخِ ماه آویزان کرد
.
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد

اصالت در میانِ ابرها مخفی گشت.
هوس به مرکزِ زمین رفت
.
طمع داخلِ کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد
.
و دیوانگی مشغولِ شمردن بود،هفتاد و نه...هشتاد..هشتاد ویک همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد.و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردنِ عشق مشکل است. در همین حال دیوانگی به پایانِ شمارش میرسید
.
نودوپنج..نودوشش..نودوهفت.هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در بینِ یک بوته گلِ رز پنهان شد.دیوانگی فریاد زد دارم میام.و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود،زیرا تنبلی،تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخِ ماه آویزان بود
.
دروغ تهِ دریاچه،هوس در مرکزِ زمین ،یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق.او از یافتنِ عشق،ناامید شده بود
.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد،تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشتِ بوته گل رز است
.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از دزخت کند و با شدت و هیجانِ زیاد آن را در بوته گلِ رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدایِ ناله ای متوقف شد.عشق از پشتِ بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میانِ انگشتانش قطراتِ خون بیرون می زد.شاخه ها به چشمانِ عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.او کور شده بود
.
دیوانگی گفت:"من چه کردم من چه کردم،چگونه می توانم تو را درمان کنم.عشق پاسخ داد
:
"
تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری بکنی،راهنمایِ من شو
."
و اینگونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنارِ اوست

funscrape.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:8 | نظر بدهید |







شرط عشق

 

 

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.
موعد عروسی فرا رسید.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود

مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد

20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند.

و مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردمد"

funscrape.com


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:4 | نظر بدهید |



صفحه قبل 1 ... 90 91 92 93 94 ... 112 صفحه بعد